گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت

❈۱❈
به نام آن که جان را فکرت آموخت چراغ دل به نور جان برافروخت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
❈۲❈
توانایی که در یک طرفةالعین ز کاف و نون پدید آورد کونین
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد
❈۳❈
از آن دم گشت پیدا هر دو عالم وز آن دم شد هویدا جان آدم
در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست از آن اصل همه چیز
❈۴❈
چو خود را دید یک شخص معین تفکر کرد تا خود چیستم من
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد وز آنجا باز بر عالم گذر کرد
❈۵❈
جهان را دید امر اعتباری چو واحد گشته در اعداد ساری
جهان خلق و امر از یک نفس شد که هم آن دم که آمد باز پس شد
❈۶❈
ولی آن جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جز آمدن نیست
به اصل خویش راجع گشت اشیا همه یک چیز شد پنهان و پیدا
❈۷❈
تعالی الله قدیمی کو به یک دم کند آغاز و انجام دو عالم
جهان خلق و امر اینجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد
❈۸❈
همه از وهم توست این صورت غیر که نقطه دایره است از سرعت سیر
یکی خط است از اول تا به آخر بر او خلق جهان گشته مسافر
❈۹❈
در این ره انبیا چون ساربانند دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سید ما گشته سالار هم او اول هم او آخر در این کار
❈۱۰❈
احد در میم احمد گشت ظاهر در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر آن یک میم غرق است
❈۱۱❈
بر او ختم آمده پایان این راه در او منزل شده «ادعوا الی الله»
مقام دلگشایش جمع جمع است جمال جانفزایش شمع جمع است
❈۱۲❈
شده او پیش و دلها جمله از پی گرفته دست دلها دامن وی
در این ره اولیا باز از پس و پیش نشانی داده‌اند از منزل خویش
❈۱۳❈
به حد خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق یکی از قرب و بعد و سیر زورق
❈۱۴❈
یکی را علم ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکی ساحل
یکی گوهر برآورد و هدف شد یکی بگذاشت آن نزد صدف شد
❈۱۵❈
یکی در جزو و کل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و محدث آغاز
یکی از زلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد
❈۱۶❈
یکی از هستی خود گفت و پندار یکی مستغرق بت گشت و زنار
سخنها چون به وفق منزل افتاد در افهام خلایق مشکل افتاد
❈۱۷❈
کسی را کاندر این معنی است حیران ضرورت می‌شود دانستن آن

فایل صوتی گلشن راز بخش ۱ - دیباچه

تصاویر

کامنت ها

روفیا
2015-06-27T05:32:46
درود نا آشنای گرامیپرسش بسیار خوبیست که چرا با آن همه داعیه عرفان و تصوف و ... در مشرق زمین ، در زمینه علوم تجربی یا فن آوری پیشرفت چشمگیری حاصل نشد .از دوستان جامعه شناس و فیلسوف و پزشک یاری میخواهم تا پاسخ این پرسش را بیابیم .ولی اینکه چنین نشد از دیدگاه منطق می تواند دلایل بی شماری داشته باشد نه اینکه الزاما به سبب پرداختن به عرفان و تصوف باشد .
روفیا
2015-06-26T16:32:49
سلام نا آشنای گرامیشیخ محمود که شما افسوس خوردید کاش درباره خدمت به همنوع چیزی می گفت ، شرط آدمیت تمام را خدمت به همنوع بیان کرده است :کسی مرد تمام است کز تمامیکند با خواجگی کار غلامی و درباره بزرگی انسان فرموده است :کسی کز معرفت نور و صفا دید به هر چیزی که دید اول خدا دیدیعنی در آشنا و نا آشنا و مجتبی خراسانی و روفیا و لیام و ... خدا را ببینی ...آیا این از نظر علمی درست است که تا شما یک مجموعه را در حد توانتان از آغاز تا پایان بررسی نکردید درباره آن قضاوت کنید ؟
ناآشنا
2015-06-26T22:56:46
سلام بر بانو روفیابنده برین گمان بودم که به فرمایش جناب مسعود سعیدیو به دستور ایشان این غائله را خاتمه دهم و در جواب دادن کوتاه بیایمولی گویا این داستان سر دراز دارد آن منم زن خشک مغز بی دین که مرتب دم از خدا و قرآن میزند و آیه پشت آیه بلغور میکندو در آخر گفتارش به ما جوانان میتازد و توهین و تحقیر روامیداردو به نام ناشناس” گوش خر بفروش“ رقم میزند و گاهی خود را لو میدهد که همان قرآن خوان متظاهر استو شما را به ظرفشویی و آشپزی در خانه حواله میدهد که چه رسواست ، جز خود نمایی و تکبر چیزی در چنته نداردکه چه خوش گفت جناب مسعودی که ایا ” از پیامبرت یا از ائمه اطهارت سر مشق میگیری“ که دایره ی عرفان را ملک طلق {تلق} خویش میداند که جوانان را به مسخره گرفته ، که ازین بستر شاید به نوایی و شهرتی و ومحبوبیتی برسد و چه خرکیف میشود زمانی که امثال خودش قربان صدقه اش میروند ، که خود را در اوج میبیند و در آسمان میپرد از خوشیبر خلاف سرکار بنده پشیزی برین اشخاص آحترام قائل نیستم که هیچ اگر بی احترامی ببنم همان میکنم که شایسته ی ایشان است ، من روفیا نیستم که همه ی خلق را انسان ببینم بعضی را فرومایه و بعضی را دیو میبینمبانوی گرامی اگر قرار باشدبنده تمام مجموعه ها را از آغاز تا پایان بخوانم و بر رسی کنم در تمام عمرم حتی زمانی برای جواب نوشتن به سرکار باقی نمیمانداگر شاعری شعری گفت و عده ای به دنبالش و به تعبیر و تفسیرش در عالم هپروت سیر کردند وتنها نظر خویش را بر حق دانستند ، پس اجازه بفرمایید بنده هم همین کنم من به شما حق میدهم که از قرآن خوانان متظاهر پشتیبانی کنید و آنانرا در حد جوانی خوش قریحه و دانا به نام ” لیام “ بالا ببریدشبستری ” باز هم میگویم “ کاش به جای خیال پردازی ها در عالم رویا مانند سعدی راهنمای نوع بشر در عالم مادی میبود که ازین چامه اش راه به جایی نمیبرم چون از قبیله ی شما و او نیستم ،من نمیفهمم کسی که با خواجگی کار غلامی کند به تمامه آدم میشود؟من نمیفهمم ، آنکه معرفت داشته باشد اول خدارا میبیند یعنی چهمن نمیفهمم که اصلاً چرا باید نورخدا یا پای خدارا در میان آورد من بدون ذکر نام خدا هم به همنوعم کمک میکنم به قول بزرگی خدا ننشسته به تاس بازیبه گمان من تا این دنیای هپروت را کنار نگزاریم و گرفتار همین گفتگوها باشیم همین میشود که وقتی تمام صحنه ی عرفان و تصوف و فقر اسلامی و فقر عیسوی و فقر بودایی را سر هم کردیم ، یک پنیسیلین از آن میان در نیامد که دنیایی را از درد و مرگ نجات دادبرایتان آرزوی سلامت دارمنا آشنا
Hamishe bidar
2015-10-04T00:53:10
اگر شما تاریخ اسلام را متالعه بفرمایید میبینید که ایران بعد از اسلام تقریبا در همه فنون درخشیده. کتب قانون و شفا قرنها بعد از ابن سینا درس داده میشدن. از نظر فلسفه الهی که هنوز هم شاهکار ملا صدرا شهره آفاق است. اگر بخواهیم همه علل عقب افتادگی مسلمانان را پای اسلام و یا عرفان بگزاریم که خیلی بی انصافی است. من به عنوان یک شخص که در اوروپا بزرگ شده میگویم که اشتباه بزرگ غرب در این هست که قرنها تلاش کردند که خدا را از مردم بگیرند و خیلیها را به گمراهی کشیدند(نمونه: پیدایش و گسترش دایش و تروریسم که از جهآلت سرچشمه دارند). اگر غرب در حال حاظر 100 سال است پیشتروی کرده که مسلمانها در قرنها مدرنترین علوم را داشتند. برادرعزیزم شما دنبال سعادت و جاودانگی هستید یا پینیسیلین؟
ناآشنا
2015-10-04T10:06:27
پیام عزیز با احترامخوشحالم که درین میدان آزاده ی چون شما در کنار آمد و خط بطلانی بر خشک اندیشی کشیدالبته انتظار هست ، باز هم باورمندان و مؤمنان به من و شما بتازند ، چنانکه محمودغزنوی هفده بار به دستور دین به هندوستان تاخت و به نام جهاد دود از کنده ی بی آزار ترین و مؤمن ترین مردم جهان برآوردایمان جز به حقیقت و انسانیت همان میکند که نیمی ازجمعیت دنیا که زنان باشند را به بردگی مردان میکشدزنده باشی دوست عزیز
Hamishe bidar
2015-10-04T10:26:15
عربستان مهد معصومین عالم است و همین خود یکی از بزرگترین معجزات اسلام است که در میان عربهای بی تمدن و بی خرد و تن پرور پیامبری پیدا شد که جهان را دگرگون کنه. عزیزم شما خیلی با بغض حرف میزنی. ابن سینا همه چیزش را از اسلام میدونه. من تا انجایی که مطالعه کردم ایشان به اسلام خیلی ارادت داشته. اگر شما مدارکی دارید که ایشان مسلمان نبوده بدین , من مطالعه میکنم. پیامبر من گفته سخن حق از هر کس باید شنید. شما اگر تاریخ را صادقانه مطالعه بفرمایید، میبینید که بزرگانی مثل ابن سینا (که کتبش را به عربی نوشته)، محمد زکریای رازی، حافظ، مولانا، شبستری همه مسلمان بودند. در باریه فلسفه ابن سینا اشتباه نیست که بگوییم ایشان از افلاتون الهام گرفته وملا صدرا از ایشان. آن چیزی که هم اکنون در عربستان حکم میکند از شاه ایشان تا دایش و چه و چه و چه هیچکدام بویی از اسلام نبردند. اسلام بعد از پیامبر به خاطر خلافای نا باب کج رفته، درست! و فتح ایران هم در زمان خلیفیه ای صورت گرفت که خود بویی از اسلام نبرده بود. انسان هم به پینیسیلین احتییاج داره و هم به فلسفه. آدم عاقل چیزهای خوب را انتخاب میکنه و بدها را به کنار می گذاره. شما که اینقدر از اسلام ناراهتی چرا روی حاشیهٔ یک خرافاتباف مینویسی. شما که دیدی که مرحوم شبستری به قول خود شما خرافاتی هست. برادر عزیزم شما باید برای خودت آن چیزی را انتخاب کنی که عقل شما حکم میکنه درسته. دوست عزیزم همین که شما اینجا مینویسی نشون میده که چندان با حرف خودت موافق نیستی. اسلام به ذات خود ندارد عیبیء***هر عیب که هست در مسلمانی ماست.سید جمال الدین اسد آبادی پس از بازگشت از اروپا گفته اند در اروپا اسلام بود و مسلمان نبود و در دیار مسلمین مسلمان هست و اسلام نیست. واعظی پرسید از فرزند خویش ​ هیج می دانی مسلمانی به چیست؟صدق و بی آزاری و خدمت به خلق ​ هم عبادت هم کلید زندگیستگفت زین معیار اندر شهرما ​ یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!اسلام یک وسیله است که شما را به معراج ببره. شما میتوانید آنرا خوب یا بد استفاده کنید. مثل ماشین: ببینید چند آدم در حوادث تصادفی میمیرند. این دلیل نمیشه که ماشین را کنار بنهیم.عقل و خرد حکم میکنند که ما آنچه که خوب هست انتخاب کنیم و بدها را قبول نکنیم. عقل برای رسیدن به معراج هم کافیه ولی عقل صادق و سلیم و نه گرفتار تعینات، هواها و هوسها.کنون ای خردمند وصف خردبدین جایگه گفتن اندرخوردکنون تا چه داری بیار از خردکه گوش نیوشنده زو برخوردخرد بهتر از هر چه ایزد بدادستایش خرد را به از راه دادخرد رهنمای و خرد دلگشایخرد دست گیرد به هر دو سرایازو شادمانی وزویت غمیستوزویت فزونی وزویت کمیستخرد تیره و مرد روشن رواننباشد همی شادمان یک زمانچه گفت آن خردمند مرد خردکه دانا ز گفتار از برخوردکسی کو خرد را ندارد ز پیشدلش گردد از کردهٔ خویش ریشهشیوار دیوانه خواند وراهمان خویش بیگانه داند وراازویی به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد ببندخرد چشم جانست چون بنگریتو بی‌چشم شادان جهان نسپرینخست آفرینش خرد را شناسنگهبان جانست و آن سه پاسسه پاس تو چشم است وگوش و زبانکزین سه رسد نیک و بد بی‌گمانخرد را و جان را که یارد ستودو گر من ستایم که یارد شنودحکیما چو کس نیست گفتن چه سودازین پس بگو کافرینش چه بودتویی کردهٔ کردگار جهانببینی همی آشکار و نهانبه گفتار دانندگان راه جویبه گیتی بپوی و به هر کس بگویز هر دانشی چون سخن بشنویاز آموختن یک زمان نغنویچو دیدار یابی به شاخ سخنبدانی که دانش نیاید به بنبا احترام فراوان!
