سیف فرغانی:چنان عشقش پریشان کرد ما را که دیگر جمع نتوان کرد ما را
❈۱❈
چنان عشقش پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
بغمزه تیر باران کرد ما را
❈۲❈
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بربط برکناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
❈۳❈
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
بشمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
❈۴❈
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیاتست
که از غمهای خود نان کرد ما را
❈۵❈
بسان ذره بی تاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را
مرا هرگز نبینی تا نمیری
بگفت و کار آسان کرد ما را
❈۶❈
چو بر درد فراقش صبر کردیم
بوصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
❈۷❈
نسیم حضرت لطفش صباوار
بیکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
❈۸❈
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین بیش چه توان کرد ما را
کامنت ها