گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:تبه گردد سراسر مغز بادام گرش از پوست بیرون آوری خام

❈۱❈
تبه گردد سراسر مغز بادام گرش از پوست بیرون آوری خام
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست اگر مغزش بر آری بر کنی پوست
❈۲❈
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت
خلل در راه سالک نقص مغز است چو مغزش پخته شد بی‌پوست نغز است
❈۳❈
چو عارف با یقین خویش پیوست رسیده گشت مغز و پوست بشکست
وجودش اندر این عالم نپاید برون رفت و دگر هرگز نیاید
❈۴❈
وگر با پوست تابد تابش خور در این نشات کند یک دور دیگر
درختی گردد او از آب و از خاک که شاخش بگذرد از جمله افلاک
❈۵❈
همان دانه برون آید دگر بار یکی صد گشته از تقدیر جبار
چو سیر حبه بر خط شجر شد ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد
❈۶❈
چو شد در دایره سالک مکمل رسد هم نقطهٔ آخر به اول
دگر باره شود مانند پرگار بر آن کاری که اول بود بر کار
❈۷❈
تناسخ نبود این کز روی معنی ظهورات است در عین تجلی
و قد سلوا و قالوا ما النهایة فقیل هی الرجوع الی البدایة

فایل صوتی گلشن راز بخش ۲۱ - تمثیل در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

نیما
2021-01-14T19:47:26
منظور شیخ در پایان رجعت است نه تناسخ
مجید
2017-07-21T10:32:07
معمولا این بیت: تناسخ نبود این کز روی معنیظهورات است در عین تجلیتوسط مخالفان تناسخ در رد آن آورده می شود. اما به وضوح مشخص است که شاعر چنین منظوری نداشته است و ابیات زیر به عکس اشاره به بازگشت دوباره در صورت خامی دارد چو عارف با یقین خویش پیوست رسیده گشت مغز و پوست بشکست وجودش اندر این عالم نپاید برون رفت و دگر هرگز نیاید وگر با پوست تابد تابش خور در این نشات کند یک دور دیگر
دکتر امین لو
2021-09-03T01:15:11.0646498
تمثیل در مورد شریعت، طریقت و حقیقت (ابیات ۳۵۴ تا ۳۶۸)  در ابیات قبل شیخ فرمود که کامل حقیقی آن است که جامع مراتب شریعت، طریقت و حقیقت باشد. در این تمثیل تفاوت مراتب آن را ذکر می کند باید دانست که شریعت و طریقت مقدمه حقیقت هستند.  طریقت بی شریعت، هوا و هوس است و حقیقت بی شریعت و طریقت کفر و الحاد است. 354    تبه گردد سراسر مغز بادام     گرش از پوست بخراشی گَهِ خام اگر مغز بادام را قبل از این که پخته و رسیده باشد از پوستش جدا کنی سراسر آن مغز بادام تباه و فاسد می گردد. 355    ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست   اگر مغزش برآری بفکنی پوست           ولی اگر بادام برسد و پخته بشود، مغز آن را درآوری هیچ باکی از فساد نیست و هیچ نقصی به آن مغز نمی رسد و در این حالت بادام بی پوست خوب است. 356    شریعت پوست، مغز آمد حقیقت     میان این و آن باشد طریقت شیخ در ابیات بالا تشبیهاتی را آورده و می گوید: مراد از پوست، همان شریعت و مراد از مغز، همان حقیقت است و طریقت نیز میان این دو است. شریعت، احکام ظاهر است و نسبت با طریقت که روش خاص در باب حال و مکاشفات است به مثابۀ پوست است و طریقت نسبت به شریعت لُبّ و مغز است. طریقت نیز در مقام مقایسه با حقیقت که ظهور توحید حقیقی است باز مثل پوست است و حقیقت مغز است. البته مغز وقتی خام است بدون پوست فاسد می گردد. همانگونه که پوست حافظ و نگهبان مغز است تا مغز برسد. شریعت و طریقت نیز اسباب و لوازمی هستند تا معرفت یقینی که همان حقیقت است، حاصل گردد. ۳۵۷      خلل در راه سالک نقص مغز است       چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است مراد از مغز همان حقیقت است و چون سالک عاشق برای رسیدن به حقیقت و قرب محبوب حقیقی، زنّار عبودیت بر میان بسته است و جز وصال دوست، مقصود و غرضی ندارد، شریعت و طریقت که به منزله پوست هستند برای نگهداری آن مغز لازم است و اگر خللی در آن ها بوجود آید