گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:بدان اول که تا چون گشت موجود کز او انسان کامل گشت مولود

❈۱❈
بدان اول که تا چون گشت موجود کز او انسان کامل گشت مولود
در اطوار جمادی بود پیدا پس از روح اضافی گشت دانا
❈۲❈
پس آنگه جنبشی کرد او ز قدرت پس از وی شد ز حق صاحب ارادت
به طفلی کرد باز احساس عالم در او بالفعل شد وسواس عالم
❈۳❈
چو جزویات شد بر وی مرتب به کلیات ره برد از مرکب
غضب شد اندر او پیدا و شهوت وز ایشان خاست بخل و حرص و نخوت
❈۴❈
به فعل آمد صفتهای ذمیمه بتر شد از دد و دیو و بهیمه
تنزل را بود این نقطه اسفل که شد با نقطهٔ وحدت مقابل
❈۵❈
شد از افعال کثرت بی‌نهایت مقابل گشت از این رو با بدایت
اگر گردد مقید اندر این دام به گمراهی بود کمتر ز انعام
❈۶❈
وگر نوری رسد از عالم جان ز فیض جذبه یا از عکس برهان
دلش با لطف حق همراز گردد از آن راهی که آمد باز گردد
❈۷❈
ز جذبه یا ز برهان حقیقی رهی یابد به ایمان حقیقی
کند یک رجعت از سجین فجار رخ آرد سوی علیین ابرار
❈۸❈
به توبه متصف گردد در آن دم شود در اصطفی ز اولاد آدم
ز افعال نکوهیده شود پاک چو ادریس نبی آید بر افلاک
❈۹❈
چو یابد از صفات بد نجاتی شود چون نوح از آن صاحب ثباتی
نماند قدرت جزویش در کل خلیل آسا شود صاحب توکل
❈۱۰❈
ارادت با رضای حق شود ضم رود چون موسی اندر باب اعظم
ز علم خویشتن یابد رهائی چو عیسای نبی گردد سمائی
❈۱۱❈
دهد یکباره هستی را به تاراج درآید از پی احمد به معراج
رسد چون نقطهٔ آخر به اول در آنجا نه ملک گنجد نه مرسل

فایل صوتی گلشن راز بخش ۱۸ - قاعده در بیان سیر نزول و مراتب صعود آدمی

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-10-03T14:19:21
آدم از ژرفا و در این حال سادگی این ابیات به وجد میآید. روحت شاد شیخ!غضب شد اندر او پیدا و شهوتوز ایشان خاست بخل و حرص و نخوتبه فعل آمد صفتهای ذمیمهبتر شد از دد و دیو و بهیمهتنزل را بود این نقطه اسفلکه شد با نقطهٔ وحدت مقابل
برگ بی برگی
2020-06-14T18:12:43
اگر گردد مقید اندر این دامبه گمراهی بود کمتر ز انعاماین بیت به مبحث جبر و اختیار پرداخته و میگوید انسان اختیار دارد در من ذهنی خود که تشکیل آن برای بقا بوده است و شیخ آنرا دام می نامد خود را مقید به ماندن کند و یا خود را از این توهم جدا کرده و بنا بر عهد الست مجدداً اقرار کند که از جنس خدا بوده و این من ذهنی توهمی نمی باشد و اگر چنین نکند درگمراهی از چهارپایان نیز کمتر خواهد بود چرا که چهارپایان و حیوانات ذاتاً تسلیم بوده و ستیزه گر نیستند وعلاوه بر آن دارای عقل زندگی و برهان نیستند . وگر نوری رسد از عالم جانز فیض جذبه یا از عکس برهاناما اگر از روی لطف نوری از عالم غیب و ملکوت به انسان رسد و یا از فیض جذبه که برابر قانون آن هر چیزی به اصل خود مجذوب میگردد حذب خدا یا زندگی شود و یا از بازتاب برهان و عقل زندگی یا خدا ، انسان خود دریابد که از جنس من ذهنی نیست و به سوی خدا رجعت کند پس اتفاق دیگری خواهد افتاد .دلش با لطف حق همراز گردداز آن راهی که آمد باز گرددو آن اتفاق این خواهد بود که انسان ارجعی را خواهد شنید و از همان راه یعنی راه زندگی به سوی منشاء هستی یا خدا باز خواهد گشت و با لطف حق همراز و هم داستان خواهد شد ، یعنی که با او یکی و به او زنده خواهد شد .ز جذبه یا ز برهان حقیقیرهی یابد به ایمان حقیقیجذبه یا کشش از سوی عرفای دیگری نیز بیان شده است از جمله مولانا که میفرماید:آب را آبیست کو می راندش روح را روحیست کوتاه می خواندش و این کشش برای همه انسانها وجود دارد با این تفاوت که برخی ستیزه و مقاومت میکنند و برخی تسلیم میشوند و این اختیار است و آنان نیز که از راه برهان و عقل حقیقی و خدایی و از راه تحقیق به این خرد و آگاهی میرسند در همین جرگه هستند و به ایمان حقیقی یا خرد کل متصل خواهند شد . اصطلاح من ذهنی توسط استاد شهبازی به کرات در برنامه گنج حضور واکاوی شده و میشود .