مجتبی خراسانی
2015-05-24T13:23:52
بسمه تعالیچو قاف قدرتش دم بر قلم زد / هزاران نقش بر لوح عدم زداز آن دم گشت پیدا هر دو عالم / وز آن دم شد هویدا جان آدمعوالم خلقیّه ، اعم از مادیه و مجرده ، با تمام متعلقاتش ، از عالم امر و ملکوت و اسما و صفات الهی صورت پذیرفته است ، و پیش از ظهورش قرین به نیستی بوده است ؛ لذا نجم الدین می گوید : با نام خالق قادری سخن آغاز می کنم که با هستی و کمالاتش ، نبودها را بودِ اعتباری بخشید ، و به کمالات خویش آراست ، و دو جهان را پدید آورد ، و آدم و ذریه اش را نَفس ناطقه عنایت فرمود ؛ چنان که فرمود : أَوَلَا یَذْکُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ یَکُ شَیْئًا= (آیا انسان به یاد نمی‏آورد که ما او را قبلا آفریده‏ ایم و حال آن که چیزی نبوده است) «سورۀ مریم ، آیه 67»
مجتبی خراسانی
2015-05-23T18:50:17
بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعینسپاس فراوان مر خداوند رحمان را که آفرینندۀ نور حقیقت محمدی ، و برپا دارندۀ سرادقات سرمدی است ، آن که انسان را معلم ملک ، و قلب او را گردانندۀ فلک گردانید . و درود بی پایان ، از خداوند سبحان ، بر پیامبر گرامی ، و فرستندۀ الهی ، محمد عربی ، که برترین پیغمبران ، و ختم فرستادگان است . و سلام بی انتها بر جانشین و خلیفۀ او امیرمومنان ، و هادی گمرهان ، که برترین جانشینان ، و بهترین خلیفگان ، و آل او که آل الله ، و اشرف بیوت عندالله اند.برآنم که در این روز مسعود و فرخنده ، ولادت زینت عبادت کنندگان ، امام زین العابدین (صلوات الله علیه) در حد توان اندکم ، به شرح گلشن راز مرحوم نجم الدین شبستری (رحمة الله علیه ) بپردازم .یا محسن قد اتاک المسی ء وقد امرت المحسن ان یتجاوز عن المسی ء انت المحسن وانا المسی ء بحق محمد وآل محمد صل علی محمد وآل محمد وتجاوز عن قبیح مـا تـعـلـم مـنیبه نام آن که جان را فکرت آموخت / چراغ دل به نور جان برافروختمرحوم شیخ نجم الدین در مصرع اول این بیت می خواهد بگوید سخن خود را با نام کسی آغاز می کنم که جان و نفس ناطقه ام عطا فرمود تا در مظاهرش تفکر نموده و با حضرتش آشنایی حاصل نمایم .إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَیَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ=(مسلما در آفرینش آسمان ها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز ، برای خردمندان نشانه‏ هایی [قانع کننده] است . همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می‏کنند و در آفرینش آسمان ها و زمین می‏ اندیشند [که] پروردگارا این ها را بیهوده نیافریده‏ ای منزهی تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار) «سورۀ آل عمران ، آیه 190 و 191»در مصرع دوم می فرماید : همان کسی که چراغ دل و عالم خیالی و عنصری ام را به نور جان وحقیقتم روشن ساخت ؛ که : الله نور السموات والارض= (خداوند ، نور آسمان ها و زمین است) و به بیان دیگر می خواهد بگوید : عالم خلقی و ملکی ام را به عالم امری و ملکوتی ام ظهور و بروز داد.وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ= (خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شده‏ اند [پدید آورد] آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آن اوست فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان) «سورۀ اعراف ، آیه 54»از این رو ، در بیت بعد می گوید :ز فضلش هر دو عالم گشت روشن/ ز فیضش خاک آدم گشت گلشنخدایی را می ستایم که دو عالم و یا دنیا و آخرت ، و یا جن و انس ، به فضل و پرتوی از ملکوت و اسما و صفاتش پیدایش یافت . هم چنین با نام پروردگاری سخن آغاز می کنم که فیض رحمت خاصش ، خاک حضرت آدم علیه السلام و فرزندانش را به تعلیم اسما ، بها بخشید ؛ که : و علم ادم الاسماء کلها= (و خداوند همۀ نام ها {و کمالات خویش} را به آدم آموخت) «سورۀ بقره ، آیه 31» و بر فطرت توحید خلق نمود ؛ که : فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله= (همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است) «سورۀ روم ، آیه 30»توانایی که در یک طرفَةُ العین/ ز کاف و نون پدید آورد کونینجهان هستی در نظر مخلوق مادّی ، دارای زمان (ساعات ، شبانه روز ، هفته ، ماه و سال) است ؛ اما در مقام تجرد الهی خلقت عوالم از اول تا به آخر طرفة العینی بیش نیست ؛ لذا مرحوم نجم الدین می گوید : به نام خالقی سخن آغاز می کنم که تمام عوالم هستی و دو جهان از اول تا به آخر را ، در یک چشم برهم زدن آفرید ، چنان که فرمود : وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ= ( فرمان ما یکی بیش نیست ، آن هم چون یک چشم برهم زدن است ) « سورۀ قمر ، آیه 50» و نیز فرمود : انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون= ( هرگاه چیزی را اراده فرماید ، همین بس که به آن بگوید : باش ، پس بی درنگ آن چیز موجود می شود) «سورۀ یس ، ایه 82»والعاقبة بالعافیهتحریرا فی شهر شعبان ، السبت 4 ، سنه 1436شنبه 2 خرداد 1394
مجتبی خراسانی
2015-05-31T19:43:20
(ای عزیز ، هر چند تقوی بیشتر ، آینۀ دل روشن تر گردد ، و آثار تجلیات کبریا و عظمت بیشتر تابد بر دل ، که أنا عند المنکسرة قلوبهم ، و نشان دل شکسته آن باشد که چهار چیز بر او خوار باشد : دنیا و خلق و نفس و شیطان . باشد که به سنت مصطفوی و محبت مرتضوی و ائمۀ هدی (علیهم السلام) قیام داشته باشد)«رسالۀ مراتب العارفین ، ص 393»
مجتبی خراسانی
2015-05-31T19:39:16
بسمه تعالیمرحوم شیخ محمود شبستری (رحمه الله) عالمی آشنا با کتاب و سنت و عارفی شیعی است که به مرحلۀ شهود نایل گشته است . او در جایی از آثار مکتوب خود چنین می نویسد : (ای عزیز ، چر چند تقوی بیشتر ، آینۀ دل روشن تر گردد ، و آثار تجلیات کبریا و عظمت بیشتر تابد بر دل ، که أنا عند المنکسرة قلوبهم ، و نشان دل شکسته آن باشد که چهار چیز بر او خوار باشد : دنیا و خلق و نفس و شیطان . باشد که به سنت مصطفوی و محبت مرتضوی و ائمۀ هدی (علیهم السلام) قیام داشته باشد)در این راه انبیا چون ساروان اند / دلیل و رهنمای کاروان اندبنابر گفتۀ شیخ نجم الدین در بیت پیشین ، عالم هستی از اول تا آخر بر یک خط استوار است ، مراد از آن ذاتِ پاک حضرت ربوبی می باشد ، و جهانیان عالم پندار باید این راه را بپیمایند و به آن توجه داشته باشند ؛ ولی متاسفانه عموم مردم از توجه به وحدت حقیقیه و ملکوتیه عالم غافل مانده ، از این رو ، ناچار نیاز به راه نمایانی دارند که آنان را به غرض اصلی خلقت (که شناسایی او سبحانه می باشد) رهنمون گردند ، و آنان انبیا می باشند که در منزلت سلام قرار دارند و هیچ گاه غفلت از این امر بر ایشان حاصل نگشته است و نمی گردد . خداوند در قرآن نسبت سلام را به عده ای از آنان داده است : وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا= (و سلام [خدا] بر من، در آن روز که متولّد شدم، و در آن روز که می‌میرم ، و آن روز که [در قیامت] زنده برانگیخته خواهم شد) «سورۀ مریم ، آیه33 »
مجتبی خراسانی
2015-05-28T12:26:52
بسمه تعالیدر آدم شد پدید این عقل و تمییز / که تا دانست از آن اصلِ همه چیزچو خود را دید یک شخص معین / تفکر کرد تا خود چیستم منز جزوی سوی کلی یک سفر کرد / وز آن جا باز بر عالم گذر کردجهان را دید امر اعتباری / چو واحد گشته در اعداد ، سارینجم الدین در بیت نخست از ابیات چهارگانۀ فوق می گوید : چون حضرت محبوب به قدرت لایزالش نقش دو عالم را بر قرار ساخت ، و به خصوص به آدم ابوالبشر و ذریه اش نفس ناطقه عنایت فرمود و از آن ، عقل و شعور پدید آمد ، تا انسان از همه چیز آگاهی پیدا کند .در بیت دوم می گوید : حضرت حق سبحانه به انسان نفس ناطقه عطا فرمود ، تا خویش را بشناسد و بداند که کیست ؛ زیرا فکر و اندیشه در آن ، موجب می شود که انسان به حقیقت خود پی برده و اصل همه چیز بر او روشن گردد . امیر مومنان علی (علیه السلام) فرمود : کفی بالفکر رشدا= (همین در نفع اندیشه بس که موجب رشد انسان می گردد)در مصرع اول بیت سوم : «ز جزوی ، سوی کلی یک سفر کرد» می گوید : خداوند به انسان نفس ناطقه عطا نمود تا بر او آشکار شود که قیام خود او و همه عالم ، به یک هستی بخش بوده و تنها او اول و آخر و ظاهر و باطن می باشد ؛ هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن= (اوست اول و آخر و ظاهر و باطن) «سورۀ حدید ، آیه 3» و بدین ترتیب از جزوی-که نفس خویش است-به سوی کلی- که حقیقت جهان هستی است- سفر کند .در ادامه (مصرع دوم بیت سوم ، و بیت چهارم) می گوید: با این حال ، اگر انسان به دید ثانوی به عالم بنگرد ، آن را امری اعتباری می بیند ، و با دیدۀ دل و نور ایمان خود ، یک حقیقت را با همه و محیط به همه خواهد دید .
