سیف فرغانی:مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
❈۱❈
مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
زدست نشتر غمهای او که نوشش باد
دل شکسته من همچو رگ پر از خونست
❈۲❈
اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم
درین معامله بی جان غم تو مغبونست
نه دلستان چوتو باشد هرآنکه نیکوروست
نه مستی آرد چون می هرآنچه میگونست
❈۳❈
کسی که هر دو جهان ملک اوست گر راضی است
دلش بدون تو ای دوست همتش دونست
بلطف از همه خوبان زیادی که ترا
جمال معنی از حسن صورت افزونست
❈۴❈
بعهد حسن تو تنها نه من شدم مفتون
که برجمال تو امروز فتنه مفتونست
عجب مشاهده روی تو چگونه بود
که دیدن سگ کویت بفال میمونست
❈۵❈
بنوبت تو که لیلی وقتی آن عاقل
که برجمال تو واله نگشت مجنونست
بهر که او غم من می خوردهمی گویم
اگر ترا دل صافی وطبع موزونست
❈۶❈
رقیب تو وترا من بشعر رام کنم
که رام کردن دیو وپری بافسونست
چو برکنار فتاد ازتو سیف فرغانی
ازآب دیده (خود) در میان جیحونست
❈۷❈
ازو بپرس که دست از دلم نمی دارد
زمن مپرس که در دست او دلت چونست
کامنت ها