برگ بی برگی
2020-06-12T05:32:16
به طفلی کرد باز احساس عالمدر او بالفعل شد وسواس عالمانسان به عنوان هشیاری خدایی محض پس از تولد و ورود به این جهان ماده ، به منظور شناخت و احساس این عالم غریب ، بنا بر طرح زندگی یا خدا باید با وسواس عالم یا چیزهای مادی این جهان هم هویت شده و منی ثانویه بر روی هشیاری شکل بگیرد که آن را من ذهنی نامیده اند و این کار برای ادامه حیات این هشیاری اصیل خدایی در این جهان فرم ضروری میباشد ، پس این استعداد بالقوه ، بالفعل شده تا طفل امکان بقا در این محیط جدید را بدست آورد . چو جزویات شد بر وی مرتببه کلیات ره برد از مرکبپس جزو جزو چیزهای مادی این جهان با ترتیب به او معرفی میشود و ابتدا از او نام میبرند و طفل من یا خود مادی اش را با این نام شناسایی کرده و سپس مادر و پدر و پس از آن محیط پیرامون خود و چیزهایی از قبیل عروسک یا اسباب بازیهای خود را شناخته و حس مالکیت خود را بر آنها در می یابد ، پس از این روی کلیات یا هشیاری کل آلوده و مرکب خواهد شد با چیزهای این جهان و هشیاری خدایی با هشیاری جسمی درهم می آمیزد . غضب شد اندر او پیدا و شهوتوز ایشان خاست بخل و حرص و نخوتبه همین دلیل و به تدریج بر اثر عوامل بیرونی که یکی از آنها پدر و مادر انسان هستند به صفاتی چون خشم و حرص و حسادت و کینه و انواع شهوات آلوده شده و هشیاری اصیل اولیه به قهقرا رفته و در لایه های زیرین محبوس میگردد . مراد از شهوت هم هویت شدن با چیزهای این جهانی از قبیل پول و حس برتری طلبی و مقام و سایر چیزهای این جهان میباشد .به فعل آمد صفتهای ذمیمهبتر شد از دد و دیو و بهیمهاین آلودگی ها و شهوات که در بدو نوجوانی بالقوه بودند بالفعل شده و انسانی را که در ابتدا بجز هشیاری خالص خدایی چیز دیگری نبود ، تبدیل به حیوان و حتی پست تر از حیوان میکند چرا که حتی حیوانات فاقد برخی از این صفات مذموم هستند . تنزل را بود این نقطه اسفلکه شد با نقطهٔ وحدت مقابلو این تنزل انسان از هشیاری اصیل خدایی به هشیاری جسمانی سقوط و اسفل السافلین میباشد به دلیل اینکه در نقطه مقابل وحدت وجودی قرار گرفت اما خبر خوب این است که امکان بازگشت به این دایره و مجموعه برای انسان وجود دارد و شیخ شبستر در ادامه به آن می پردازد .
