سیف فرغانی:سوخت عشق تو من شیفته شیدا را مست برخاسته ای باز نشان غوغا را
❈۱❈
سوخت عشق تو من شیفته شیدا را
مست برخاسته ای باز نشان غوغا را
کرد در ماتم جان دیده تر و جامه کبود
خشک مغزی دو بادام سیاهت مارا
❈۲❈
قاب قوسین دو ابروی تو با تیر مژه
دور باشی است عجب قربت او ادنی را
چون ازآن روی کسی دور کند عاشق را؟
چون ز خورشید کسی منع کند حربا را؟
❈۳❈
لب شیرین ترا زحمت دندان رهی
ناگزیر است چو ابرام مگس حلوا را
شد محقق که بسان الف نسخ قدیست
پست با قامت تو سرو سهی بالا را
❈۴❈
باغ را تحفه ز خاک قدم خویش فرست
تا صبا سرمه کشد نرگس نابینا را
توز عشق تو اگر نامیه را روح دهی
بزبان آورد او سوسن ناگویا را
❈۵❈
در دل بنده چو سودای کسی رخت نهد
بشکند عشق تو هنگامه آن سودا را
عشق تمغای سیه کرد مرا بر رخ زرد
تا بخون آل کند چشم من آن تمغا را
❈۶❈
رسن زلف تو در گردن جانم افتاد
عاقبت مار کشد مردم مار افسا را
گفتم ای چشم باشکم مددی کن سوی دل
رو بپنهان بکش آن آتش ناپیدا را
❈۷❈
موج برخاسته را جوش فرو بنشاند
ابر کز قطره خود آب زند دریا را
روز وصل توکه احیای من کشته کند؟
ای تو جان داده بلب مرده بویحیی را
❈۸❈
رستخیزی بشود گر تو برای دل من
وقت تعیین کنی آن طامة الکبری را
کامنت ها