سیف فرغانی:ای غم عشق تو برده ز دل ما تنگی آرزوی مه و خور با رخ تو همرنگی
❈۱❈
ای غم عشق تو برده ز دل ما تنگی
آرزوی مه و خور با رخ تو همرنگی
شرح دل کرد چنان عشق که نتواند اگر؟
پای بیرون نهد از دایره دل تنگی
❈۲❈
حبشی زلفی و از بندگی عارض تو
داغ دارست رخ ماه چو روی زنگی
هر که در دور تو بی عشق برآمد نامش
گر بدین عار رضا داد زهی بی ننگی
❈۳❈
کاه برگی که بباد تو ز جا برخیزد
جای آنست که با کوه کند همسنگی
بسوی خاک درت زآن نتوان رفت سبک
که زمین بر سر راهست کلوخی سنگی
❈۴❈
با تن خویش ببی کاری اگر کردی صلح
ای دل شیفته با دولت خود در جنگی
قطع آن راه کند مرد بپای همت
سخن از ترک سرت گفتم از آن می لنگی
❈۵❈
سیف فرغانی پا بر سر خود نه در راه
زآنکه این راه دو گامست و تو صد فرسنگی
کامنت ها