سیف فرغانی:خط نورست بر آن تخته پیشانی تو مه شعاعیست از آن چهره نورانی تو
❈۱❈
خط نورست بر آن تخته پیشانی تو
مه شعاعیست از آن چهره نورانی تو
شبم از روی چو خورشید تو چون روشن شد
ماه را مطلع اگر نیست ز پیشانی تو
❈۲❈
ای توانگر که چو درویش گدایی کردند
پادشاهان همه در نوبت سلطانی تو
جای جان در تن خود بینم اگر یابد نور
چشم معنی من از صورت روحانی تو
❈۳❈
گر ببینم همه اجزای جهانرا یک یک
در دو عالم نبود هیچ کسی ثانی تو
خوب رویان چو بمیدان تفاخر رفتند
گوی برد از همه شان ابروی چوگانی تو
❈۴❈
با سر زلف تو گفتم مشو آشفته که هست
جمع را تفرقه در دل ز پریشانی تو
سر بام فلکم زیر قدم خواهد بود
گر مرا دست دهد پایه دربانی تو
❈۵❈
بس که در گریه ببینی گهرافشانی من
من چو در خنده ببینم شکرافشانی تو
قول مطرب نکند هیچ عمل چون نبود
باصولی که کند بنده غزل خوانی تو
❈۶❈
سیف فرغانی او یار سبکروحانست
نازنین چند کشد بار گرانجانی تو
خضر روح از دم تو خورد (همه) جام بقا
آب اگر کم شود از چشمه حیوانی تو
❈۷❈
تا تو از جان خبری داری و از تن اثری
الم روح بود لذت جسمانی تو
کامنت ها