گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:وصال حق ز خلقیت جدایی است ز خود بیگانه گشتن آشنایی است

❈۱❈
وصال حق ز خلقیت جدایی است ز خود بیگانه گشتن آشنایی است
چو ممکن گرد امکان برفشاند به جز واجب دگر چیزی نماند
❈۲❈
وجود هر دو عالم چون خیال است که در وقت بقا عین زوال است
نه مخلوق است آن کو گشت واصل نگوید این سخن را مرد کامل
❈۳❈
عدم کی راه یابد اندر این باب چه نسبت خاک را با رب ارباب
عدم چبود که با حق واصل آید وز او سیر و سلوکی حاصل آید
❈۴❈
تو معدوم و عدم پیوسته ساکن به واجب کی رسد معدوم ممکن
اگر جانت شود زین معنی آگاه بگویی در زمان استغفرالله
❈۵❈
ندارد هیچ جوهر بی‌عرض عین عرض چبود که لا یبقی زمانین
حکیمی کاندر این فن کرد تصنیف به طول و عرض و عمقش کرد تعریف
❈۶❈
هیولی چیست جز معدوم مطلق که می‌گردد بدو صورت محقق
چو صورت بی‌هیولی در قدم نیست هیولی نیز بی او جز عدم نیست
❈۷❈
شده اجسام عالم زین دو معدوم که جز معدوم از ایشان نیست معلوم
ببین ماهیت را بی کم و بیش نه معدوم و نه موجود است در خویش
❈۸❈
نظر کن در حقیقت سوی امکان که او بی‌هستی آمد عین نقصان
وجود اندر کمال خویش ساری است تعین‌ها امور اعتباری است
❈۹❈
امور اعتباری نیست موجود عدد بسیار و یک چیز است معدود
جهان را نیست هستی جز مجازی سراسر کار او لهو است و بازی

فایل صوتی گلشن راز بخش ۳۴ - جواب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-09-30T11:29:31
چقدر ژرف و ساده سخن میگه و در همین حال با معنی:نه مخلوق است آن کو گشت واصلنگوید این سخن را مرد کاملعدم کی راه یابد اندر این بابچه نسبت خاک را با رب ارباب
دکتر ترابی
2014-11-26T13:54:29
خلقیت اشاره به مردم است و انبوهی از خلق را از مردم را خلقیت میگفتند.
حمید
2014-11-25T10:56:56
خلقیت یعنی چی؟
بهروز
2017-08-25T00:05:07
تعین ها امور اعتباریست یعنی چی
دکتر امین لو
2021-09-01T16:50:05.6669058
  جواب سوٌال دهم در بارهٌ واصل به حق (وصول سالک) 469  وصال حق ز خلقیت جدایی است            ز خود بیگانه گشتن آشنایی است وصال عبارت است از اینکه سالک از تعین و هستی مجازی و پندار دویی خود که موسوم به خلقیت است، جدایی یافته،‌ از تعینِ موهومی خود که سبب جدایی خلق از حق می شود، خلاصی یابد. به همین جهت در مصرع دوم می فرماید: وصال و آشنایی حق آن است که از سالک از خود بیگانه شود و از هستی و تعین خود در تجلی احدی فانی و محو شود. لازم به یاد آوری است که منظور شیخ از بیگانه گشتن ازخود، این است که شخص با ارشاد عارف کامل به طریقه سیر و سلوک مشغول باشد وبه مرتبه فناء فی الله و بعد به مرتبه بقاءالله برسد 470            چو ممکن گـَردِ امکان بر فشاند                به جز واجب دگر چیزی نماند می دانیم ممکن الوجود دو وجه دارد: وجه واجب  و وجه عدمی، شیخ در این بیت وجه عدمیِ ممکن الوجود را به گرد و غبار تشبیه کرده است. بنابراین اگر از ممکن، وجه عدمی محو شود،آنچه باقی می ماند، جز واجب چیز دیگری نخواهد بود. 471      وجود هر دو عالم چون خیال است       که در وقت بقا عین زوال است چون هستی حقیقی فقط ذات واجب است که به صورت عالَم کثرات تجلی نموده است و غیر حق دائماً عدم است، پس وجود هر دو عالَم یک نمود بی بود یا خیال است که در این مورد در ابیات قبلی توضیح داده شده است. در مصرع دوم می فرماید که در وقت بقا عین زوال است یعنی عالم در وقت بقا نیز چون وجودش وابسته به وجود واجب  است، پس عالَم به اعتبار مرتفع شدن تعین، زوال و نیستی است. باید دانست که از تجلی واجب به صورت ممکن نه چیزی از واجب کاسته می شود و نه تغییری حاصل می شود و نه ممکن از امکانیت عدمی خلاص می یابد. 472     نه مخلوق است آن کو گشت واصل     نگوید این سخن