سیف فرغانی:از آن شکر که تو در پسته دهان داری سزد که راتبه جان من روان داری
❈۱❈
از آن شکر که تو در پسته دهان داری
سزد که راتبه جان من روان داری
ببوسه تربیتم کن که من برین درگه
نه آن سگم که تو تیمار من بنان داری
❈۲❈
نظر در آینه کن تا ترا شود روشن
چو دیگران که چه رخسار دلستان داری
اگر کسی ندهد دل بچون تو دلداری
تو خویشتن بستانی که دست آن داری
❈۳❈
جماعتی که در اوصاف تو همی گویند
که قد سرو و رخ همچو گلستان داری
نظر در آن گل رو می کنند، بی خبرند
ز غنچها که بر اطراف بوستان داری
❈۴❈
پیام داد بمن عاشقی که ای مسکین
که همچو من بسخن رسم عاشقان داری
بروی گل دگران خرمند چون بلبل
تو از محبت او تا بکی فغان داری؟
❈۵❈
چو عاشقان همه احوال خویش عرض کنند
تو نیز قصه خود باز گو، زبان داری!
ببوسه یی چو رسیدی از آن دهان زنهار
ممیر کز لب لعلش غذای جان داری
❈۶❈
چو دوست گفت سخن گفت سیف فرغانی
حدیث یا شکرست آنکه در دهان داری
کامنت ها