سبب نقص مغز خواهد شد. پس سالک حقیقی باید عبادات ظاهری را بجای آورد و خللی در آن بوجود نیاید. حال وقتی مغز پخته شد در این صورت از خلل و نقص ایمن گشته، اگر پوست را هم از آن جداکنی خلل پذیر نمی گردد. 358    چو عارف با یقین خویش پیوست    رسیده گشت مغز و پوست بشکست نزد محققان، غرض از شرایع و اعمال و عبادات ظاهری و باطنی وصول حق است و سالک نیز با عبادات به نهایت کامل می رسد. سالکان در این مرحله به دو قسم تقسیم می شوند: یکی آنهایی هستند که نور تجلی الهی ساتر عقل آن ها می شود، این افراد در این مرحله از خود بیخود می شوند و به مرتبه عقل برنمی گردند و چون مسلوب العقل می گردند، تکالیف شرعیه از این طایفه ساقط است. دسته دوم آنهایی هستند که بعد از رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله به بقاء حق باقی می شوند. این ها به مقام بیداری بعد از مستی می رسند. این گروه چنانکه در بدایت امر قیام به ادای حقوق شـرعی می نمودند، در این مرحله نیز دقیقه ای از احکام شرعی کم نمی گذارند. خود این طایفه نیز دو قسم اند: یکی آنهایی که بعد از ورود به حالت بیداری و هشیاری مانند وضع اول خود هستند. در واقع اینان در حکم وقت ومقام تلوین هستند و مصداق صوفی ابن الوقت می باشند یعنی گاهی در حال سکر و مستی هستند و گاهی در حال صحو و بیداری و مانند افراد عادی می باشند. برای این طایفه، نیز مراسم شریعت از دو وجه لازم است: اول از این لحاظ که دوباره به آن حالت کشف و شهود برسند. ثانیاً موجب هدایت و ارشاد طالبان حق گردند. گروه دوم آن هایی هستند که به مقام جمع الجمع رسیده اند. این طایفه از غایت کمالی که دارند، کثرت ایشان حاجب وحدت و وحدت ایشان حاجب کثرت نیست. این گروه برای ارشاد و هدایت طالبان حق مأمور به انجام عبادات ظاهره و باطنه و احکام شرعیه می باشند و یک سرِ مویی تجاوز از جاده شریعت و طریقت نمی نمایند. با ذکر مقدمۀ فوق به معنی بیت می پردازیم. وقتی عارف یعنی سالک کامل از طریق کشف و شهود به مقام توحید یقینی و مرتبه جمع وصول یافت و مغز رسیده گشت یعنی حقیقت برای او پخته شد در این صورت پـوست که همـان شـریعت و طریقت است، مـی شکند و از مغز که همان حقیقت است جدا می گردد یعنی اگر تا کنون شریعت و طریقت برای پخته شدن حقیقت بود، بعد از این هدایت طالبان حق خواهد بود. 359     وجودش اندرین عالم نپاید       برون رفت و دگر هرگز نیاید وجود او یعنی وجود عارف سالک در این عالم یعنی عالم تفرقه پایدار نمی ماند و اگر گاهی نیز به عالم تفرقه بیاید باز موج بحر تجلی او را از ساحل تفرقه به غرقاب وحدت و جمع می اندازد و کسی که از عالم تفرقه از طریق کشف و شهود بیرون رفت و لذّت آن را دریافت دیگر هرگز از آن حالت برگشت نمی کند. 360  وگر با پوست تابد تابش خور   در این نشأت کند یک دور دیگر مراد از با پوست، مغزی است که هنوز نرسیده و از پوست بیرون نیامده است و آن نیز اشاره به مرید و طالب راه حق است که به احکام شریعت و طریقت عمل می کند ولی هنوز مغز او پخته نشده است. مراد از تابش خور، تابش نور ارشاد و هدایت از طرف خورشید یعنی عارف کامل است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: وقتی تابش نور ارشاد و هدایت از طرف عارف کامل به طالب راه حق که عامل به احکام شریعت و طریقت است بتابد، سبب می شود، مغز یعنی حقیقت در او نشو و نما کرده و یک دور دیگر درست کند. مقصود از دور، دایرۀ حاصل از قوس نزولی و قوس صعودی و رسیدن نقطه اول به آخر و تکمیل دایره است. 361   درختی گردد او از آب و از خاک     که شاخش بگذرد از هفتم افلاک وقتی تابش نور حاصل از ارشاد عارف کامل به مغز دارای پوست یعنی طالب حقیقت و عامل به احکام شریعت بتابد، از آب و خاک یعنی استعدادها و قابلیت هایی که دارد در سایۀ ارشاد آن عارف کامل که به مثابه باغبانی است