سیف فرغانی:تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه
❈۱❈
تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه
می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه
گرخوهی تا بنگری بیمار تیرانداز را
بنگر اندر روی خود وآن چشم بین وآن مژه
❈۲❈
تاکمان ابرو اندر قبضه حکمش فتاد
چشم شوخت کرد تیر غمزه را پیکان مژه
مرغ دل برآتش سودای تو کردم کباب
زآنکه شد چشم جگرخوار ترا دندان مژه
❈۳❈
دلربای وخوب چون ابروست بر بالای چشم
زیر ابروی تو ای بر نیکوان سلطان مژه
شورم اندر جان شیرین اوفتد فرهادوار
هرکجا بر هم زنی ای خسرو خوبان مژه
❈۴❈
دیده خون بارست تا ز آن چشم شیرافگن شدست
گوسپند صبر ما را پنجه گرگان مژه
بر زمین خشک بارد ابر رحمت هر کجا
عاشقی راتر شود از دیده گریان مژه
❈۵❈
تا ترا ز آن پسته خندان شکر بارست لب
بنده را زین چشم گریانست خون افشان مژه
نسبت چشمت بنرگس کرد نتوانم چنان
کز برای چشم نرگس ساختن نتوان مژه
❈۶❈
خوش بخسبد فتنه چون در قند ز روسی کشد
چشم هندوی ترا ای ماه ترکستان مژه
کامنت ها