روفیا
2015-06-15T08:28:32
آن عداوت اندرو عکس حقستکز صفات قهر آنجا مشتقستوآن گنه در وی ز جنس جرم تستباید آن خو را ز طبع خویش شست
مجتبی خراسانی
2015-06-10T22:01:25
بسمه تعالیمقام دلگشایش ، جمعِ جمع است / جمال جان فزایش ، شمعِ جمع استمی گوید مقام و منزلت دلگشا و با شرافت ، خاتم انبیا «صلی الله علیه و آله و سلم» یعنی مقام احدیت آن حضرت همۀ منزلت ها و کمالات انبیای پیشین «علیهم السلام» را با خود دارد ، چنان که خداوند می فرماید : وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ= (و تو دارای اخلاق بسیار بزرگوارانه‏ ای هستی‏) «سورۀ قلم ، آیه4» و جمال زیبا و نورانی و دلربایش ، روشنی بخش انجمن انبیا «علیهم السلام» است . احتمال دیگر این است که مرحوم نجم الدین در این بیت به منزلت والا و جمال نمکین و زیبایی ظاهری حضرتش «صلی الله علیه و آله و سلم» نظر داشته باشد که با جذبۀ جمال و کمالات معنوی اش ، پیروان امت های انبیای گذشته را به پیروی از خویش دعوت می کند . خداوند در این باره می فرماید : هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَی بِاللَّهِ شَهِیدًا= (اوست خدایی که پیامبر خود را به [قصد] هدایت با آیین درست روانه ساخت ، تا آن را بر تمام ادیان پیروز گرداند و گواه‏ بودن خدا کفایت می کند) «سورۀ فتح ، آیه28»
مجتبی خراسانی
2015-06-10T22:48:31
بسمه تعالیشده او پیش و دل ها جمله در پی / گرفته دست جان ها دامنِ ویاین امر به فرمان الهی صورت گرفته است ، چنان که می فرماید : قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ= (بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید تا خدا دوستتان بدارد) «سورۀ آل عمران ، آیه31»در این ره ، اولیا باز از پس و پیش / نشانی داده‌اند از منزلِ خویشبه حد خویش چون گشتند واقف / سخن گفتند در معروف و عارفمرحوم نجم الدین در دو بیت فوق و ابیات آینده تا بیت : کسی را کاندر این معنی است حیران...در مقام آن است که بگوید : الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق= (به شمارۀ نَفَس های خلایق ، به سوی خدا راه وجود دارد) هر یک از اولیا بر اساس منزلگاه شهودی و معرفت و حدود توجهشان به حضرت حق از او سخن گفته اند ، نه آن چه واقع امر بر آن است .همه به طرف خدا می روند ، و هر کسی از منزلگاه خود سخن می گوید و آن چه را که دیده و فهمیده بیان می کند .سخن ها چون به وفق منزل افتاد / در افهام خلایق مشکل افتادخب ، بحمدلله ، با دانش اندک و ناچیزحقیر ، این صفحه و دیباچه به اتمام رسید .اما در جواب نا آشنا (که نام اش گویای احوالات اوست ، و مشخص است که از همان کودکان بی ادب می باشد) سخنانی عرض کرده است ، و بی ادبانه جسارت مرتکب شده و آن دوست ناشناس دیگر به نحو احسن پاسخ درخوری از جلال الدین ، درج کرده است ، از آن ناشناس سپاس گزارم .والله العالم به حقایق الامور ، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین .تحریرا فی شهر شعبان ، الأربعاء - 22 ، 1436چهارشنبه ، 20 خرداد 1394
نا آشنا
2015-06-10T17:39:16
ناشناس گوش خر بفروختیم ای بی خبرای تو آوازت بَتَر از هرچه خرانکر الاصواتی و نادانی اتخلق را گشته ست رنج و دردسرمغز را پُر کرده ای ، لاطائلاتزین سبب آگه نباشی از هنرنزد تو خر ، همچو سقراط آمدهای به وادی ِ تحجّر در به دردر خراسان گاو را سر میبرندزین سبب رفتی ازین غوغا به درعشق را با سر، زمین انداختیای زبان ات تیز همچون نیشتراز اباطیل ات کسی خرسند نیستهر خزف را جسته ای گویی گهرچون در افتادی براین ” نا آشناتیغ او تیز است بر گردان سپر
ناشناس
2015-06-10T13:10:20
نا آشنا !گوش خر بفروش و دیگر گوش خر / کین سخن را در نیابد گوش خر
masoud
2015-06-11T00:23:02
سلام بر آقای مجتبی خراسانیسرور عزیز نام من مسعود سعیدی است اولین بار است که حاشیه مینویسممن نوشته های شما را که همه ی حاشیه ها را میخوانمدرگیریهای شما را با چند جوان به قول شما بی ادب خبر دارم که دیده امبه قول شما آنها کودکند و بی ادب بفرمایید شما چرا با بی ادبان مشاجره میکنید شما که مرتب از خدا و ائمه ی اطهار علیهم السلام سخن میگوییدآیا راه همان عزیزان را میرویدآیا پیامبر گرامی نیز همین روش را داشتنداینان جوانند و جوان خرده گیری رابا نهایت شدت جواب میدهدزمانیکه شما تفسیر یک بیت را از ایشان به مسخره میگیریدحتماً جواب دندان شکنی را از جانب انها پیش بینی فرموده ایدمن به عنوان شاگرد مکتب عرفان از شما بزرگوار میخواهم که راه خویش را با ندانم کاری به بیراهه نکشید که سودی عایدتان نمیشودمنظور من ازین نوشته نصیحت نیست خواستم به این جنجال خاتمه دهیدبا آرزوی سلامت برای حضرتعالی
نا آشنا
2015-06-07T23:30:09
دلخوشی به هپروت نیز جز ِ دلخوشی های زندگی استهرچه به این حاشیه ها نگاه میکنم و میخوانم به حیرتم میافزایمدنیایی برای خودتان ساخته اید خیالی ، هپروتی ، میبافید هرچه را به هر چه میخواهید خوش باشید با اینهمه خیالات من نیز با خیام خوشم ، چون هرچه میگوید لمس میکنم ، در خیال پرواز نمیکند. گفتار شما در هیچ آزمایشگاهی قابل آزمایش نیست ، خواهش دل است که به رویا و امید تبدیل شده . اگر همه را هم محو کنید هیچ اتفاقی نمیافتدنمیخواهم بگویم دست بردارید ، چون هرکسی را چیزی دلخوش میکندشما را نیز هپروت و رویالفاظی و پشت هم اندازی را حدی نیست ، چه شبستری بگوید ، چه حاشیه نویسان بر شعرشناشناس
مجتبی خراسانی
2015-06-07T20:30:48
بسمه تعالیوز ایشان سید ما گشت سالار / هم او اول ، هم او آخر در این کارخداوند ، رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» را هم از نظر خلقت نوری و جهات معنوی بر همۀ پیامبران گذشته «علیهم السلام» مقدم داشت ، و هم پس از خلقت مادی او را بر همۀ پیامبران گذشته از نظر کمالات معنوی و ظاهری ، و احکام ظاهری و معنوی شرافت و برتری داد . بنابراین ، رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» به حساب جامعیتش ، کار تمامی انبیای پیش از خود را نسبت به راهنمایی امتش می کند ؛ نجم الدین نیز در این بیت ، به نکته ای که بدان اشاره شد ، توجه داشته است که بلافاصله بعد از بیت گذشته ، می گوید : وز ایشان سید ما گشت سالار...و سپس می گوید :احد در میم احمد گشت ظاهر / در این دَور ، اول آمد عینِ آخرانبیای گذشته «علیهم السلام» توجه به منزلت احدیت داشته اند ولی دارای آن نبوده اند ، و این رسول الله خاتم انبیا بود که خداوند کمال والای احدیت را به او عطا نموده و فرموده : وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسی‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً= (و پاسی از شب را به قرائت قرآن و اقامه نماز بیدار باش . این وظیفه ای افزون برای تو است ، امید است که پروردگارت تو را به جایگاهی پسندیده ، و در خور ستایش ، برانگیزد.) «سورۀ اسراء ، آیه79» نجم الدین هم در این بیت می خواهد بگوید : مقام احدیت ، مخصوص رسول الله «صلی الله علیه و آله و سلم» می باشد و «احد» در میم «احمد» که مظهریت آن حضرت است ، ظاهر گشته و آن چه در دوران ظهور وی در مرحلۀ جسمانیت آشکار شده ، همان است که در خلقت نوری اش پیش از خلق همۀ انبیا ظهور یافته بود .
نا آشنا
2015-06-10T00:51:10
بد بختی را میبینیدتمام دنیا به دنبال رفع مشکلات انسان و حتی حیوانات و طبیعت هستند . چه بسیار انسانهای وارسته که هستی خویش را درراه بهبود زندگی مادی و معنوی درماندگان و گرفتاران وقف کرده اند انسانهایی که تمام وقت خود را برای یافتن یک آنتی بیوتک ، یک واکسن ، یک کشف کوچک یا یافتن راهی برای برون رفت از دربدری و رنج زندگی هم نوع صرف میکنند ببینید پزشکان بدون مرز چگونه عمر خودشان را برای نجات گرفتارانبدون چشمداشت اجرت فدامیکنند تا بیماری را نجات دهندکه ازین مثال ها فراوان است ، بی نهایت. حال ببینید ما کجا ایستاده ایم . دنبال گردی میم به ناکجا آباد رسیده ایم یکی چند قرن پیش شعری گفته که سراسر لفاظی ، خرافات ، مغلطه و سفسطه استخیالبافی ست ، کاش کمی احساس دوستی و عشق به همنوع درآن بود ، کاش به جای تفاوت آحمد و احد تفاوت عشق و هوس را میسرودحال نگاه کنید چه دنباله هایی بر این سروده میافزایند که از خود شعر منحرفتر است، واقعاً که ماکجاییم درین بحر تفکرناآشنا
مجتبی خراسانی
2015-06-09T19:38:08
بسمه تعالیز احمد تا احد یک میم فرق است / جهانی اندراین یک میم غرق استوقتی خداوند مقام احدیت را به آن بزرگوار «صلی الله علیه و آله و سلم» عطا فرموده و پیش از آفرینش مخلوقات جامع تمام اسمای خویش گردانیده باشد ، به این حساب تمام عوالم ، همان گونه که ظهور یافتۀ اسمای حق اند ، ظهور یافتۀ اسمای او «صلی الله علیه و آله و سلم» نیز می باشند . بنابراین ، به این اعتبار عالم اوست ، و اوست عالم و جهانی اندر این یک میم غرق است .بر او ختم آمده پایانِ این راه / بدو مُنزَل شده «ادعوا الی الله»اوست خاتم انبیا «صلی الله علیه و آله و سلم» چنان که خداوند می فرماید : ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ= (محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست بلکه فرستاده خدا و خاتم پیامبران است.) «سورۀ احزاب ، آیه 40» و اوست که امت خود را به تمام کمال فرا می خواند ، و بنا به فرمودۀ قرآن : هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَی اللّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ= (این است راه من ، که من و هر کس پیروی ام کند ، با بینایی به سوی خدا دعوت می‏کنیم . منزه است‏ خدا ، و من از مشرکان نیستم.) «سورۀ یوسف ، آیه 108»
روفیا
2015-03-17T16:00:12
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرداز انجا باز بر عالم گذر کرددوباره اشاره به همان حرکت دارد که در حقیقت حرکت فکریست .کما اینکه در تعریف فکر گفته اند :الفکر حرکته من المبادی الی المرادیاین حرکتی است که برازنده فکر انسان است :مولانا می گوید :هر کجا لطفی ببینی از کسیسوی اصل لطف ره یابی عسیاین همه خوشها ز دریاییست ژرفجزو را بگذار و بر کل دار طرفآیا ادمیزاد میخورد و می اشامد و عاشق می شود و ...و هرگز با خود نمی اندیشد این همه خوشی از کجا آمده است ؟اگر از پشت پرده دستی براید و شیرینی به کام ما بگذارد ایا نمی خواهیم صاحب دست را بیابیم ؟انسان متفکر از جزئ به کل میرسد و این همان معراج است و دوباره به جزئ باز میگردد با این تفاوت که در حرکت صعودی هر چیزی خودش است . زمین و ماه و خورشید خودشان هستند ولی وقتی از ان بالا همه چیز را دید در راه بازگشت دیگر این و ان را نمی بیند بلکه تنها هستی را می بیند که سراسر زیبایی است .
