سیف فرغانی:شرم دارد آفتاب ازروی تو ماه نو در حسرت از ابروی تو
❈۱❈
شرم دارد آفتاب ازروی تو
ماه نو در حسرت از ابروی تو
بشکند مشاطگان نطق را
شانه و صافی اندر موی تو
❈۲❈
هرکجا رنگیست بویی می برم
گرچه هر رنگی ندارد بوی تو
من بدم ماه تمام، اکنون شدم
چون هلال ازآفتاب روی تو
❈۳❈
عیب خود بیند کنون کآیینه ساخت
روی خورشید از رخ نیکوی تو
تانگردانید روی از سوی خود
هیچ عاشق ره ندامد سوی تو
❈۴❈
آیینه تا پشت بر عالم نکرد
یک نفس ننشت روباروی تو
سیف فرغانی نیابد در جهان
همنشینی به زخاک کوی تو
❈۵❈
خاک زد در چشم سحر سامری
معجزات نرگس جادوی تو
کامنت ها