سیف فرغانی:ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی بد همیکردیّ و بد را نیک میانگاشتی
❈۱❈
ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی
بد همیکردیّ و بد را نیک میانگاشتی
روز و شب از صحبت ما بر حذر بودی از آنک
دوستدار خویش را دشمن همیپنداشتی
❈۲❈
من چو سگ زین آستان رو وانگردانم به سنگ
یار آهو چشم اگر با من کند گرگ آشتی
بر سپاه دل شکست افتاد تا تو سروقد
قامتی در صف خوبان چون علم افراشتی
❈۳❈
بر سر شاخ زبان جز میوه ذکرت نرست
تا تو در باغ دلم تخم محبت کاشتی
ز آتش اندوه تو رنگ از رخ، آب از روی رفت
هر که را بر صفحه دل نقش خود بنگاشتی
❈۴❈
ای ز اول تا به آخر لاف من از لطف تو
آخرم مفگن چو در اول توام برداشتی
سیف فرغانی دگر با خویشتن نامد ز شوق
تا تو رفتیّ و ورا بیخویشتن بگذاشتی
❈۵❈
با تو چون بنده عتابی بود سعدی را که گفت
«یاد میداری که با ما جنگ در سر داشتی»
کامنت ها