دکتر امین لو
2021-09-03T00:55:51.2237877
قاعده در بیان کیفیت سیر انسان بسوی کمال (ابیات ۳۱۷ تا ۳۳۸) در این بخش شیخ در رابطه با قاعده و روش سیر انسان  به طرف خدا بحث می کند . 317    بدان اول که تا چون گشت موجود    که تا انسان کامل گشت مولود لازم به یادآوری است در این بیت مراد از انسان کامل آن نیست که به درجۀ کامل رسیده است بلکه مراد از انسان کامل در این بیت انسانی است که از نظر هیأت و شکل به صورت یک موجود کامل الخلقه از مادر متولد شده است. در ابیات بعدی راجع به نحوۀ کامل شدن انسان از زمان شکل گیری و انعقاد نطفه تا تولد یک انسان کامل الخلقه بحث خواهد کرد و سپس راجع به سیر او به طرف کمال و تبدیل شدن به یک انسان کامل یعنی عارف کامل بحث خواهد نمود، بنابراین برای درک معانی ابیات بین دو عبارت انسان کامل به عنوان انسان کامل الخلقه و انسان کامل به معنی انسان کامل و عارف باید فرق گذاشت. حال شیخ در این بیت می گوید: بدان که انسان چگونه موجود گشت و چگونه به صورت انسان کامل از مادر زائیده شد. 318    در اطوار جمادی بود پیدا       پس از روح اضافی گشت دانا شیخ در این بیت تکامل دورۀ جنینی انسان را بیان می کند. قبل از اینکه معنی بیت را توضیح دهیم، لازم است، راجع به عقاید قدما در مورد مراحل رشد جنینی مطالبی بیان کنیم. بر طبق عقاید قدما از زمانیکه نطفه در رحم زن قرار می  گیرد، مراحل زیر بوجود می آید: مرحلۀ اول که آن را زَبَدیّت می گویند یعنی به صورت کف در می آید. در این مرحله سه نقطه در آن بوجود می آید یکی، نقطه وسط که محل تشکیل دل است، دوم نقطۀ طرف راست که محل تشکیل جگر و سوم نقطۀ طرف چپ که محل تشکیل مغز است. بعد از آن محل ناف ایجاد می شود و سپس پردۀ باریکی ایجاد می شود که محافظ جنین است. مرحلۀ دوم به وجود آمدن صفاق و ایجاد نقاط دمویّه یعنی خون در آن است. مرحلۀ سوم مرحلۀ عَلَقه است که جنین به صورت خون غلیظ است. مرحلۀ چهارم مرحلۀ مُضعفه است که جنین به صورت گوشت پاره پاره است مرحلۀ پنجم به وجود آمدن استخوان هاست در این مرحله است که اعضاء شکل می گیرد و قوای غاذیه(غذا خوردن) و نامیه (رشد و نمو کردن) بوجود می آید و جنین مستعد روح حیوانی می گردد روح حیوانی مَرکَب روح انسانی است که در این مرحله جنین مستعد دمیده شدن روح انسانی است و به فیض «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از جانب خداوند تشرف پیدا می کند. از مراحل فوق چهارمرحلۀ اول را جمادی می گویند که مصرع اول بیت فوق اشاره به آن است. مرحلۀ پنجم که مرحله دمیده شدن روح حیوانی است. به حکم «اوّل ما یتعیّن به الذّات العلم» در جنین قابلیت ظهور علم و حیات پیدا می شود. مصرع دوم بیت اشاره به این موضوع است. قید روح اضافی از این بابت است که روح انسانی اضافه بر روح حیوانی در جنین انسان دمیده می شود و همین روح است که سبب تمایز انسان از حیوانات است. 319  پس آنگه جنبشی کرد او ز قدرت    پس از وی شد ز حق صاحب ارادت مراحلی را که در بیت قبل بر شمردیم، مجموعاً حداقل سی ، حد وسط سی و پنج یا چهل و حداکثر چهل و پنج روز طول می کشد. در این مدت جنین از خود حرکتی ندارد. بعد از پایان زمان های فوق در سایه قدرت پروردگار جنبشی در جنین بوجود می آید. دو برابر زمان های فوق طول می کشد تا حرکت جنین کامل شود، پس این دوره حداقل شصت و حد وسط هفتاد یا هشتاد و حداکثر نود روز است. مصرع اول بیت فوق اشاره به این معنی است. پس از پایان این دوره حرکات