روفیا
2015-03-01T17:31:37
جهان خلق و امر اینجا یکی شدیکی بسیار و بسیار اندکی شداین بیت اشاره به حرکت مداوم موجودات دارد . مثلا یک موسیقیدان یک ملودی به ذهنش وارد می شود . او ملودی را با کمپوزیسیون و هارمونی در صدها نت می نویسد . وقتی ما ان را می شنویم میگوییم یک قطعه موسیقی خوب شنیدم نمیگوییم من چند صد نت سیاه و چنگ و سفید شنیدم . یک الهام می شود صدها جزئ و صدها جزئ در ترکیب با یکدیگر می شود یک قطعه موسیقی روحنواز . همین حرکت از وحدت به کثرت و بالعکس در پیدایش یک فرش زیبا و یک کتاب خوب به چشم می خورد .در بیت بعد :همه از وهم توست این صورت غیرکه نقطه دایره است از سرعت سیراین حرکت را به کل هستی تعمیم داده میگوید همان طور که حرکت اتشگردان به دلیل سرعت باعث خطای دید می شود و تو یک نقطه را دایره می بینی کثیر دیدن عالم هم توهم توست و همه هستی همان یک نقطه است که به صورت کمپوزیسیون های متکثر ظاهر شده و در نهایت دوباره به همان یک نقطه منتهی می شود .شگفت اور اینکه این تئوری با تئوری انقباض و انبساط فیزیک کهکشان و تئوری big bang شباهت دارد .
دانیال
2012-11-07T09:16:32
بنام انکه جان را فکرت اموخت چراغ دل به نور جان بر افروخت اشاره به قلب انسان است.انسان از روح و جسم تشکیل شده است .قلب انسان واسطه بین روح و جسم انسان است.
غلامحسین آتشی
2013-12-12T11:54:58
احد درمیم احمد گشت ظاهردراین دور اول آمد عین آخرزاحمد تااحد یک میم فرقستجهانی اندر آن یک میم غرقست بواسطه آیات (1اخلاص)و(6 صف)شکی نیست احد واحمد اسما مبارک باری تعالی وحظرت محمد است .اما رمز در میم نهفته است. حرف میم در حروف ابجد عدد چهل یا اربعین است.و از قداست خاصی برخوردار است.شعر اشاره به مراتب چهل گانه موجودات ومحل تجلی حقیقت محمدی است واز مرتبه 1 عقل کل ،قلم یاام الکتاب روح اعظم یا حقیت محمدی (ص).شروع و به 40-انسان کامل باز یعنی حضرت ختمی مرتبت پایان می یابد"هم او اول هم او آخردر این کار"(برای مطالعه دقیقتر به هزارگنج تالیف دکتر حسن امین لو مراجعه شود)2-رمز دوم دایره وحلقه ای بودن میم است حلقه خاصیتهایی را داراست:1- محیط ومحاط شدن داردیعنی در بر گرفتن 2-حلقه وقتی درست میشود که نقطه آخر یک خط بر روئ نقطه اول قرارگیرد یعنی یکی شود.قبل از آن کمان است حلقه نیست.(هم او اول هم او اخر )3 -جای شدن (ظرفیت اشیاء بزرگ در در اشیاء کوچک امکان پذیر است مثل غرق شدن خورشید یا آسمان در یک برکه یا کاسه آب بواسطه انعکاس انوار آن یا ساختمان بزرگ در لنز یا چشم 1 سانتی .بواسطه این انوار است که خدا وند می فرماید من در آسمانهاوزمید (جهان)جای نمیگیرم ولی در قلب مومن جای میگیرم. بواسطه آیات واحادیث معتبر قدسی ونبوی واشعار زیبای عرفا وشعرا باز پرده از اسرار عدد چهل که جهانی درش غرق است بر میدارد:1 در قرآن در چهار مورد به اربعین اشاره شده بشرح زیر 1-وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَی أَرْبَعِینَ لَیْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ﴿51بقره﴾ 2وَوَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّی إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَی وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿15احقاف﴾ 3قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿26مائده﴾ 4وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَقَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ﴿142اعراف﴾ که بطور خلاصه حاکی از خلوص ،صاف شدن،بلوغ وتکامل انسان است2 حدیث قدسی خمرت طینه(ت)آدم بیدی اربعین صباها (کتاب عوارف المعارف شیخ شهاب الدین سهروردی )عطار میفرماید: دوست چهل بامداد در گل ما داشت دستتا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیمد ست درافکند یار بر سر دریای عشقتا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم3- حدیث نبوی : قال رسول الله: مَن اَخلَصَ لِله اَربعینَ صباحاً جَرَت یَنابیع الحِکمه مَن قَلبهِ اِلی لِسانهکسی که چهل شبانه روز با اخلاص عمل کند، خداوند چشمه‏های حکمت را در قلب او می‏جوشاند و بر قلم و زبانش جاری می‏کند حضرت حافظ میفرماید: سحر گه رهرویی در سرزمینی همی گفت این معما با قرینیکه ای صوفی شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی 09122339116
گود مشد
2013-11-02T20:33:26
احد درمیم احمد گشت ظاهردراین دور اول آمد عین آخرزاحمد تااحد یک میم فرقستجهانی اندر آن یک میم غرقستبه نظر بنده آنچه که از این دو بیت برمی آید عبارت ازاینست که:احمد:حضرت محمد(ص)احد:خداونددر ظاهر فرق کلمه احمد با احددر یک (میم) است که می بینیم در وسط و باطن کلمه احمد قرار داردولی واقعیت اینست که خداوند برقلب حضرت محمد تجلی وظهور کرده است(میم احمد).همینطور از مصرع دوم برمی اید که جهان در خداوند غرقست.بعنوان نمونه عطار میفرماید:دلبر تو جاودان بردردل حاظر استروزن دل برگشا حاضروهشیار باشیعنی ما وهر آنچه پیرامون ماست در خدا مستغرق است وکافیست چشم دل باز شود.چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی
پایا
2020-02-08T10:27:10
با سلام خدمت دوستان من برخلاف برخی دوستان ازنوشتن این متن یا بهتر بگویم این حاشیه نه قصد فخر فروشی دارم ونه به رخ کشیدن سواد ادبی و عرفانی و قصد هم ندارم لاف فروتنی و تواضع بزنم . نکته اینجاست که من هم مانند دوستان مذکور عمری را در عرفان و شع و شاعری سپری کردم یا بهتر بگویم تباه کردم بیش از 30 سال از عمر عزیز را تلف چیزی کردم که تنها عایدی اش تخدیر و آرامش کاذب و غوطه خوردن در دنیایی بود که به مدد عرفان ساخته بودم .قصد اطاله کلام ندارم اما این دیدگاه پوچ باعث شده بود تا با چشمی به دنیا نگاه کنم که قادر به دیدن واقعیات نبود گرچه در دنیای خود شاد و راضی بودم اما اکنون این نا آرامی را به آن عوالم خیالی ترجیح بسیار می دهم.حقیقت این است که واقعیت دنیایی که در آن زندگی می کنیم با دنیای عرفان زمین تا آسمان تفاوت دارد به طور خلاصه در یک جمله : این عدم تطابق باعث بیداری من از خواب غفلت عرفانی شد : حاصل آنهمه تلاش و کوشش در مکاتب مختلف و خواندن و عمل کردن و تلمذ ، فقط و فقط افسوس و حسرت عمر تلف شده بود ، کاش عمر عزیز را در جای دیگری صرف کرده بودم از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشدوه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
مهدی قربانی زیناب
2020-07-20T17:28:51
دیوان گلشن راز یکی از بهترین کتب عرفانی تاریخ است که نشان دهنده عشق الهی از ازل تا ابد شناخت حقایق عالم ودر اخر پوچی وفنا را به تصویر میکشد برخلاف ایران که چندان استاد شناخته نشده است بنده خودم در کشور انگلستان دیدم که استادان فلسفه ان کشور این کتاب را تدریس میکردند خدایش بیامرزد
پیمان شجاعی
2020-05-29T23:21:00
تا وقتی وجود موجود هوشمندی در هستی به شکلی کاملن علمی اثبات نشده است انسان را به عنوان تنها موجود هوشمند هستی باید اشرف مخلوقات خواند البته اشرف مخلوقات به انسانی اطلاق می شود که در جستجوی حقیقت خردورزی را سرلوحه ی کار خویش قرار دهد انسانی که هرگز حقیقت را قربانی مصلحت اندیشی نمی کند انسان آزاده ی که آنقدر شهامت دارد که برخلاف افکار و عادات جامعه ی پیرامونش بیانذیشد چنین انسانی را اشرف مخلوقات می دانیم نه انسانی که به جز خوردن خوابیدن و آباد کردن خلا کاری نمی داند
پیمان شجاعی
2020-05-29T23:28:34
و
امین
2020-10-29T09:45:31
جناب پیمان شجاعی،اگرچه با موضوع این جستار فاصله دارد اما در مورد اثبات علمی موجودی هوشمندتر از انسان... در ابتدا اگر منظور شما از هوشمندی را شعور در نظر بگیریم، دلایل علمی و منطقی بسیاری در اثبات یک موجود با شعور در این نظام هستی وجود دارد که می‌توانید وقتی گذاشته مطالعه بفرمایید. بنده تنها برای نمونه عرض می‌کنم یکی از هشت دلیل عقلی مبنی بر وجود خداوند "نظم" است. در بیان برهان نظم در ابتدا و به صورت حسی درک می‌شود که جهان ما خود پدیده‌ای منظم است اگرچه شامل پدیده‌های منظم بسیاری است. سپس بر اساس بداهت عقلی، هر نظمی از ناظمی با شعور برخاسته است. به عبارت ساده‌تر، همان علم و عقلی که شما از آن سخن می‌گویید، به من می‌گوید که پذیرفتن نظم با ناظم علمی‌تر است از پذیرفتن نظم بدون ناظم با شعور. موفق باشید.
