سیف فرغانی:دی مرا گفت آن مه ختنی که من آن توام تو آن منی
❈۱❈
دی مرا گفت آن مه ختنی
که من آن توام تو آن منی
ما دو سر در یکی گریبانیم
چون جداما (ن) کند دو پیرهنی
❈۲❈
گو لباس تن از میانه برو
چون برفت از میان (ما) دو تنی
گر فقیری بما بود محتاج
حاجت از وی طلب که اوست غنی
❈۳❈
دوست با عاشقان همی گوید
باشارت سخن ز بی دهنی
عاشقان از جناب معشوقند
گر حجازی بوند و گر یمنی
❈۴❈
همچو قرآن که چون فرود آمد
گویی آن هست مکی آن مدنی
علوی سبط مصطفی باشد
گر حسینی بود وگر حسنی
❈۵❈
گر چه گویند خلق سلمان را
پارسی و اویس را قرنی
عاشق دوست را زخلق مدان
در بحرین را مگو عدنی
❈۶❈
روی پوشیده و برهنه بتن
مردگان را چه غم زبی کفنی
غزل عشق چون سراییدی
خارج از پردهای خویشتنی
❈۷❈
عاقبت مطربان مجلس وصل
بنوازندت ای چو دف زدنی
دوست گوید بیا که با تو مرا
دوی یی نیست من توام تو منی
❈۸❈
سیف فرغانی اندر (ین) کویست
با سگان همنشین زبی وطنی
کامنت ها