ارادی در جنین ظهور می کند و تکامل حرکات ارادی نیز دو برابر زمان مرحلۀ قبل است. پس این دوره حداقل یکصد و بیست و حد وسط یکصد و چهل تا یکصد و شصت و حداکثر یکصد و هشتاد روز است. پس از پایان این دوره جنین کامل شده و استعداد زیستن در خارج از رحم را پیدا کرده، تولد صورت می گیرد. مجموع زمان های فوق حداقل شش و حد وسط هفت یا هشت ماه و حداکثر نه ماه است. مصرع دوم بیت نیز اشاره به این مرحله یعنی بوجود آمدن حرکات ارادی است که از جانب خداوند این حرکات ارادی به جنین داده می شود. 320   به طفلی کرد باز احساس عالم   در او بالفعل شد وسواس عالم در این بیت شیخ مرحلۀ طفولیت را توضیح می دهد و می فرماید: در دورۀ طفولیت حواس پنجگانه او تکمیل می شود و با این حواس دنیا را احساس کرده، به تدریج تشخیص منافع و مضار می کند. سپس به تدریج شهوات طبیعی و مشتهیات در او بوجود آمده، به علت این شهوات طبیعی طالب دنیا شده، وسوسه های دنیوی از قوه به فعل می آیند. 321   چو جزویات شد در وی مرتب   به کلیّات ره برد از مرکب اولاً نفس انسانی با کمک حواس پنجگانه شامل سامعه، باصره ، شامه، ذائقه و لامسه، محسوسات را ادراک کرده، سپس آنها را به حس مشترک که مشرف بر حواس پنجگانه است، می سپارد و سپس حس مشترک آن محسوسات را در خزانۀ خیال مخزون می گرداند. ثانیاً نفس انسانی با کمک قوای واهمه، معانی جزویه را که با قوای مدرکه ظاهره درک نمی شود، درک نموده، آن ها را به خزانة حافظه و ذاکره می سپارد. شیخ درمصرع اول به امور فوق اشاره کرده و می فرماید: وقتی این جزویات مرتب شد آن گاه انسان از ترکیب آن به کلیات راه می برد. مراد از کلیات نیز قوۀ عاقله است که با لذّات مدرک کلیات است. در واقع انسان به طریقه قوه عاقله تمیز میـان مـدرکات می نماید و با انتزاع صور کلیه، ملاحظه وجه کلی می نماید و بر حسب مصالح و احتیاج، امور معلومه را مرتب و مرکب می کند و بدین ترتیب به حقایق امور عارف می گردد. به قوۀ عاقله، قوۀ ناطقه نیز می گویند و خود بر دو نوع است: اگر توجه این قوه به معرفت حقایق موجودات باشد آن را عقل نظری می  گویند  و اگر توجه این قوه مربوط به تمیز مصالح، مفاسد، افعال، اعمال و امور معاش و معاد باشد، به آن عقل عملی گویند. 322     غضب گشت اندر او پیدا و شهوت      وز ایشان خاست حرص و بخل و نخوت قوای مشترک انسان و حیوان دو قسم است: یکی قوای مدرکه دوم قوای محرکه، در مورد قوای مدرکه در بیت قبل توضیح  داده شد. قوای مدرکه مقدم بر قوای محرکه است از این جهت که هر تحریک موقوف به اراده است و هر اراده نیزموقوف به ادراک است. قوای محرکه خود دو نوعند: باعثه و فاعله، قوۀ فاعله از تحریک اعضاء و اعصاب حاصل می شود و اما قوۀ باعثه خود دو نوع است: یکی قوۀ باعثه ای که برای جذب منفعت است و آن را قوۀ شهوی گویند ودومی قوۀ باعثه ای که برای دفع ضرر است و آن را قوۀ غضبی گویند. شیخ در مصرع اول این بیت به این دو قوه اشاره می کند و در مصرع دوم می فرماید: از این قوا یعنی از قوای غضبی و شهوی حرص، بخل و نخوت برخاست. حرص عبارت از افراط در قوه شهوی و بخل عبارت از تفریط در قوۀ شهوی و نخوت عبارت از افراط در قوۀ غضبی است. لازم به یادآوری است هر یک از قوای غضبی و شهوی دارای سه حالت افراط، اعتدال و تفریط می باشند که در جای خود بحث خواهد شد. 322  به فعل آمد صفت های ذمیمه       بَتَر شد از دد و دیو و بهیمه هر گاه این صفت های ذمیمه یعنی غضب وشهوت بر قوۀ عاقله و نفس ناطقه غلبه