شمع
2020-09-05T17:37:16
من دنبال مفهوم بیت اول بود. اومدم اینجا ولی کسی از معنا و مفهوم حرف نزده. همش درباره میم بود
تذکر
2017-08-05T21:59:04
از عزیزان دست اندکار این سایت گرانقدر استدعا دارم حواشی نامربوط را از اشعار زدوده تنها مطالب و محتوایی که به فهم بهتر شعر کمک کند یا از نسخه های جانبی در اختیار نکته ای اضافه شود نگهداری شود و بقیه پیراسته شود در این حاشیه ها بعضا مطالب نامربوط زیاد به چشم میخورد که در صورتیکه مدیریت نشود از جذابیت و درجه مفید بودن قطعا خواهد کاست لطفا مکانیسمی برای این امر لازم طراحی و تعبیه بفرمایید از روش جمع سپاری که این سایت فخیمه پیشگام است نیز قویا در حل این مشکل پبشنهاد میگردد
روفیا
2017-04-03T14:56:02
درود درباره پرسشی که دوست عزیزی مطرح کردند :که چرا وقتی تمام صحنه ی عرفان و تصوف و فقر اسلامی و فقر عیسوی و فقر بودایی را سر هم کردیم ، یک پنیسیلین از آن میان در نیامد که دنیایی را از درد و مرگ نجات داد، مشابه همین پرسش را یکی از شنوندگان آقای سروش از ایشان پرسید، که چرا این اسلامی که معرفی می کنید با همه علوم نظری و بزرگمردان و سیاستمداران و ادیبان و سایر حواشی اش یک گاندی از میانش در نیامد، پاسخ ایشان برایم تامل بر انگیز بود:آقای سروش گفتند که ما خیال میکنیم ما سعدی داریم، حافظ و مولانا داریم، شبستری و ملاصدرا داریم، ما که اینان را نخوانده ایم، نفهمیده ایم، انحطاط یعنی همین...ایشان افزودند که شما خیال میکنید چند در صد از واعظین اسلام تاریخ طبری را خوانده اند، از تاریخ اسلام چقدر می دانند...به واژه نامه مراجعه کردم تا معنای واژه انحطاط را بیابم، پست شدن، پست شدن نسبت به چه؟ ما نسبت به چه پست شدیم؟نسبت به تاریخ خود، نسبت به ادبیات خود، نسبت به امکانات و ظرفیت های خود، ما حافظ را می خوانیم تا در جای مورد نیاز به کسی که نظر مخالف دارد بتازیم که :با مدعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بی خبر بمیرد در درد خودپرستیمولانا میخوانیم تا اگر کسی به ما توهین کرد بگوییم :گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکین سخن را در نیابد گوش خراصلا کاری به حافظ و مولانا نداریم، به دنبال کشف حقایق نیستیم، از مولانا و حافظ و از دین برای کسب مطامع خویش استفاده ابزاری می کنیم، در مجلسی بدرخشیم و یا خشم و حقارت خود را بر سر کسی خالی کنیم... دریغ... می گویند از بانکداری که پول مردم در بانک را به سرقت برده بود پرسیدند کیش تان چیست، گفت کیش خیام، گفتند چطور؟ مگر شیوه خیام چنین بود؟ به کدام سخنش عمل کردی؟! گفت آنجا که گفته است این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار!! بگویید آیا هیچ عقل سلیمی می پذیرد که آن سارق پیرو خیام باشد؟؟ ما به اندازه همان سارق از حافظ و خیام و سعدی و دیانت بهره برده ایم نه بیشتر، ما در حقیقت چون نحوی تنها حمال کتاب های صرف و نحو بوده ایم بدون آنکه از معرفت حقیقی بهره برده باشیم، البته اضافه می کنم که بنده هرگز مردم را متهم و محکوم نمی کنم، بلکه گمان می کنم باید در جستجوی علل جدایی میان مردم ایران و فرهنگ غنی دیرینشان بود بلکه بتوان راه برون رفت از این تاریکی را جست.
نادر..
2017-04-05T14:56:55
تو این دنیای مجازیِِ تولد تا مرگ،خیالات و رؤیاهامون می تونه به مراتب از واقعیتها اصیل تر باشه و به حقیقت نزدیک تر ...
روفیا
2017-04-04T14:09:49
درود گمنام یک عزیزچقدر نثرتان مانا به نثر دکتر ترابی و چه دلنشین است! شاید آنچه درباره آن فرد گفتید درست باشد، ولی من از ایشان حقایقی آموخته ام که به نظر متکامل تر از باورهای پیشین خودم می رسد و این ابدا به معنای پذیرش دربست دیدگاه های ایشان نیست. یکی از آن مطالب ارزشمند توضیح ایشان درباره تفاوت امور حقیقی و اعتباری بود که چند سال پیش از ایشان آموختم. اینکه چه موضوعاتی حقیقت و اصالت دارند و در جهان هستی قابل نادیده گرفتن نیستند، چه در قطب شمال یا در سفینه انوشه انصاری یا در دوران جاهلیت عرب یا امروز، و یک نمونه اصیل آن احساس آدم هاست و یا رابطه میان والد و فرزند ، پاره ای از امور اعتباری و قرار دادی هستند، ما بدانها اعتبار داده ایم، مانند پول، نهاد های اجتماعی، قرار داد ازدواج، این امور از قداستی برخوردار نیستند، الهی و یونیورسال نیستند، در دوره ای ارزشمند و محترم و در دوره ای دیگر منفور برشمرده می شوند، در سرزمینی وحی منزل و در سرزمینی دیگر خرافه به حساب می آیند، این تقسیم بندی نگاه ارزشی من به پدیده های پیرامونم را به گونه ای ژرف اصلاح کرد، مرا بر آن داشت تا درباره بسیاری از باورهای پیشینم تجدید نظر کنم، با خاطرنشان کردن این حقیقت که بشر موجودی خطاپذیر است و بسیار محتمل است قراردادهایی که امروز وضع می کند از بنیاد نادرست و حتی بی معنا باشد و با قانون الهی و یونیورسال هماهنگ نباشد. مانند قول و پیمانی که مسیحیان هنگام عقد قرارداد ازدواج می بندند که تا آخر عمر به یکدیگر وفادار بمانند! چنین قولی به باور من اساسا بی معنی است چون انسان نمی تواند تضمینی درباره سلایق و خواسته ها و باورها و توانایی های خود در آینده بدهد، انسان همواره در حال تغییر است و این تغییر نیز ضرورتا بد یا خوب نیست، من این نگاه نوی خود را مدیون ایشان هستم و شجاعت ایشان را در ابراز اندیشه های نو یا تغییر مواضع می پسندم.
گمنام-۱
2017-04-03T22:20:08
روفیای گرامی،نمونه درخشان " انحطاط " اندیشگی در روزگار امروز همانی است که ازو نام برده اید. رویارویی او با برخی اندیشمندان چپ را در سالهای نخستین انقلاب ، از یاد نمی برم چگونه خرد ورزی را با خرافه می کوبید ، و اینک در سرزمین بازرگانی کلان به پردازش ان در جامه ای نو سر گرم کرده است. جایی که 47٪ مردمان باور دارند جهان در کمتر از هفت هزار سال پیش از هیچ به پیدایی آمده است. نیک ار بنگریم پر خوَیش در آن خواهیم دید دو دیگر خوش برگشتید، اما در سرزمینی که در بوستانش همیشه گل است نگران از دست رفتن تک درختی مباشید، دل بر خاموشی آوای کاریزهای کهنی بسوزانید که نابودیشان آبادیها، مردمان و درختان بسیاری را به گور سپرده است.
رامش
2017-06-26T07:39:45
توضیحات جالبی خوندم.متشکرم.فقط ای کاش از حجم تعارفات فی مابین چه له و چه علیه، کاسته بشه.به نظر می یاد این تعارفات شده آفت زبان و ادبیات و افکار و اندیشه.تعارفات نه تنها انرژی اندیشه و سخن رو میگیره بلکه مفهوم و مباحثه رو به حاشیه میبره و گاهی حاشیه به متن تبدیل میشه در حالیکه بهتره گاهی به لحاظ ارزش بحث و مفاهیم، مراقبت کنیم تا هیچ حاشیه ای نه ایجاد و نه حتی به متن نزدیک.متشکرم و عذرخواه.
nabavar
2017-06-26T10:43:21
درود به نا آشنا و پیام خردمند و ممنون ازروفیا بانو ریشه ی خرافات و تعصب را زدید . آن شعر هم رنگ و بوی اشعار لیام عزیز را داشت
ارش
2018-08-28T23:26:12
سلام به همه عزیزان . در مراحل سیر سلوک از واقعیت کنده میشویم و به حقیقت میریم و سپس از حقیقت کنده به واقعیت می اییم. در حقیقت ماندن بدون واقعیت بسیار از دید بنده توهم زاست و به قول دوستان برای خود بهشتی نسیه خلق میکنیم که در اخر واقعیت انرا زیر پای خود له خواهد کرد لذا دنیای کنونی و واقعیت بسیار متعالی و قابل استناد هست تا تفکرات و طرز فکر اینجانب برای همین شیخ شبستری از این دنیا به عنوان قران و کتاب حق یاد میکند
رحیم
2019-01-13T20:06:45
سلامبه استحضار میرساند جناب آقای خراسانی تمام مطالبی که در شرح ابیات نوشته است همه اش کپی برداری از کتاب شرحی بر گلشن راز شیخ محمود شبستری تقریر بیانات شفاهی علامه سید محمد طباطبایی از انتشارات احیاء کتاب 1384تدوین و بازنویسی آیت الله حاج شیخ علی سعادت پرور (پهلوانی تهرانی)
محسن,۲
2019-01-13T22:13:16
رحیم جان در حاشیه ای دیگر دوستی این خراسانی را در تقلب رسوا کرده بود ادعای دین و عرفان دارد ، ولی خود شیفته ایست بی محتوا
دکتر امین لو
2021-09-02T15:43:56.7492791
بسمه تعالی گلشن راز، مثنوی عرفانی کوچک از نظر حجم و بسیار بزرگ از نظر محتوا است که در ماه شوال سال ۷۱۷ هجری قمری، شیخ محمود شبستری در پاسخ هفده سؤال «امیرحسین هروی» از عرفای اهل خراسان سروده است. شیخ در زمان خلق این اثر سی سال بیشتر نداشت. برای گلشن راز شرح های متعددی نوشته شده، همچنین به چندین زبان خارجی ترجمه شده است. بهترین و مفصل ترین شرح «مفاتیح الاعجاز» است که شیخ محمد لاهیجی در قرن نهم هجری نوشته است. با وجود اینکه لاهیجی در مقدمه کتاب یادآور شده - تصمیم داشتم با عباراتی ساده و روشن بنویسم -  مع الوصف شاید برای برخی خواندن و فهم آن دشوار باشد. بنابراین اینجانب تصمیم گرفتم، شرح ایشان را مختصر کرده، ضمنا تا آنجا که میسر است، ساده تر نمایم. به حول و قوه الهی این کار انجام شد و در سال ۱۳۸۳ با عنوان «هزار گنج» در سه هزار نسخه به چاپ رسید. این کتاب در اندک مدتی به فروش رفت. نظر بر اینکه کتاب هزارگنج خواستارانی دارد اما چاپ مجدد آن نیز مشکل است، مصلحت را در آن دیدم که از امکانات پر ارزش تاریخ ما استفاده کرده، علاوه بر آن کل کتاب را که دارای مقدمه، شرح حال شیخ محمود شبستری و شیخ محمد لاهیجی و مطالبی در رابطه با وحدت وجود است، در وبلاگی به آدرس  زیر درج نمایم. Hezarganj-golshanraz.blogfa.com دکتر حسن امین لو   سرآغاز (شرح ابیات از ۱ تا ۳۲) نظر بر اینکه هر فیضی از خداوند متعال می رسد به توسط اسماء الهی است بنابراین آغاز کتاب را با نام علیم حکیم شروع کرده و می فرماید: 1    «به نام آن که جان را فکرت آموخت       چراغ دل به نور جان بر افروخت» بزرگترین هدف انسان، شناخت خداوند است. برای شناختن خداوند دو راه وجود دارد: اول روش استدلالی، دوم راه کشف و شهود. هر دو روش فوق محتاج تفکر است و به عبارتی «فکرت» سیر از ظاهر به باطن و از صورت به معنی است. «جان» به معنای روح است که مرکز تفکر است. به واسطه عظمت پروردگار که دارای اسماء زیاد است در این بیت به هیچ یک از اسماء الهی اشاره نفرموده و گفته است: «به نام آن که» در واقع کلمه «آن» در این بیت اشاره به جمیع اسماء الهی دارد. چون «دل» واسطه