سیف فرغانی:ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده
❈۱❈
ای در سخن دهانت تنگ شکر گشاده
لعلت بهر حدیثی گنج گهر گشاده
ای ماه بنده تو هر لحظه خنده تو
زآن لعل همچو آتش لؤلوی تر گشاده
❈۲❈
بهر بهای وصلت عشاق تنگ دل را
دستی فراخ باید در بذل زر گشاده
در طبعم آتش تو آب سخن فزوده
وز خشمم انده تو خون جگر گشاده
❈۳❈
تن را بگرد کویت پای جواز بسته
دلرا بسوی رویت راه نظر گشاده
تا لشکر غم تو بشکست قلب ما را
بر دل ولایت جان شد بیشتر گشاده
❈۴❈
چون زلف برگشایی زیبد گرت بگویم
کبک نگار بسته طاوس پر گشاده
شب در سماع دیدم آن زلف بسته تو
چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده
❈۵❈
روی ترا نگویم مه زآنکه هست رویت
گلزار نوشکفته فردوس در گشاده
گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا
صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده
❈۶❈
تا از سماع نامت چون عاشقان برقصد
از بند خاک گردد بیخ شجر گشاده
از بار فرقت تو جان از تن و تن از جان
بند تعلق خویش از یکدگر گشاده
❈۷❈
عشق چو آتش تو از طبع بنده هردم
همچون عصای موسی آب از حجر گشاده
زآن سیف می نیاید در کوی تو که دایم
در هر قدم که ز کویت چاهیست سر گشاده
کامنت ها