را مرد کامل مخلوق عبارت از تعین است و الا وجود در هر مرتبه ای که باشد واجب است. مادام که تعین شخص مرتفع نگردد، وصول حاصل نمی شود و همچنانکه در ابیات قبل نیز توضیح داده شد، وصال عبارت از رفع تعین است. بدین ترتیب واصل، مخلوق نیست و تا اثری از مخلوقیت باقی است، وصالی نخواهد بود. شیخ در مصرع دوم تذکر می دهد که مرد کامل هیچ وقت این سخن را نمی گوید و آن سخن عبارت است از اینکه بگویند، مخلوق واصل است که البته این سخن صحیح نیست. 473    عدم کی راه  یابد اندر این باب      چه نسبت خاک را با رب ارباب گفته شد: «ممکن» دو وجه دارد: وجه وجود و وجه عدم، سلوک و وصول از لوازم وجود هستند. لذا شیخ می فرماید: مخلوق و ممکن چگونه می توانند از ذات خودشان که عدم است به مرتبه وصول راه یابند. چون وصول به معنای رسیدن به وجود مطلق است و می دانیم، اتحاد عدم و وجود نیز محال است، چون اجتماع ضدین محال است. در مصرع دوم عدم را به خاک از بابت ظلمت تشبیه کرده است. رب ارباب هم نور مطلق است. پس معنی مصرع دوم این خواهد بودکه ظلمت و نور مطلق با هم نسبتی ندارند، آنچه شایسته وصال است وجود است و برای عدم این شایستگی وجود ندارد 474        عدم چبود که باحق واصل آید؟               وزو سیر وسلوکی حاصل آید عدم و نیستی در جایگاهی نیست که با حق واصل شود و از عدم، سیر و سلوکی حاصل نمی شود، چون سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است. 475            اگر جانت شود زین معنی آگاه                     بگویی در زمان استغفرالله اگر جان تو ازاین معنی آگاه شود (یعنی از این معنی که غیر حق عدم است، یا غیر حق نمود بی بود و همچنین از این معنی که سیر و سلوک تابع وجود، حیات و علم است و یا از این معنی که مخلوق واصل نمی شود،) در زمان و فی الفور از خداوند متعال استغفار می کنی. 476      تو معدوم و، عدم پیوسته ساکن        به واجب کی رسد معدوم ممکن؟ شیخ با لفظ خطاب می گوید: تو چون از ممکنات هستی پس معدومی و هر عدمی نیز پیوسته ساکن است، چون حرکت از لوازم وجود است و سیر و سلوک نیز رفتن معنوی است به جانب حق مطلق و رسیدن به واجب که آن را وصول می گویند. حال شیخ در مصرع دوم با لحن استفهامی بیان می کند. چگونه و کی «ممکن» که معدوم است به «واجب» می رسد. لازم به یادآوری است که هر «ممکن» قطع نظر ازتجلی وجود واجب ،عدم است. 477      ندارد هیچ جوهر بی عرض عین     عرض چبود چه؟ لایبقی زمانین عالم، جواهر و اعراض هستند. جوهر به ذات خود قائم است و اعراض به ذات خود قائم نیستند، از طرف دیگر جوهر بدون عرض تحقق عینی پیدا نمی کند چون در بیت ۴۶۳ توضیح داده شد که طبق عقاید متکلمین جوهر مجرد از ماده نیست و به دو گروه تقسیم می شوند: گروهی معتقدند که، جوهر، مجموع اعراض است و عده ای دیگر عرض را داخل در حقیقت جوهر دانسته اند. شیخ در مصرع اول با اشاره به این معنی می گوید: اگر معتقد به هر یک از عقاید فوق باشی، نتیجه اش این است که جوهر بدون عرض عینیت ندارد. حال در مصرع دوم شیخ می پرسد، عرض چیست و خودش جواب می دهد عرض چیزی است که در دو زمان باقی نمی ماند یعنی هر عرض مستمرا فانی و متجدد می شود. و به عبارت دیگر عرض در هر  آن مشمول فنا و تجدد است. 478   حکمیی کاندرین فن کرد تصنیف        به طول و عرض وعمقش کرد تعریف بدان که حکما معتقدند: جسم طبیعی، جوهری است که در وی امکانِ فرضِ ابعاد سه گانۀ طول، عرض و عمق باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیمی که در فن طبیعیات بحث از اجسام طبیعی می نماید، چنین تصنیف کرده است و از جسم طبیعی به طول، عرض و عمق تعریف نموده است. اما در ابیات قبل توضیح داده شد که ابعاد سه گانه، اعراض و امور عدمی اند. بنابراین ترکیب وجود از اعدام نیز وهمی خواهد بود و حقیقتی ندارد. 