روح و نفس است به همین جهت فرموده که «چراغ دل به نور جان بر افروخت» در این بیت، دل را به چراغ تشبیه کرده است، چون رؤیت جمال حق فقط با دل میسر است. هم چنین نور را به جان از آن جهت نسبت داده که جان یعنی روح از تیرگی ها مبرّاست. بنابراین معنی بیت چنین خواهد بود: به نام خداوندی که به روح انسان اندیشیدن آموخت و دل انسان را که مانند چراغی است با نوری که از روح منشاء می گیرد، فروزان نمود. در بیت بعد اشاره به نعمتی نموده که شامل آدم و عالم است و سپس به نعمتی بالاتر  اشاره می کند که مخصوص آدم است و با این تعبیر تقدم ذاتی آدم را بر عالم نشان می دهد و به همین سبب می فرماید : 2    ز فضلش هر دو عالم گشت روشن      ز فیضش خاک آدم گشت گلشن «فضل» عبارت از تجلی رحمانی خداوند است که شامل همه موجودات است و با این نعمت تمام موجودات از تاریکی عدم به روشنایی وجود قدم می گذارند . فیض عبارت از تجلّی رحیمی خداوند است که مخصوص انسان به ویژه مؤمنان و صِدّیقان است. با این نعمت، طبیعت انسان مثل گلشنی می شود که هزاران گل رنگارنگ و خوشبوی معرفت و حقیقت در آن شکوفا می گردد . پس معنی بیت چنین خواهد بود: از تجلی رحمانی خداوند هر دو عالم به وجود آمد و از تجلی رحیمی او آدم آفریده شد. در بیت بعد اشاره به قدرت خلاقیت خداوند می کند و می فرماید: 3    توانایی که در یک طرفه العین     زکاف و نون پدید آورد کونین «طرفه العین» یعنی در یک نظر اجمالی. «کاف و نون» عبارت از حروف فعل امر «کُن» می باشد و اشاره به آیة کریمه «انّما امرُهُ اذا اَرادَ شیئاً اَن یقول له کُن، فیکون» (آیه 82 سوره یس) دارد. در این بیت «کن» نشانه اراده کلی خداوند است. چون آفرینش خداوند بدون مقدمه و تمهید صورت می پذیرد و هر وقت اراده کند، در همان لحظه انجام می شود. «کونین» یعنی دو جهان و عبارت از جهان غیب و شهادت یا جهان خلق و امر است. در این بیت کونین اشاره به اعیان ثابته جمیع موجوداتِ غیب و شهادت دارد که آن اعیان را صور علمیّه حق نیز می نامند. در این مرحله، تجلّی حق به صورت تعیّن اول است و تعیّن اول عبارت از تنزّل حق از مراتب ذات احدیت به مرتبه اسماء و صفات می باشد . در این مرحله جمیع اشیاء اعم از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند. تعین اول را عقل کل، قلم، روح اعظم، ام الکتاب و حقیقت محمدی نیز می خوانند . پس معنی بیت چنین خواهد بود: خداوند قادری که در یک نظر اجمالی و بدون تمهید مقدمات هر دو عالم غیب و شهادت را به وجود آورد . 4  چو قاف قدرتش دم بر قلم زد     هزاران نقش بر لوح عدم زد «قاف» اولین حرف کلمه قدرت است و اشاره به اول مقدوری است که از قدرت نامتناهی خداوند سرچشمه می گیرد. «دَم» به معنای نَفَس و آن عبارت از نفس رحمانی است. نفس رحمانی عبارت از ظهور حق به صورت ممکنات است. به عبارت دیگر حق به وسیله نفس رحمانی افاضه وجود بر جمیع موجودات می کند. «عدم» در این بیت مــراد اعیان ثابته است چون اعیان ثابته نسبت به وجود خارجی اشیاء عـــدم می باشند بنابراین اعیان ثابته را در مقایسه با وجود خارجی اشیاء، عدم می نامند . «هزاران نقش» به معنی نقوش اعیان کثرات موجودات اعم از روحانی و جسمانی است. «قلم» عبارت از تعین اول است و چنانکه در بالا گفته شد، در این مرحله جمیع اشیاء از غیب و شهادت در علم حق ثبوت یافته اند. پس معنی بیت چنین خواهد بود: چون ارادة الهی و قدرت نامتناهی او با نفس رحمانی تعین اول را ایجاد کرد، هزاران اعیان کثرات اعم از روحانی و جسمانی در لوح عدم نقش بستند. 5     از آن دم گشت پیدا هر دو عالم            وز آن دم شد هویدا جان آدم دم به معنای نفس و مراد از آن فیض رحمانی است ، مراد از هر دو عالم، عالم غیب و شهادت است. فیض رحمانی را از آن جهت به نَفَس تشبیه کرده اند که مانند نفس به ذات خود ساده است ولی وقتی به مخارج حروف می رسد، تبدیل به حروف می گردد و به عبارتی به صورت حروف تعیّن می یابد. ذات احدیت نیز منزه از کثرت است ولی وقتی در مظاهر امکانیه تجلی می نماید به جهت اظهار اسماء و صفات به لباس کثرات ملبس می شود. در بیت بالا پیدا شدن آدم را با وجود اینکه آدم نیز جزیی از عالم است ولی به صورت خاص بیان نموده است. در واقع انسان آئینة جمیع صفات و اسماء الهی است و خلاصه هر دو عالم است . پس معنی بیت چنین خواهد بود: در بیت قبلی اشاره به تجلی اول بود که سبب به وجود آمدن صور علمیه یا صور معانی گردیده در این بیت اشاره به تجلیات بعدی است که سبب پیدا شدن یعنی تعیّن هر دو عالم غیب و شهادت گردید. همچنین از همان تجلیات بعدی جان آدم نیز که آئینه جمیع اسماء و صفات الهی است، ظاهر گردید. 6    در آدم شد پدید این عقل و تمییز     که تا دانست از آن، اصل همه چیز اسماء و صفات الهی نامتناهی است و مقتضای حکمت الهی ظهور اسماء و صفات است و هر یک از مراتب ممکنات، مظهر اسمی از اسماء کلیه و جزئیه الهی است و تنها موجودی که شامل تمام اسماء و صفات الهی است، انسان می باشد و چون آدم که انسان کامل است، مظهر جمیع صفات و اسماء الهی بود، در او عقل و تمییز نیز که مظهر جامعیت است، به وجود آمد. نکته دیگر اینکه هر که را نصیبی از صفتی نباشد درک آن صفت نیز نمی تواند بکند و با توجه به اینکه انسان جامع تمام اسماء و صفات است به همین مناسبت انسان توان درک و شناخت اصل همه چیز را دارد . مراد از همه چیز تمام اسماء و صفات الهی است که در کلمه الله جمع گشته است. تنها موجودی که می تواند عارف به تمام اسماء یعنی الله باشد، انسان است. 7    چو خود را دید یک شخص معین    تفکر کرد با خود، "چیستم من؟" شخص معین یعنی شخصِ تعیّن یافته. در اینجا لازم است، توضیح دهیم که هر عینی از اعیان موجوده در خارج دو اعتبار دارد یکی من حیث الحقیقه و آن ظهور حق در صور مظاهر ممکنات است که آن را تجلی شهودی می گویند و دیگری به اعتبار تعین و تشخص. اول چیزی که مُدرَک انسان می شود، تعین شخصی خود اوست که نهایت تنزلات نصف نزولی دائره وجود و بدایت نصف عروجی این دایره می باشد و به این اعتبار، انسان را مطلع الفجر نیز گویند، به عبارتی دیگر انسان نهایتِ ظلمتِ شبِ کثرت و بدایت نور روز وحدت است . چنانچه از ابتداء مراتب موجودات تا مرتبة انسانی که نهایت کثرات است، سیر بحر است به سوی قطره و برعکس سیر از مرتبة انسانی تا مقام احدیت ، سیر قطره است به سوی دریا. مبداء این سیر رجوعی، انسان است . این سیر رجوعی بدون وسیله تفکر ممکن نیست و تفکر عبارت از حرکت معنوی از کثرت به وحدت و از صورت به معنی است پس معنی بیت چنین خواهد بود: چون انسان خود را به صورت تعین خاص که جامع تمام حقایق و کمالات الهی است، دید؛ تفکر نمود که "من چیستم؟". یعنی تعین خود را مقدمة شناخت ذات واجب گردانید. در این جا باید یاد آور شد که بین عارف (انسان) و معروف (ذات احدیت) مشابهت وجود دارد و این شناخت بدلیل این مشابهت امکان پذیراست. 8     ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد      وز آنجا باز بر عالم نظر کرد. تنزل ذات احدیت به مراتب کثرات را سفر کل به جزء یا سفر مطلق به مقید گویند. این سیر ظهوری انبساطی و نزولی است و برعکس آن که سیر انسان به سوی ذات احدیت است، سیر جزوی به کلی و یا مقید به مطلق گویند. این سیر شعوری، انقباضی و صعودی بوده و مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. مراد از جزوی تعین آدم (انسان) است که خلاصه تعینات و کثرات است. مراد از کلی، واحد مطلق است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: انسان کامل که آدم است با سیر شعوری و رجوعی به مقام احدیت با وسیلة تفکر سفر کرد و سیر الی الله به انجام رسید. بعد از رسیدن به ذات احدیت باز بر عالم که مرتبۀ جزویت، تقید و کثرات است؛ نگاه کرد. در این مرحله بر او ظاهر شد؛ کل عالم که به صورت کثرات اشیاء تجلی کرده و هر تعین از آن به صفت خاص ظاهر گشته است، یک حقیقت بیش نبوده است. 9      جهان را دید امر اعتباری         چو واحد گشته در اعداد ساری عارف در سیر به سوی الله، کل جهان یعنی عالم کثرات را قائم به وجود واحد دید و معلومش شد که غیر از وجود خدا هیچ موجود حقیقی دیگر وجود ندارد. نمود کثرات بی غایت، همه اعتبارات آن حقیقت واحد می باشند. همچنین بر او معلوم گشت که سریان واحد مطلق در کثراتِ دو عالم مثل سریانِ عدد یک در سایر اعدادِ بی نهایت است. چون کثرتِ مراتب اعداد به حقیقت غیر از تکرار واحد نبوده وجود واحد نیز با مراتب کثرات از نظر تنوع ظهور مثل نسبت واحد با مراتب اعداد می باشد. 10    جهان خلق و امر از یک نَفَس شد    که هم آن دم که آمد باز پس شد جهان خلق عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت می باشد و اسامی دیگر آن عالم خلق، مُلک و شهادت می باشد. جهان امر عبارت از عالمی است که موجود به ماده و مدت نیست و اسامی دیگر آن عالم امر، ملکوت و غیب می باشد. هر دو عالم امر و خلق از یک نفس رحمانی که عبارت از تجلی ذات احدیت است به صورت کثرات ظاهر گشته است . مراد از «هم آن دَم» در مصرع دوم همان نفس رحمانی است که افاضۀ وجود کرده و در یک سیر نزولی به نهایت تنزلات که مرتبۀ انسانی است، رسیده است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: باز با همان نفس رحمانی در یک سیر صعودی و بر عکس سیر اول کثرات را پشت سر گذاشت و دوباره به نقطه اول که ذات احدیت می باشد، رسید. 11     ولی این جایگه آمد شدن نیست      شدن چون بنگری جز آمدن نیست مراد از «این جایگه» مقام ذات احدیت است . به عبارتی دیگر جایگاهی است که سالک پس از سیر بسوی خدا به مقام کشف و شهود رسیده است. سالک وقتی به جایگاه کشف و شهود می رسد، می بیند یک حقیقت بیشتر وجود ندارد. آن حقیقت است که هر لحظه به ظهوری و شأنی ظهور می نماید. سالک در این جایگاه متوجه می شود، همانگونه که کثرات امری اعتباریند بلکه آمد و شد نیز امری اعتباری است. مراد «از آمد و شد» تجدید تجلیات رحمانی است. بدین معنی که فیض تجلی رحمانی علی الدوام بر موجودات می رسد. اشیاء یعنی ممکنات لحظه به لحظه به اقتضای امکانیت ذاتی نیست می شوند که در این بیت کلمه «شد» اشاره