سیف فرغانی:ای که لعل لب تو آبخور جان منست تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست
❈۱❈
ای که لعل لب تو آبخور جان منست
تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست
آب دریا ننشاند پس ازین شعله او
گربآتش رسد این سوز که درجان منست
❈۲❈
بتمنای وصال تو بسی سودا پخت
طمع خام که اندر دل بریان منست
خود (تو) یک روز نگفتی که بدو مرهم وصل
بفرستم، که دلش خسته هجران منست
❈۳❈
دارم امید که منسوخ نگردد بفراق
آیت رحمت وصل توکه در شان منست
تا بوصلت نشوم جمع نگویم با کس
آنچه در فرقت تو حال پریشان منست
❈۴❈
درد هجران تو بیماری مرگست مرا
روی بنمای که دیدار تو درمان منست
رخ چون لاله مپوش ازمن مسکین که منم
عندلیب تو وروی تو گلستان منست
❈۵❈
یوسف من چو زمن دور بود چون یعقوب
ملک اگر مصر بود کلبه احزان منست
ور مرا زلف چو چوگان تو در چنگ آید
سربسر گوی زمین عرصه میدان منست
❈۶❈
آدمی کو زغم عشق مرا منع کند
گر فرشته است درین وسوسه شیطان منست
گر دهی تاج وگر تیغ زنی بر گردن
سر سرتست که در قید گریبان منست
❈۷❈
سیف فرغانی در عشق چنین ماه تمام
بکمال ار نرسم غایت نقصان منست
کامنت ها