سیف فرغانی:دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست
❈۱❈
دل کنون زنده بجان نیست که جانان اینجاست
وآن حیاتی که بدو زنده بود جان اینجاست
نام شکر چه بری قند لب او حاضر
ذکر شیرین چکنی خسرو خوبان اینجاست
❈۲❈
طوطی تنگ دلم لیک ز شکر پس ازین
بار منت نکشم کآن شکرستان اینجاست
پیش ازین گر چه بسی نعره زدم چون بلبل
گریه چون ابر کنم کآن گل خندان اینجاست
❈۳❈
مجلسی پر ز عزیزان زلیخا مهرند
دست دل خسته که آن یوسف کنعان اینجاست
نیکوان نور ندارند چو استاره بروز
کامشب از طالع سعد آن مه تابان اینجاست
❈۴❈
امشب ای صبح تو در دامن شب پنهان باش
کآفتابی که برآید ز گریبان اینجاست
شست دل در طلب ماهی اومید انداخت
جان خضروار که آن چشمه حیوان اینجاست
❈۵❈
هرکرا درد دلی بود و نمی گفت بکس
گو بجو مرهم آن درد که درمان اینجاست
از مجاری شکر پیش جگر سوختگان
نمک افشانده که چندین دل بریان اینجاست
❈۶❈
عشق در دل غم و انده نبود دور از تو
جور لشکر بکش ای خواجه کی سلطان اینجاست
زین غزل جمله بیک قول شدند اهل سماع
همه گوینده چو بلبل که گلستان اینجاست
❈۷❈
سیف فرغانی تو نیز بگو چون دگران
«خانه امشب چو بهشتست که رضوان اینجاست »
کامنت ها