کنند، انسان برای تحصیل خواسته های نفسانی ومشتهیات، این قوا را  که به آن نفس مَلَکی نیز می گویند، به استخدام قوای غضبی و شهوی در می آورد، در این صورت از عالم عِلوی روی برمی گرداند و به عالم سفلی روی می نماید و انسان که باید جامع مراتب کماله باشد، جامع تمام صفات ذمیمه حیوانی می گردد و در این صورت از دد، دیو و چهارپایان نیز بدتر می شود چون هر حیوان برای آن چیزی که مخلوق شده است مطیع آن است در صورتیکه انسان برای کمالات آفریده شده است ولی در این حالت از حالت انقیاد خارج می شود و به طرف خواسته های نفسانی می رود. انسانی که با داشتن اراده و اختیار می توانست با ترک لذت به درجه سلطانی برسد، با تبعیت از هواهای نفسانی به پستی و ذلت می افتد. 324   تنزل را بُوَد این  نقطه اسفل     که شد با نقطۀ وحدت مقابل مراد از تنزل عبارت از آخرین نقطه قوس نزولی یعنی تعیّن تمام اسماء و صفات ذات احدیت که در ابیات قبلی توضیح کامل آن رفته است و این نقطه که جایگاه انسان است کاملترین حالت تجلی ذات احدیت است و از این نقطه اسفل، بدایت عروج شروع می شود و انسان در قوس صعودی با ترک تعینات به نقطه وحدت می رسد پس این نقطه اسفل در این دایره که دارای دو قوس نزولی و صعودی است در مقابل نقطه وحدت قرار گرفته است. 325   شد از افعال کثرت بی نهایت     مقابل شد از این  رو با بدایت به کرات گفته شده است که انسان مظهر جمیع اسماء وصفات است و از آنجائی که ظهور احکام هر یک از آن ها یعنی اسماء و صفات موقوف به فعل خاصی و  هر فعلی نیز موقوف به آلت خاصی است پس افعال بی نهایت که ناشی از آثار صفات بی نهایتند در صورت انسانی ظاهر گشته است و انسان از جهت بروز کثرات بی نهایت، درست در نقطه مقابل وحدت حقیقی که همان بدایت است، قرار گرفته است. 326 اگر گردد مقید اندر این دام     به گمراهی بُوَد کمتر ز اَنعام این بیت اشاره به آیۀ «أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ» است.  شیخ می گوید اگر در این دام مقید و گرفتار گردد او در گمراهی خواهد بود و در این مرتبه حتی از حیوانات کمتر خواهد بود. مراد از دام، در این بیت دام صفات حیوانی از جمله خوردن، آشامیدن، شهوت راندن، تسلط و تکبر است که شاهباز روح انسانی را مقید و پای بند می سازد و نمی گذارد روح انسان از زندانِ تن به فضای روحانی پرواز نماید و انسان را در اسفل السافلین پای بند می کند و مانع از آن می شود که انسان با متابعت انبیاء و اولیاء در صراط مستقیم شریعت و طریقت به معاد که مبدأ اصل است رجوع نماید و اینکه گفته شده که در این صورت از حیوانات کمتر است از این لحاظ است که حیوانات به جهت عدم قابلیت معذورند اما انسان که قابلیت جمیع کمالات را دارد و از این ا ستعداد استفاده نکرده، زمام امور را به دست هواهای نفسانی می دهد؛ بنابر این هیچ عذر و بهانه ای هم ندارد. 327    و گر نوری رسد از عالم جان     ز فیض جذبه یا از عکس برهان این بیت و بیت بعدی موقوف المعنی هستند. این بیت شرط است و بیت بعد جزای شرط. معنی این بیت این است: اگر نوری از عالم جان یعنی مقام الهیت و مرتبۀ اسماء به انسان  برسد و به عبارت دیگر اگر هدایت و نور الهی راهبر انسان شود در مصرع دوم بیان نموده است آن نوری که از عالم جان می رسد دو طریق دارد یکی آن که از فیض جذبه به انسان می رسد یعنی با عنایت ازلی و مهیا ساختن آنچه در طی منازل است، بدون کوشش بنده به او می رسد که این مخصوص انبیاء و اولیاء است. طریق دوم عکس