به درختی تنومند تبدیل می شود که شاخه های آن از لحاظ بلندی از افلاک هفتم نیز می گذرد. یعنی آن مرید درسایه تربیت عارف کامل به مقام بلند عرفانی می رسد. 362    همان دانه برون آید دگر بار   یکی صد گشته از تقدیر جبار این بیت به تربیت مریدان اشاره دارد. در بیت اول گفته بود که در اثر تابشِ نورِ ارشادِ عارف، حقیقت در مرید پرورش می یابد و تبدیل به درختی بزرگ می گردد یعنی مرید هم به کمال می رسد. حال می گوید: از این مریدی که به کمال رسیده است دانۀ دیگر یعنی مرید دیگری به وجود می آید. این تسلسل تربیت عارف کامـل و مـرید را ادامـه دهید،  پس این حـرکت تعطیل بـردار نیست. در مصـرع دوم می فرماید: مرید بعدی که تربیت می یابد، از نظر حقیقت و کشف و شهود از استاد خودش پیشی می گیرد و اگر حقیقت در استاد یکی بود در او تزاید پیدا کرده و صد مرتبه بیشتر می گردد و این نشانه ای از تفضل الهی است. البته اینگونه نیز می شود، تعبیر کرد که در اثر تسلسل تربیت عارف و مرید تعداد عارف کامل زیاد می شود و در اثر تربیت یک استاد، صد شاگرد تربیت می شود و به استاد تبدیل می گردد. 363    چو سیر حبه بر خط شجر شد       ز نقطه خط، ز خط دوری دگر شد شیخ می گوید اگر مسیر حرکت حبه یعنی دانه و مغز حقیقت در خط شجر یعنی در خطِ پرورشِ شجرۀ انسانِ کامل قرار گرفت از نقطه، خط ایجاد می گردد و از خط، نیز دوری دیگری بوجود می آید. مراد از نقطه همان حقیقت است. از این لحاظ حقیقت به نقطه تشبیه شده که عاری از تکثر است. مراد از خط، همان قوس نزولی و قوس صعودی است که قبلاً بکرات در مورد آن ها توضیح داده شده است و مراد از دور، رسیدن نقطۀ آخر به اول است که در این مورد قبلاً بحث شده است و می توانید به توضیحات بیت 19 مراجعه کنید. مقصود شیخ این است که عارف کامل که خود به حقیقت رسیده است انسان دیگری را که عامل به احکام شریعت و طریقت است تربیت می کند، در سایۀ تربیت او عارف کامل دیگر پرورش می یابد و او نیز مانند استاد خود از نهایت قوس نزولی و بدایت قوس صعودی حرکت می کند و به حقیقت می رسد، وقتی به حقیقت رسید او نیز مانند استاد خود انسان دیگری را تربیت می کند و الی آخر این حرکت ادامه دارد. 364    چو شد در دایره سالک مکمل    رسد هم نقطۀ آخر به اول چون سالک در دایره به کمال رسید، یعنی قوس نزولی و قوس صعودی دایره به هم پیوست و سالک به نقطۀ آخر که همان نقطۀ وحدت رسید، از آن نقطة وحدت که حالت سکر و مستی است دوباره به اول خط که حالت صحو و بیداری است رجوع می کند. او در این مرحله وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت می بیند و عامل به احکام شریعت و طریقت می گردد. 365    دگر باره شود مانند پرگار        بدان کاری که اول بود بر کار سالک پس از رسیدن به حقیقت دوباره مانند پرگار به نقطه اول رجوع می کند و همانگونه که در آغاز حرکت از مبدأ به احکام شریعت و طریقت مشغول بود و در سایۀ آن کمال پیدا کرده بود، دوباره پس از برگشتن از وحدت به کثرث، مثل پرگار به همان کار اول یعنی عبادت و عمل به احکام شریعت و طریقت مشغول خواهد شد. 366  چو کرد او قطع یک باره مسافت      نهد حق بر سرش تاج خلافت سالک تا زمانیکه در مقام کثرت و تعیّن است نمی تواند در مقام خلافت یعنی خلیفة الهی باشد ولی وقتی مسافت را قطع کرد یعنی بُعد و دوری از حقیقت را از بین برد و به مقامی رسید که در کثرت وحدت و در وحدت کثرت را دید و به مقام فرق بعد الجمع رسید،  خداوند تاج خلافت بر سرش می نهد. 367     تناسخ نیست این کز روی معنی    ظهوراتی است در عین تجلی در ابیات قبل شیخ توضیح داد، بواسطۀ پرورش تربیت عارف کامل حبۀ حقیقت در مرید پخته می شود وبروزمی نماید وا ین امر سلسله وار ادامه می یابد یعنی مرید تربیت می شود و تبدیل به عارف می گردد او نیز مرید دیگر را تربیت می کند. از