سیف فرغانی:ای سازگار با همه با من نساختی با دوستدار خویش چو دشمن نساختی
❈۱❈
ای سازگار با همه با من نساختی
با دوستدار خویش چو دشمن نساختی
تو همچو جان لطیفی و من همچو تن کثیف
ای جان ترا چه بود که با تن نساختی
❈۲❈
ای از زبان چرب سخن گفته همچو آب
با آب شعر بنده چو روغن نساختی
بیتی نگفتم از پی سوز وصال تو
کآن را بهجر نوحه و شیون نساختی
❈۳❈
عاشق بسی بکشتی و خونش نهان بماند
خوشه بسی درودی و خرمن نساختی
هرگز نتافتی چو مه اندر شب کسی
کش همچو روز از آن رخ روشن نساختی
❈۴❈
ای معدن گهر نگذشتی بهیچ جای
تا خاک آن چو گوهر معدن نساختی
در هیچ بقعه یی نشدی کآن مقام را
میمون بسان وادی ایمن نساختی
❈۵❈
این گردن و سر از پی تیغ تو داشت سیف
لیکن چو تیغ با سر و گردن نساختی
کامنت ها