برهان است. عکس برهان را دونوع می شود معنی کرد اولاً عکس برهان را اضافۀ بیانی بگیریم و بگوئیم عکس یعنی برعکس جذبه که جنس و نوع آن برهان است و دوم به معنی انعکاس برهان که همان عالم می باشد. 328    دلش با نور حق همراز گردد     وز آن راهی که آمد باز گردد این بیت جزای شرطی است که در بیت قبل آمده است. شیخ می فرماید: اگر دل انسانی به سبب جذبه معنوی یا برهان یقینی روشن گشت، با نور حق همراز می شود یعنی از مشتهیات طبیعی روی برمی گرداند و به عالم روحانی و مبدأ اصلی توجه می کند. درمصرع دوم می فرماید: چنین انسانی که از عالم غیب و وحدت به مراتب شهادت و کثرات نزول نموده بود باز از منازل کثرات عبور کرده و به مقصد اصلی که همان حقیقت است، باز می گردد. 329   ز جذبه یا ز برهان یقینی       رهی یابد به ایمان یقینی طالب حق از روش جذبه یا از روش برهان یقینی به ایمان یقینی راه پیدا می کند و مؤمن حقیقی می شود و آنچه موعود انبیاء و اولیاء است، به نور عیان و یا دلیل مشاهده می کند. 330  کند یک رجعت از سِجّین فُجّار      رخ آرد سوی عِلّیینِ اَبرار طالب حق با روش جذبه یا برهان یقینی از سجین فجار یعنی زندان طبیعت بازگشت می کند و روی توجه به جانب علیین ابرار می کند و به عبارت دیگر از مراتب سفلیات عبور نموده، به مقامات عالیه روحانی واصل می شود. مرتبه طبیعت را سجین فجار از آن جهت می گویند که انسان به جهت مشتهیات طبیعی گرفتار امیال و آرزوهای فاجر و فاسق می شود. چون هر آرزویی از آرزوهای نفسانی و شهواتی به منزله بند و زندانی است برای شاهباز روح انسانی که او را از مشاهدۀ جمال حق محروم می نماید. معنی این بیت مقتبس از آیات کریمه از سوره مطففین است «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ «*» وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ «*» کِتابٌ مَرْقُومٌ «*» وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ» همچنین از آیات بعدی سوره مطففین «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ «*» وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ «*» کِتابٌ مَرْقُومٌ «*» یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ». همۀ فسق و فجور از کتاب نفس و طبیعت است و هر چه برای ابرار و اخیار مکشوف شود؛ همه  از مکاشفات، مشاهدات و الهام است و از مراتب علوی، روحانی و مشهد مقربان است. 331   به توبه متصف گردد در آن دم      شود در اصطفا ز اولاد آدم این بیت در ادامۀ بحث بیت قبلی است و می فرماید: وقتی انسان به سوی علیین ابرار روی بیاورد در آن دم  به توبه متصف می گردد و در اصطفا و برگزیدگی از اولاد حضرت آدم محسوب می گردد چون آدم نیز به توبه متصف گردید. در اینجا مقتضی است بحثی در مورد توبه داشته باشیم.  توبه عبارت است از سیر رجوعی و در شریعت عبارت از ندامت از معاصی است. اول مقامی که سالک در طریق سیر الی الله از آن عبور می نماید توبه است. در اصطلاحات صوفیه توبه، باب الابواب است و حقیقت توبه آن است که سالکِ راه خدا از هر چه که مانع وصول او به محبوب حقیقی است، اعراض نموده و روی توجه به جانب خدای آرد. مراتب توبه چهارتاست. اول عبارت است از بازگشتن از کفر که آن توبۀ کفار است. دوم بازگشتن از مناهی و مخالفات شرعیه که آن توبه فساق است، سوم بازگشتن از اخلاق ذمیمه که آن توبۀ ابرار است. چهارم بازگشتن از غیر حق که آن توبۀ انبیاء و اولیاء است. 332  ز افعال نکوهیده شود پاک    چو ادریس