سیف فرغانی:چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
❈۱❈
چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه
چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
بآفتاب که روز آورد نظر نبود
مرا که هست ز روی تو در شبستان ماه
❈۲❈
کمال حسن ترا در وجود آن اثرست
که در حمایتش ایمن بود ز نقصان ماه
تو پادشاهی و خوبان همه رعیت تو
نجوم جمله سپاهند و هست سلطان ماه
❈۳❈
باسب حسن شبی با رخت مسابقه کرد
تو پیش رفتی و پس ماند چند میدان ماه
چو سر ز جیب افق بر کند طلیعه صبح
ترا طلوع کند آن دم از گریبان ماه
❈۴❈
بوقت صبح کند آفتاب عزم غروب
چو گردد از افق غره تو تابان ماه
چو ابر گریه کند چشم من چو کرد طلوع
بر آسمان جمالت چو صبح خندان ماه
❈۵❈
بروز بر در من آفتاب کدیه کند
اگر شبی بسر روزنم رسد آن ماه
بنزد قاضی گردون که مشتریست بنام
حقوق روی تو ثابت کند ببرهان ماه
❈۶❈
بوقت بیع ازین اختران دیناری
بهای خاک درت برکشید بمیزان ماه
اگر تو ابر نقاب از میانه برگیری
بتابد از رخ پرنور تو هزاران ماه
❈۷❈
وگر ز روی تو یک روز تربیت یابد
شب چهارده گردد هزار چندان ماه
اگر بروی تو نسبت کنندش از شادی
فراز طارم هفتم رود چو کیوان ماه
❈۸❈
بکوی دوست کنون آی سیف فرغانی
که هست بر فلک قالب تو از جان ماه
کامنت ها