سیف فرغانی:عشق اسلامست و دیگر کافری وقت آن آمد که اسلام آوری
❈۱❈
عشق اسلامست و دیگر کافری
وقت آن آمد که اسلام آوری
مملکت شوریده شد بر جن و انس
ای سلیمان بازیاب انگشتری
❈۲❈
ما بسلطانی نداریم افتخار
تو چه می نازی بدین ده مهتری
گردوکونت دست در گردن کند
با یکی باید که سر درناوری
❈۳❈
آفتاب عشق طالع بهر تست
جز تو کس را نیست این نیک اختری
با مه دولت قران کرد اخترت
چون ترا شد آفتابی مشتری
❈۴❈
برگ زرین کن چو شاخ اندر خزان
گر گدای کوی این سیمین بری
یار سلطانیست از ما بی نیاز
هست او را مال و ما را نی زری
❈۵❈
بی زری عشاق او را عیب نیست
عزل سلطان نبود از بی افسری
نزد او از تاج بر فرق سران
به بود نعلین در پای سری
❈۶❈
شعر من آبیست از جالی روان
زو بخور زآن پیش کزوی بگذری
مشرب خضرست چون عین الحیات
جهد کن تا آب از این مشرب خوری
❈۷❈
سیف فرغانی سخنها گفت و رفت
شعر از وی ماند و سحر از سامری
کامنت ها