نبی آید در افلاک حضرت ادریس پسر حضرت شیث از پیغمبران است. مشهور است که او به واسطۀ تطهیر بدن و نفس از افعال  مذمومه و ارتکاب ریاضات شاقه از کدورات بدنی پاک گردید و مستعد معراج و هم نشینی با ملائک و ارواح مجرده در افلاک شد. شیخ می فرماید: هر کسی از افعال ذمیمه توبه کرد از افعال زشت و نکوهیده پاک می شود و بعد از پاک شدن و رفع موانع همچون ادریس نبی به معارج آفاقی و انفسی بر می آید. 333   چو یابد از صفات بد نجاتی     شود چون نوح از آن صاحب ثباتی مشهور است حضرت نوح  حدود نهصد و پنجاه سال عمر کرد و در این مدت طولانی عمر خویش قوم خود را به راه راست دعوت نمود ولی قوم او اجابت نکردند ولی آن حضرت به متابعت امر الهی از دعوت خسته نشدند. بنابــر این در دعوت خلــق، ثابت قــدم بودند. شیـخ در ایــن بیت می فرماید: کسی که توبه کند از صفات بد مثل حسد، کبر، نخوت، حقه، غضب، کذب، افتراء، فسق و فجور، بخل و اخلاق بد نجات می یابد و وقتی از اخلاق بد نجات یافت، مثل حضرت نوح، صاحب ثبات عقیده و فکر می شود. 334    نماید قدرت جزویش در کل      خلیل آسا شود صاحب توکل هنگامی که نمرود، حضرت ابراهیم خلیل را در آتش می انداخت جبرئیل (ع) از او پرسید «هَلْ لَکَ إِلَیَّ مِنْ حَاجَهً» حضرت ابراهیم از غایت تحقق در مقام توکل به جبرئیل جواب داد «أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا وَ أَمَّا إِلَی رَبِّ الْعَالَمِینَ» یعنی ای جبرئیل اگر حاجت هم داشته باشم به تو نیست بلکه توکل من به خداست. او در این مقام نیز غیر از حق، حق دیگری ندید. شیخ می فرماید: کسی که توبه کند و از اخلاق ذمیمه خود را پاک کند و در این طریقت ثابت قدم  گردد. بر او کشف می گردد که غیر از قادر مختار حقی نیست و هر چه هست از اوست و لا جرم قدرت جزوی که سالک به خود منسوب می داشت در قدرت کلی خداوند محو می گردد و متوجه می گردد که او را هیچ قدرتی نیست و هر چه هست قدرت حق است. توکل عبارت است از اینکه انسان بداند حضرت حق را در فعل و صفت شریکی نیست و شرکت خود را و غیر را در فعل و قدرت و جمیع صفات از میانه محو گردانیده و امانت صفات و افعال را به صاحب امانت که حق است بازگذارد و غیر و خود را در میانه نبیند. توکل، مقام سوم سالک در طریق سیر الی الله است و بعد از مقام رضاست. دلیل اینکه مقام توکل را قبل از مقام رضا آورده است ترتیب و تقدم انبیا را مراعات نموده است به ترتیب مقامات طریقت را، لذا در بیت بعد راجع به رضا که مقام دوم از مقامات سالک است، بیان خواهد نمود. 335    ارادت با رضای حق شود ضم      رود چون موسی اندر باب اعظم قصۀ حضرت موسی علیه السلام بر این دلالت دارد که او از ابتدا تا انتها در مقام رضا بوده و این صفت در او غالب بوده است. رضا که از سخت ترین مقام های سالک است، بعد از توبه به عنوان مقام دوم از مقامات طریقت است. مقام رضا عبارت از بیرون آمدن بنده از رضای خود و دخول در رضای محبوب و راضی شدن به هر چه که حضرت خداوند دربارۀ وی اراده نموده است. راضی به حق آن کس است که اورا به تقدیرات الهی اصلاً اعتراضی نباشد. شخصی که به مقام رضا می رسـد در مصیبت و بلا چنـان فرحناک است کـه در هنگـام نعمـت و سـرور خوش است. شیخ می فرماید: ارادت و خواست سالک با رضا حق بـه هـم پیوند می خـورد. سالک آن چیزی را طلب می کند که رضای حق در آن است . در اصطلاح صوفیه مقام رضا را باب الله الاعظم نیز می گویند. 