به آن است. سپس اشیاء به فیض تجلی حق، هست می شوند که در این بیت کلمۀ «آمد» اشاره به آن است. این آمد و شد یا هست شدن و نیست شدن به قدری سریع است که ادراک آمدن و شدن آن ممکن نیست. در واقع آمدن، عین شدن و برعکس، شدن  عین آمدن است. 12    به اصل خویش راجع گشت اشیاء      همه یک چیز شد پنهان و پیدا اشیاء عبارت از عالم کثرات است که در حقیقت عدم هستند. اصل همه چیز حق است. در واقع عالم که نیستی است به حق که هستی است، هست گشته است. رجوع تمام اشیاء به اوست در حقیقت غیر از او هیچ موجودی نیست . «پنهان» یعنی عالم امر و غیب. «پیدا» یعنی عالم شهادت و خلق. پس معنی بیت چنین خواهد بود: سالک وقتی از جزء به کل سفر نماید و پس از رسیدن به مقصد به عالم نظر کند؛ متوجه خواهد شد که هر دو عالم یک حقیقت بیش نیستند. در واقع هر دو عالم تجلی ذات احدیت می باشند. در این مرتبه، عالم غیب و شهادت در نظر سالک یکی می شود. 13      تعالی الله قدیمی کو به یک دم       کند آغاز و انجام دو عالم تعالی الله :  یعنی رفیع و عظیم است خداوند . قدیم: خداوند قدیم است در مقابل ممکنات که حادث می باشند خداوند از حدوث مبرّا و منزّه است . دم: عبارت از نفس رحمانی است . دو عالم: عالم غیب و عالم شهادت آغاز: یعنی بوجود آمدن ممکنات از کتم عدم. انجام: یعنی تلاشی ممکنات به نور وحدت پس معنی بیت چنین خواهد بود: رفیع و عظیم است خداوند قدیمی که با یک نفس رحمانی، دو عالم را به حکم اوّلیت از کَتم عدم به صحرای وجود می آورد و با همان نفس رحمانی به مقتضای آخریت، انجام می کند. این امر تلاشی ممکنات به نور وحدت است . 14     جهان خلق و امر آن جا یکی شد      یکی بسیار و بسیار اندکی شد مراد از آن جا در بیت فوق اشاره به جایی است که عارف از جزء به کل سفر کرده و به مقام ذات احدیت رسیده است . در آنجا که عارف به مقام کشف و شهود رسیده است؛ متوجه می شود که جهان خلق و امر یعنی غیب و شهادت  هر دو تجلیات ذات حق هستند  و هر دو بیش از یک حقیقت نیستند و پی می برد، ذات احدیت که یکی است در سیر نزولی به صورت کثرات تعیّن می یابد و در سیر صعودی کثرات به صورت حقیقی بازگشت می نمایند. در بیت فوق مراد از یکی ، ذات احدیت و مراد از بسیار ، عالم کثرات است. 15     همه از وهم تست این صورتِ غیر     که نقطه دایره است از سرعت سیر مراد از «صورت غیر» عالم کثرات است چون در عالم کثرات است که اشیاء به ظاهر، غیر یکدیگرند. در صورتیکه اشیاء در عالم کثرات نیز یک حقیقت بیش نیستند که آن ذات احدیت است که به صورت کثرات تجلی نموده است. غیر دیدنِ اشیاء از همدیگر به دلیل وَهم و خیال است، همانند اینکه اگر یک نقطه را به سرعت بچرخانی مانند دایره می بینی در صورتیکه جز نقطه چیز دیگری وجود ندارد. عالم کثرات به منزله همان دایره است و ذات احدیت و یا حقیقت کلی به منزله همان نقطه است. 16        یکی خط است از اول تا به آخر                بر او خلق جهان گشته مسافر از اول مراتب موجودات که خلق اول است تا آخر تنزلات یعنی مراتب موجودات که مرتبة انسانی است و بر عکس از مرتبة انسانی تا مرتبهء الهی که نقطه آخر به اول می رسد یک خط دایرة موهومی است. این خط مستدیر ناشی از تجدّد تعیّناتِ همان نقطهء وحدت است. بر این خط مستدیر موهومی خلق جهان مسافرند که از بطون به ظهور می آیند و از ظهور به بطون می روند. 17        در این ره انبیاء چون ساربانند         دلیل و رهنمای کاروانند « در این راه » اشاره به نزول، عروج ، مبدأ و معاد است . انبیاء که به حسب ذاتی بر حقایق امور و منازل، مراحل و خطرات این راه اطلاع یافته اند، مانند ساربانند. همانگونه که ساربان در کاروان نگهبانی اشتران را می نماید و کاروان را به منزل می رساند، انبیا نیز نفوس خلایق را از افراط و تفریط اخلاق، اوصاف و اعمال نگهبانی کرده، به صراط مستقیم هدایت می کنند تا به منزلگاه کمال که همان وصول به مبداء است، برسانند. اگر چه انسان مظهر جامع اسماء و صفات الهی می باشد ولی انبیاء و اولیاء انسان های کاملی هستند که به طریق تصفیه به مبداء رجوع کرده اند و در پرتو تجلی احدیت او، هستی موهوم خود را فانی کرده و باقی بالله شده اند. در مرتبه بقاء بالله نیز همه انبیاء و اولیاء در یک مرتبه نیستند بعضی به اکثر صفات الهی متحقق شده اند و بعضی به اقل این صفات دارا گشته اند و بین این اکثر و اقل تفاوت بسیار است . در بین انبیاء پیغمبر ما به جمع اسماء و صفات الهی دارا گشته است . 18         وز ایشان سید ما گشته سالار       هم او اول هم او آخر در این کار مراد از سید ما حضرت رسالت پناه محمد مصطفی (ص) است. در بین انبیاء و اولیاء حضرت محمد سالار گشته است و او در کار نبوت، هم اول و هم آخر است. اول در حقیقت و آخر است در صورت است . توضیح: نبوت به معنی اِِنباء است یعنی خبردادن و نبی آن است که از ذات، صفات و اسماء الهی خبر دهد. باید بدانیم که نبوت دو جنبه دارد اولاً حقیقت نبوت که آن را حقیقت محمدی (ص) گویند. ثانیاً صورت نبوت. در واقع صورت نبوت مظهری از نبوت حقیقی است . هر نبی از انبیاء از زمان آدم تا زمان خاتم مظهری از نبوت روح اعظم یا حقیقت محمدی (ص) است. صورت محمدی (ص) مظهر تمام اسماء و صفات و یا به عبارتی مظهر کامل نبوت، روح اعظم و یا حقیقت محمدی (ص) است . بنابراین حضرت محمد (ص) از جهت حقیقت نبوت ، اول و از نظر صورت نبوت، آخر است. 19        احد در میم احمد گشت ظاهر       دراین دور، اول آمد عین آخر احد یعنی ذات باریتعالی که الله است. الله اسم ذات است به اعتبار جمیع  اسماء و صفات، به عبارتی دیگر جمیع اسماء و صفات در تحت اسم الله مندرج است، بقیه اسماء الهی صفتی از اسماء الهی را نشان می دهند . به عنوان مثال از اسماء خداوند علیم یا قدیر است که این اسماء فقط نشان از علم یا قدرت خداوند است. هر یک از موجودات مظهری از یک یا چند اسم الهی هستند ولی انسان مظهر جمیع اسماء و صفات الهی است. احمد یعنی حضرت محمد (ص) مظهر کامل جمیع اسماء و صفات الهی است . مراد از کلمه اول، ذات احدیت است. مراد از آخر حضرت محمد (ص) است و مراد از دور، تجلی اسماء الهی در ممکنات است. مراد از میم احمد، دایره موجودات است. در ابیات قبل توضیح داده شد که تجلی ذات احدیت حرکتی است از او به طرف ممکنات، این حرکت یک سیر نزولی است که آن را قوس نزولی می گویند، هر چه به آخر قوس می رسیم، موجودات کامل تر می شوند. انسان کامل ترین موجودات در آخر قوس نزولی قرار گرفته است. در این دایره حضرت محمد کامل ترین انسان ها است، در آخر قرار گرفته و عین اول شده است، یعنی به قدری کمال یافته است که آئینه تمام نمای ذات احدیت شده است . 19مکرر  ز احمد تا احد یک میم فرق است جهانی اندر این یک میم غرق است این بیت در همه نسخه ها نیست. میم در حروف ابجد شمارة چهل می باشد و مراتب موجودات گرچه از نظر جزیی لاینحصرند ولی از نظر کلی چهل مرتبه می باشند که مظهر حقیقت محمدی (ص) هستند. میم احمد اشاره به جمیع مراتب کونیه حقیقت محمدی (ص) است. به عبارتی جهان یعنی تمام مراتب چهل گانه موجودات، محل تجلی حقیقت محمدی (ص) است . مراتب چهل گانه به شرح زیر است: 1-عقل کل، قلم، ام الکتاب، روح اعظم یا حقیت محمدی (ص). 2-نفس کل یا لوح محفوظ یا کتاب مبین. 3-هیولی یا هیاکل یا کتاب مسطور یا رق منشور 4-طبیعت کلیه که مبداء آثار اسماء و افعال است. 5-فلک اطلس که عرش می نامند. 6-کرسی که فلک ثوابت می باشد. 7- فلک هفتم 8– فلک ششم- 9-فلک پنجم  10-فلک چهارم 11-فلک سوم 12- فلک دوم 13- فلک اول 14- کیوان یا زحل 15-مشتری یا برجیس 6- مریخ یا بهرام 17- آفتاب یا نیّر اعظم 18- ناهید یا زهره 19- تیر یا عطارد 20-قمر که نیّر اصغر می نامند.21-حمل 22-ثور 23-جوزا 24-سرطان 25- اسد 26- سنبله 27- میزان 28-عقرب 29- قوس 30-جدی 31- دلو 32- حوت 33-کره نار 34- کره هوا 35-کره آب 36- کره خاک 37- جماد 38- نبات 39- حیوان 40-انسان در ابیات قبل که گفته بود «در این دور، اول آمد عین آخر» یعنی در این دایرة موجودات، اول که عقل کل است، عین آخر که انسان است، شده است. یعنی حقیقت عقل کل به صورت انسان کامل در آمده است و نقطه اول دایره به نقطه آخر دایره ملحق شده است . 20        بر او ختم آمده پایان این راه        بدو مُنزَل شده اَدعوا الی الله اَدعو الی الله اشاره به آیه کریمه « قُل هٰذِهِ سَبیلی أَدعو إِلَی اللَّهِ ۚ عَلیٰ بَصیرَةٍ » آیه 108 از سوره یوسف است یعنی ای محمد (ص) بگو طریق توحید ذاتی، راه حقیقی من است و من خلایق را به اسم جامع الله که مظهر آن اسم هستم به بصیرت دعوت می نمایم. چون هر شخصی در این عالم تحت ربوبیت اسمی از اسماء الهی هست پس دعوت ایشان از آن اسماء متفرقه به طرف اسمی از ذات احدیت است که جامع اسماء الهی است یعنی به طرف الله . معنی بیت : راه دعوت انبیاء به وجود حضرت ختمی مرتبت پایان آمده و نبوت او هم چنان که از نظر حقیقت ازلی بود از نظر صوت نیز ابدی می باشد و به او آیه أدعو "إِلَی اللَّهِ" نازل شده است . 21    مقام دلگشایش جمع جمع است    جمال جان فزایش شمع جمع است به هر چیزی که به محض موهبت الهی و بدون تعمل سالک ، بر دل پاک او از جانب حق وارد می شود و باز به ظهور صفات نفس، زایل گردد، «حال» می گویند. این وضع یک حالت ناپایدار است. اگر «حال» وضعیت ثابت و پایدار نمود و ملکه سالک گشت آن را «مقام» می گویند . حال و مقام هر دو مخصوص ارباب قلوب است . «فرق» یعنی احتجاب از حق به خلق یعنی همه چیز را خلق دیدن و حق را من کل الوجوه غیر دانستن که این وضعیت مخصوص افراد عادی است.  «جمع» که در مقابل فرق است، عبارت است از مشاهدة حق بی خلق. این مرتبه فناء سالک است چون زمانی که هستی سالک پابرجاست، شهود حق بدون خلق مسیر نیست. فرق بعدالجمع شهود خلق است قایم به حق یعنی حق را در جمع مخلوقات مشاهده می کند در این حالت سالک از مقام فناء عبور کرده به مقام بقاء بالله می رسد و در وحدت کثرت و در کثرت وحدت مشاهده می کند . جمع الجمع بعد از مرتبه فرق بعد الجمع قراردارد و عالی ترین درجة کمال است . سالک وقتی به این مقام می رسد ، موجودات و ممکنات را آنچنانکه هست، می بیند یعنی در همه چیز  خدا را مشاهده می کند . شیخ می فرماید: پیغمبر ما به مقام جمع جمع که عالیترین درجه کمال است، رسیده است. در مصرع بعد نیز می گوید که جمال جانفزای او شمع جمع است. یعنی جمال او روشن کننده قلوب و ارواح جمیع کاملان است زیرا که بواطن ارباب کمال به واسطة نور هدایت آن حضرت منور گشته و محافل و مجامع جمیع مراتب کونیه به شمع جمال وجود مبارک او تابان و هویدا گشته است. 22  شده او پیش و دل ها جمله در پی گرفته دست جان ها دامن وی آن حضرت در کمال نبوت و ولایـت پیش و بیش از همــه است و دل های انبیاء دیگــر مطیع او شده و در پی او روانه مقام اصلی هستند. جان ها اشاره به ارواح مقدسه انبیاء دیگر است بدین معنی که ارواح مقدسه سایر انبیاء دست متابعت به دامن هدایت آن حضرت زده اند تا از مقام حجاب کثرات خلاصی یابند و به مقام و منزل توحید عیانی برسند. 23       در این ره اولیا باز از پس و پیش       نشانی می دهند از منزل خویش در این ره اشاره به مراتبی است که در بیت قبل توضیح داده شد. در ابیات قبلی گفته شد که انبیاء ساربان کاروان طریقتند اولیاء نیز در این راه به متابعت انبیاء از پس و از پیش یعنی تقدم و تأخر از نظر مراتب کمال و تفاوت مراتبی که دارند  و متناسب با حال و مقامی که در سیر و سلوک به طریق مکاشفه به آن منزل رسیده اند از آن منزل خبر می دهند . 24      به حد خویش چون گشتند واقف        سخن گفتند در معروف و عارف معروف عبارت از ذات احدیت و حقیقت مطلق است و مبداء و معادِ همه، اوست. عارف عبارت از سالک می باشد که از مقام تقید خلاص یافته و به مقام اطلاق سیر نموده است. پس  معنی بیت چنین خواهد بود: اولیا وقتی از تقیّد هستی موهوم خلاصی یافتند و به اطلاق پیوستند هر کدام متناسب با حال و مقامی که یافته اند و متناسب با درجه ای که به آن واصل گشته اند در معروف و عارف سخن گفتند که در ابیات بعدی سخن های آن ها به تفصیل آمده است. 25       یکی از بحر وحدت گفت: اناالحق     یکی از قرب و بعد و سیر زورق مراد از بحر وحدت یعنی مستغرق بحر وحدت . معرفت حقیقی آن است که سالک در بحر وحدت مستغرق گردد. ذات احدیت مانند دریایی است و انسان کامل مانند قطره ای ازاین دریاست که تعیّن یافته است. در معرفت حقیقی قطره به دریـــا می رسد و در آن غرق می شود و در این حالت قطره و دریا یکی می شود. بعضی از اولیاء الله ارباب سکرند و در حالت مستی اسرار الهی را که در دل پاکشان ظهور نموده افشا می کنند و از جهت بیخودی آنچه برایشان ظاهر گشته است فاش می نمایند. پس معنی مصرع اول این بیت چنین خواهد بود: بعضی از اولیاء الله که ارباب سکرند، نمی توانند رازداری کنند و اسرار الهی را فاش می نمایند. این ها وقتی مستغرق بحر وحدت می شوند یعنی شناخت حقیقی پیدا می نمایند و مانند قطره ای به دریای وحدت متصل می شوند، خود را حقیقت دریا می یابند و در حالت مستی می گویند که من عین دریا هستم و به عبارتی دیگر کلمه اناالحق به زبان می رانند و می گوید من عین خدا هستم . بعضی دیگر از اولیاء الله در حالت سکر و صحو یعنی مستی و هشیاری هستند و این ها مامور به ارشاد غیر می باشند از حالت استغراق خود خبر می دهند تا سبب تشویق طالبان راه حقیقت گردند. این عده با وجود اینکه در دریای وحدت مستغرقند ولی چون هشیار هستند برای کسانی که در ساحل می باشند برای اینکه آن ها را به لذت این غرق شدن آشنا کنند الزامات این شناور شدن در دریا را بیان می کنند. بنابراین در مورد مراتب قرب، بعد و سیر زورق مطالبی می گویند تا طریق روندگان راه طریقت معلوم گردد. این طریق شامل سه مرحله بعد ، قرب و سیر زورق است . بُعد یعنی دور بودن از مبداء حقیقی در این حالت سالک هنوز مقید به قیود صفات بشری و لذات نفسانی است و از حقیقت حال بی اطلاع است. قُرب یعنی نزدیک بودن به مبداء حقیقی و عبارت است از سیر قطره به طرف دریا و اتصال به آن یعنی وصول به مقصود هستی و اتصاف به صفات الهی . زورق به معنای کشتی است و هر تعیین از تعینات صوری و معنوی مانند زورقی در بحر وحدت است و به قول شاعر «در بحر عشق جمله جهان هم چو زورق است» ولی سیر این کشتی فقط برای انسان کامل میسر است یعنی انسان کامل است که می تواند امواج کثرات را که مانند منازلی هستند سیر کند و خود را به مقام وحدت و یا به مقام قرب برساند. 26      یکی را علم ظاهر بود حاصل         نشانی داد از خشکی ساحل قبل از پرداختن به معنی بیت باید دانست که شریعت، علم به احکام هست و طریقت، عمل به آن و حقیقت، وصول به مبدأ اصلی است . حصول حقیقت بدون مقدمات شریعت و طریقت ممکن نیست . مراد از علم ظاهر، علم شریعت است، مراد از خشکی ساحل، شریعت است به اعتبار اینکه سلامتی در خشکی ساحل است. یک عده از اولیاء الله در مقام ارشاد به انبیاء اقتدا کردند چون به یقین می دانند تا تمامت احکام مراعات نشود، سالک را وصول به حالات و مقامات میسر نخواهد شد. از طرفی هر کسی را قابلیت استماع اسرار معارف طریقت و حقیقت نیست. بنابراین احوال معنوی را که برایشان ظاهر گشته بود، مخفی داشتند و بر مقتضای علم و نه بر مقتضای حال، نشان از خشکی ساحل یعنی شریعت دادند . انبیاء علیهم السلام نیز همین شیوه را پیش گرفتند . 27      یکی گوهر برآورد و هدف شد        یکی بگذاشت آن، نزد صدف شد بعضی از اولیاء الله و صاحبان کشف و مکاشفه گوهر اسرار و معانی را از صدف های احکام ظواهر برآوردند و آن اسرار را افشاء و اظهار نمودند و چون ظاهر بینان تحمل درک این اسرار را نداشتند از روی نادانی که داشتند زبان به طعن و ملامت گشودند. این کاملان را به کفر، زندقه و الحاد منسوب نمودند و بر قتل بعضی فتوی دادند  پس معنی مصرع اول چنین خواهد بود: بعضی از اولیاء گوهر یعنی اسرار حقایق را از صدف بیرون آوردند و فاش کردند در نتیجه مورد هدف تیر طعن و ملامت گردیدند. معنی مصرع دوم نیز بشرح زیر خواهد بود: جماعتی دیگر از اولیاء نیز متوجه این حقیقت شدند که همة خلایق تحمل آگاهی از اسرار را ندارند، در نتیجه آن ها را در صدف های خود نگهداشتند یعنی اسرار را فاش نکردند و هر چه گفتند، شرح صدف یعنی شریعت و طریقت بود و گوهر آن صدف را بیرون نیاوردند. 28  یکی در جزء و کل گفت این سخن باز       یکی کرد از قدیم و محدث آغاز بعضی از اولیاء الله نیز اسرار  حقایق را به صورت اشاره بیان نمودند و از اصطلاحاتی مانند جزء و کل، قدیم و محدث برای بیان حقایق به صورت اشاره استفاده کردند. چون هر موجودی از موجودات صورتِ اسمِ خاصِ وجودِ واحدِ مطلق است پس نسبت موجودات با وجود واحد ذات احدیت مثل نسبت جزء به کل و یا مقید به مطلق و یا کثرات و تعینات به واحد مطلق است. همچنین عده ای از عرفا موجودات ممکنه را به اعتبار تعین و تشخص محدث خواندند و وجود واحد مطلق را به اعتبار اینکه اشیاء موجود، مظاهر  او هستند ، قدیم خواندند. 29   یکی از زلف و خال و خط بیان کرد        شراب و شمع و شاهد را عیان کرد بعضی از اولیاء الله نیز اسرار حقایق را به صورت استعاره بیان کردند و از اصطلاحاتی مانند زلف، خال، خط، شراب، شمع و شاهد استفاده کردند. زلف و خط استعاره از کثرت است به اعتبار اینکه زلف و خط اگر از روی انسان کنار زده نشود، روی انسان را می پوشاند و حاجب آن می شود، به همان ترتیب کثرت نیز حاجب روی وحدت است. مراد از خال نیز نقطه وحدت است. مراد از شراب، عشق، ذوق و سکر است و مراد از شمع، پرتو انوار الهی است که در دل سالک خطور می کند و مراد از شاهد، تجلی جمالی ذات مطلق است. استفاده از این استعارات و تشبیهات به خاطر آن است که همه، تحمل شنیدن اسرار را ندارند بنابراین اولیاء الله با استفاده از این عبارات، اسرارِ حقایق را به صورت استعاره بیان نمودند. در مورد این الفاظ در ابیات آخرین مثنوی بطور کامل بحث خواهد شد. 30       یکی از هستی خود گفت و پندار      یکی مستغرق بت گشت و زُنّار وصول به منزل مراد، بی وسیلة نفی و اثبات میسر نیست. و برای رسیدن به خدا باید هر چه غیر اوست، نفی کرد و بعداً اثبات وحدت حقیقی نمود. همچنانکه در لااله الاالله با لفظ «لا اله» جمیع اغیار که نمودی دارند، نفی می شوند و باکلمه الاالله اثبات وحدت حقیقی می شود. چون تا زمانیکه کثرت مرتفع نگردد وحدت جلوه گری نمی نماید. در واقع کثرت مانع وصول به وحدت است. برای سالک نیز هیچ مانعی بالاتر از هستی و پندار خود او نیست. عارف کامل را واجب است که برای ارشاد طالبان و سالکانِِ راه حق، موانع را از سر راه آن ها بردارد و همانطور که بیان گردید، هیچ مانعی نیز بالاتر از پندار و هستی خود سالک نیست. مراد از بت، استغراق و توحید است. مراد از زنّار ، خدمت بر میان بستن و یک لحظه از ریاضت نیاسودن است. پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: بعضی از سالکان با وجود استغراق و توحید، زنار خدمت بر میان بستند تا به برکت طاعت، عبادت، سیر و سلوک و ریاضتِ نفس، راه کمالات و مقامات را طی کنند. 31  سخن ها چون به وفق منزل افتاد       در افهام خلایق مشکل افتاد هر یک از اولیاء بنا بر خصوصیات فیضی که از جانب خداوند به آن ها رسیده است به موقف و منزلی رسیده اند. بنابراین اختلاف اشارات آن ها به دلیل اختلاف احوال آن ها و موقف و منزلی است که به آن رسیده اند. لاجرم در این گلشن هر بلبلی نغمة دیگر می سراید و هر مرغی به زبانی نوحه سرایی می کند و چون تفاوت مراتب و تنوع مشارب موجب اشکالات بود بنابراین فهم آن نیز برای خلایق، به علت عدم اطلاع از مقامات و کمالات اولیاء مشکل شد. 32       کسی را کاندرین معنی است حیران        ضرورت می شود دانستن آن طالبِ قابلی که داعیه طلب دامنگیرش شده و دچار حیرت و سرگردانی است، اگر می خواهد از اشارات این طایفه مطلع گردد و از اختلاف منازل و عباراتی که بیان می شود آگاهی پیدا کند، دانستن آن اصطلاحات از ضروریات است. لازم به یادآوری است علوم و معارف این طایفه از وجدانیات و ذوقیات است. دانستن اصطلاحات آن ها موجب حالات و مقامات نمی شود اما فایده ای که دارد این است که دانستن  این عبارات و اشارات سبب آن می شود که شخصِ قابل، بتواند تحصیل این حالات بنماید و از کمالات اولیاء بهره مند شود.