سیف فرغانی:دلم بسلسله زلف یار در بندست اگر قبول کنی حال من ترا پندست
❈۱❈
دلم بسلسله زلف یار در بندست
اگر قبول کنی حال من ترا پندست
زبند مهرش چون پای دل شود آزاد
مرا که باسر زلفش هزار پیوندست
❈۲❈
بسان لیلی بگشایی وببندی زلف
ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست
برآوری زمن تلخ کام هر دم شور
ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست
❈۳❈
ازآرزوی رخ تو اگر بباغ روم
کدام لاله برخساره تو مانندست
زکات خوبی خود را دمی بباغ خرام
که گل بدیدن روی تو آرزومندست
❈۴❈
زعاشقان تو امروزدر زمانه منم
کسی که او بسلامی زدوست خرسندست
کسی که او اثر صبح روز وصل ندید
شب فراق چه داند که تا سحر چندست
❈۵❈
جواب سعدی گفتم بالتماس کسی
که او هزار چو من بنده را خداوندست
دل مرا که شد ازدست درهمه حالی
بخاک پای و سر کوی دوست سوگندست
❈۶❈
چو عندلیب همی نال سیف فرغانی
ازآنکه گل را ایام حسن یکچندست
کامنت ها