سیف فرغانی:زبار عشق توام طالب سبکساری ولی چه چاره که دولت نمی دهد یاری
❈۱❈
زبار عشق توام طالب سبکساری
ولی چه چاره که دولت نمی دهد یاری
که کرد بر من مسکین بدل به جز عشقت
نشاط را بغم وخواب را ببیداری
❈۲❈
گناه کردم وبا روی توززلفت گفت
قیامتی تو بخوبی واو بطراری
بدیم گناه گرفتار هر دوام زیرا
گناه را بقیامت بود گرفتاری
❈۳❈
مرا مگو که چه خواهی؟مرا نباشد خواست
مرا مپرس که چونی؟ چنانکه می داری
بآب چشم خودش پرورش کنم شب و روز
چو در زمین دلم تخم اندهی کاری
❈۴❈
مرا زروی سیه زردی غمت نبرد
بسرخی شفق این آسمان زنگاری
بکوی تو نه چنان آمدم که باز روم
که دل ز من نه چنان برده ای که باز آری
❈۵❈
گر از جفای تو چون مرغ از قفس برهم
ببند پایم اگر دیگرم بدست آری
هوای غیر تو اندر دلم چنان باشد
که در خزینه سلطان متاع بازاری
❈۶❈
تویی که چون بتماشا همی شدی در باغ
بپیش روی تو نرگس بزور و عیاری
زچشم خواست که لافی زند، صبا گفتش
خدات صحت کامل دهد که بیماری!
❈۷❈
حدیث صحبت جانان مثال سیم و زرست
گذاشتن بغم و یافتن بدشواری
اگر چه روی تو کم دید سیف فرغانی
ولیک عمر برد برد در طلب کاری
❈۸❈
مرا بهجر میازار اگر چه می گویم
(من از تو روی نپیچم گرم بیازاری)
کامنت ها