336   ز علم خویش یابد او رهایی     چو عیسیِّ نبی گردد سمایی وقتی ارادۀ بنده در قدرت و ارادۀ حق محو گردید از علم جزوی خویشتن رهایی یابد و علم او در علم کلی الهی محو می گردد و بر او معـلوم می گردد که غیر حق را نه فعل است و نه صفت. نور علم و صفات الهی است که از روزنه های مظاهر تابان می گردد و مانند عیسی نبی (ع) متحقق به اسم العلیم می گردد و از اراضی پستی کثرات و تعینات که مستلزم جهل است، رهایی و به آسمان توحید صفاتی که مرتبه علم کلی حق است، وصول می یابد. 337  دهد یک باره هستی را به تاراج      درآید از پی احمد به معراج بدان که توحید شهودی را سه مرتبه است: اول مقام محو: آن است که حضرت حق به تجلی افعالی بر سالک متجلی شود، و سالک جمیع افعال اشیاء را در افعال حق فانی یابد و غیر از حق هیچ شیئی را فاعل نبیند. دوم مقام طمس: آن است که حضرت به تجلی صفاتی بر سالک متجلی شود و سالک جمیع صفات اشیاء را در صفات حق فانی یابد و غیر از حق هیچ صفت نبیند و نداند و اشیاء را مظهر صفات الهی شناسد. سوم مقام فنا: آن است که حضرت حق به تجلی ذاتی بر او متجلی شود وسالک، ذاتِ جمیع اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات احدیت فانی یابد. سالک در این مرتبه هیچ شیئی را به غیر وجود حق نبیند و نداند و وجود اشیاء را وجود حق داند در این مرحله «کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ» جلوه گری می نماید. در این مرحله سالک جمیع ذات، صفات و افعال اشیاء را مضمحل و متلاشی در اشعۀ انوار ذات، صفات و افعال حق می یابد. به همین جهت شیخ می فرماید که سالک یک باره هستی را به تـاراج می دهد یعنی تمام کثرات و تعینات برای او فانی می گردد. چون غایت کمال کاملان به مقام محمود محمدی (ص) ختم می گردد. لذا شیخ می فرماید که سالک در این مرحله بدنبال احمد به معراج بقا در می آید. 338     رسد چون نقطۀ آخر به اول     در آنجا نی مَلَک گنجد نه مُرسَل در ابیات قبل توضیح داده شده است که مدارج و معارج فیض وجودی به صورت دایره است یعنی فیض الهی متنزل می شود و ذات احدیت در ممکنات تجلی می یابد و از مرتبه احدیّت به مرتبه واحدیّت و از آن جا به عقل کل، نفس کل، عالم برزخ، عرش، کرسی، افلاک سبعه، عناصر اربعه، موالید سه گانه و در آخرین مرتبه به انسان کامل می رسد که این نقطه آخرین نقطه قوس نزولی است و همین نقطه بدایت قوس صعودی است. سالک در سیر و سلوک عارفانه در این قوس صعودی تعینات را کنار می زند و از حجاب کثرات خلاص می یابد و نهایتاً در آخر قوس عروجی به نقطه اول که مرتبۀ احدیت است، می رسد. به این ترتیب نقطۀ آخر به نقطه اول می رسد. این ترقی و عروج فقط برای انسان کامل میسر است. عروج به معراج مراتب کمالات و رسیدن به مقام احدیّت که غایت روش کاملان است، موقوف به شرایط بسیار و مشتمل بر منازل بسیار است. اولین شرط آن قابلیتِ مقامِ ولایت است. سالک وقتی به این مقام می رسد، در آن مقام نه جای مَلَک است و نه مرسل گنجایی دارد. چون این مرحله اتحاد قطره و دریاست. در مقام وحدت اطلاقی دوئی وجود ندارد، لذا در مقام قرب محمدی، خود محمد (ص) نیز که نبی مرسل است نمی گنجد چون در این مرحله مائی ، اویی و دویی وجود ندارد. شیخ در ابیات فوق ذکر انبیاء سبعه نموده و خصوصیت هر یکی به صفات خاص که در او کمال یافته، بیان نموده است. فناء ذاتی منسوب به حضرت ختمی مرتبت است که شامل فناء افعال و صفات است. چون افعال تابع صفات است و صفات تابع ذات پس فناء افعال و صفات بدون فناء ذات یافت نمی شود.