سیف فرغانی:کیست درین دور پیر اهل معانی آنکه بهم جمع کرد عشق و جوانی
❈۱❈
کیست درین دور پیر اهل معانی
آنکه بهم جمع کرد عشق و جوانی
قربت معشوق از اهل عشق توان یافت
راه بود بی شک از صور بمعانی
❈۲❈
گر تو چو شاهان برین بساط نشینی
نیست ترا خانه در حدود مکانی
در نفسی هرچه آن تست ببازی
درند بی ملک هر دو کون نمانی
❈۳❈
نور امانت ز تو چنان بدرخشد
کآتش برق از خلال ابر دخانی
خضر شوی در بقا و دانش و آنگاه
آب در اجزای تو کند حیوانی
❈۴❈
علم تو آنجا رسد بدو که چو حلاج
گویی اناالحق و نام خویش ندانی
همچو عروسان بچشم سر تو پیدا
رو بنمایند رازهای نهانی
❈۵❈
جسم تو زآن سان سبک شود که تو گویی
برد بدن از جوار روح گرانی
فاتحه این حدیث دارد یک رنگ
ست جهت را بنور سبع مثانی
❈۶❈
هرکه مرو را شناخت نیز نپرداخت
از عمل جان بعلمهای زبانی
گر خورد آب حیات زنده نگردد
دل که ندارد بدو تعلق جانی
❈۷❈
من نرسیدم بدین مقام که گفتم
گر برسی تو سلام من برسانی
کامنت ها