سیف فرغانی:چو شود کز سر جرمم بکرم برخیزی وز گناهی که از آن در خطرم برخیزی
❈۱❈
چو شود کز سر جرمم بکرم برخیزی
وز گناهی که از آن در خطرم برخیزی
هست خلق تو کریم از تو سزا آن باشد
کز سر زلت عاشق بکرم برخیزی
❈۲❈
دی مرا گفتی اگر با تو نظر دیر کنم
که بیکبار چنین از نظرم برخیزی
آن میندیش که بر دل ز گناهان توام
گر غباری بود از خاک درم برخیزی
❈۳❈
نشوی عاشق ثابت قدم ار همچون موی
در قفا تیغ زنندت ز سرم برخیزی
هرگزت دست بوصلم نرسد گر چون خاک
زیر پای آرمت از ره گذرم برخیزی
❈۴❈
گویی آن دور ببینم که تو یکبار دگر
مست و مخمور از آغوش برم برخیزی؟
من در افتاده بتو و تو بمن می گویی
کای مگس وقت نشد کز شکرم برخیزی؟
❈۵❈
خشک جانی که مرا هست بقوال دهم
در سماع ار بغزلهای ترم برخیزی
کرمت دوش مرا گفت نمی خواهم من
کز در او چو گدایان بدرم برخیزی
❈۶❈
سیف فرغانی بنشین و مبادا که چو مرغ
گر بسنگت بزنند از شجرم برخیزی
کامنت ها