این مطلب ممکن است بعضی کوتاه فکران چنین فکر کرده یا ادعا کنند که روح آن عارف کامل در مرید تناسخ پیدا می کند. برای اینکه شیخ این شبهه را از بین ببرد می فرماید: این پدیده تناسخ نیست بلکه ظهوراتی است در عین تجلی و تجلی عبارت از ظهور حقیقت است، در هر مظهری به خصوصیتی و صفتی و نوعی، البته نه بر سبیل تکرار. در صورتیکه در عقیده تناسخ به تکرار اعتقاد دارند راجع به تناسخ و رد آن در بیت 106 توضیح داده شده است. 368    و قد سَألوا و قالوا ما النّهایه       فقیل هی الرجوع الی البدایه معنی بیت این است: می پرسند و می گویند نهایت راه سلوک وعرفان چیست در جواب گفته می شود نهایت راه سلوک و عرفان برگشت به بدایت است. بارها توضیح داده شده است که  مدارج و معارج وجود، به صورت دایره است یعنی با فیض رحمانی ذات احدیت در ممکنات تعیّن پیدا می کند و وقتی تعینات به کمال رسید و اصطلاحاً قوس نزولی کامل شد انسان کامل بوجود می آید. این جا که نهایت قوس نزولی است عروج به طرف حقیقت شروع می شود و در این سیر عروجی و یا سفر در قوس صعودی تعینات را کنار می زند تا به مقام فناء فی الله می رسد. در این مرتبه سالک جز خدا چیز دیگر نمی بیند و این یک حالت سکر و مستی است ولی عارف کامل در این مرحله نباید متوقف شود. پس از این مرتبه به مرتبه بقا که عبارت از مقام فرق بعد الجمع می باشد، حرکت می نماید. در این مرحله سالک وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت می بیند و در حالت صحو و بیداری است و به ترتبیت مریدان مشغول می شود این حرکت را حرکت از فناء فی الله به بقاء بالله از نهایت به بدایت گویند و بقول شیخ این نهایت درجه سلوک است.
کوروش
2021-11-15T20:32:41.050985
چو سیر حبه بر خط شجر شد ز نقطه خط ز خط دوری دگر شد چو شد در دایره سالک مکمل رسد هم نقطهٔ آخر به اول دگر باره شود مانند پرگار بر آن کاری که اول بود بر کار     نقطه منظور فضای تک بعدی ، خط فضای دو بعدی و در بیت بعدی دایره منظور فضای سه بعدی که فقط در کره اگر مستقیم حرکت کنیم به نقطه اول میرسیم این ویژگی فضای سه بعدی ، واقعا شگفت آوره اون زمان از چی حرف میزدیم الان وضعمون چیه
ملیکا رضایی
2021-11-16T07:50:52.6645374
گفته بودم که عاشق ریاضی هستم ؛ در ریاضی هرچند عدد صفر عددی بسیار کوچک است لیک میتواند هر معلوم را مجهول کند اگر عدد به توان ۰ رسد یک میگردد اگر ضربدر عددی شود ۰ میشود اگر تقسیم بر ۰ شود گنگ است اگر از سمت راست به آن ۰ افزوده گردد بزرگ و اگر از سمت چپ افزوده شود کوچکتر شده و اعشار میگردد؛ نقطه هم همین طور که اگر نقطه ای اگر نبود این متن دیگر متن نبود...نقطه ای اگر نبود دایره ای نبود برای چرخیدن و چرخاندن... و همه ما درون یک دایره هستیم و می‌پنداریم او در مرکز است ولی خارج دایره او نیز هست؛او در مرکز دایره او در درون دایره او قالب دایره ما قالب او او خارج دایره در هر او در هیچ او در کل ... او در هست و نیست ... او همه جا و هیچ جا هست .‌..  ؛ و اما چرا دایره ؟! گاه باید آنچنان بر وجه ها مکعب قالب گشت که بتوان صاف و بی منتهی و انتها شد چون دایره ... چرخیدن ما انسان یعنی همان گذراندن هر روزه زندگی و هر روز مرتبا میگردیم روی این دایره بر مرکز دایره ؛ رسد مرتبه ای که این پرگار نوک ش میشکند و ما از چرخیدن پیوسته به دور دایره و روی دایره خلاص گشته و به دنیایی جدید پای میگذاریم ... آیا آن دنیا جدید نیز در درون دایره ای ست و اگر هست آن دایره هم در درون دایره دیگری ست ؟ و دایره در دایره و هر دایره قالب دایره دیگری و همچنان قالب در قالب ...   و این را نهایت پایان نتوان برد چون اعداد که پایان ندارد ...    
گنگِ خواب دیده
2023-02-20T10:19:34.4420119
شریعت پوست مغز آمد حقیقت میان این و آن باشد طریقت.....   :)))))))))) چ مثال جالبی!