479   هیولی چست جز معدوم مطلق      که می گردد بدو صورت محقق حکما در تقسیم جوهر گغته اند: جوهر از دو حال خارج نیست یا جوهر، محل جوهر دیگر است یا حالّ است. اگر جوهر محل جوهر دیگر است آن را هیولی گویند و اگر حالّ است آن را صورت گویند و اگر مرکب از هر دو است، جسم است. در اینجا شیخ با توجه به عقاید فوق می فرماید که «هیولی چیست جز معدوم مطلق» یعنی هیولای بی صورت با وجود اینکه شأن او تقدم ذاتی است ولی هیولی بی صورت نمی تواند متحقق باشد. پس هیولی به چیزی متحقق می شود که خودش معدوم است. حال بیندیش چیزی که به معدوم  متحقق شود، حالش چگونه خواهد بود و از اینجا قیاس نما جواهر که اصل اجسامند، حقیقت ایشان چنین است. اجسام که ترکیب از ایشان یافته اند، چگونه خواهند بود. 480      چو صورت بی هیولا در قِدَم نیست        هیولی نیز بی او جز عدم نیست طبق عقاید حکما صورت از هیولی منفک نیست و هیولی نیز بی صورت وجود ندارد. هم چنین حکما عقیده دارند، هیولی و صورت قدیم هستند. شیخ با اشاره به این موضوعات در این بیت فرماید: صورت و هیولی لازم و ملزوم همند و صورت بدون هیولی نمی تواند، قدیم باشد و از طرف دیگر در مصرع دوم می فرماید که هیولی نیز بدون صورت معدوم است. ازاستنتاج این مطالب معلوم می شود که هر دو معدوم هستند. 481      شده اجسام عالم زین دو معدوم      که جز معدوم از ایشان نیست معلوم طبق عقاید حکما، اجسام مرکب از هیولا و صورت هستند و در بیت قبل گفته شد که هیولا وصورت بدون یکدیگر در قِدم معدومند پس طبق این عقیده اجسام از دو معدوم، موجود گشته اند و مسلم است که موجود شدن از معدوم امری محال است. باز طبق عقیده حکما اجسام مرکب از صورت و هیولا هستند و در ابعاد سه گانه طول، عمق و عرض متحقق هستند. قبلا" نیز گفته شد که این ابعاد نیز امور اعتباری است پس وجود اجسام به هر کیفیت که فرض نمایی چه از ترکیب صورت و هیولا و چه از ترکیب طول،عرض و عمق، در هر صورت حصول وجود از عدم محال است. به همین مناسبت شیخ در این بیت می فرماید: اجسام از این دو معدوم حاصل شده اند و از معدوم نیز چیزی غیر از معدوم، معلوم نیست. 482       ببین ماهیتت را بی کم و بیش               نه موجود و نه معدوم است در خویش شیخ با توجه به مطالبی که در ابیات بالا گفته شد، می فرماید: ماهیت خودت را بدون کم و بیش ببین که فی حد ذاته ماهیت وجود تو نه موجود است و نه معدوم. چون اگر فی نفس الامر موجود بودی، معدوم نشدی و اگر معدوم بودی، موجود نگشتی. پس معلوم شد که «ممکن » امری است اعتباری و عقل آن را، از ادراک وجود و عدم به هم ترکیب می کند و به حقیقت وجودی ندارد چون وجود دائماً واجب و عدم دائماً ممتنع است. 483      نظر کن در حقیقت سوی امکان      که او بی هستی آمد عین نقصان شیخ می فرماید: حال از روی حقیقت نگاه کن و ببین که امکان بدون هستی و انضمام وجود با وی عین نقصان است، زیرا که معدوم است و متوجه باش که کمال ممکن و امکان فقط بواسطۀ تجلی ظهور واجب است و بدون اضافۀ وجود به ممکنات اعتباری بیش نیست. 484       وجود اندر کمال خویش ساری است   تعین ها امور اعتباری است وجود واجبی که وجود مطلق است به واسطۀ حب ذاتی ظهور و اظهار، در کمال خویش بر جمیع ممکنات من الازل الی الابد ساری و متجلی است و تعین ها که در مراتب ظهور عارض آن حقیت می گردند، همه امور اعتباری و نمود وهمی اند و صورت خیالی بیش نیستند وحقیقتی ندارند و موجود حقیقی، حق است و بس. 485      امور اعتباری نیست موجود                  عدم بسیار و یک چیز است معدود گفته شد که عالَمِ کثرات و تعینات که در مراتب ظهور عارض وجود شده اند اموری اعتباری هستند و امور اعتباری فی نفس الامرموجود نیستند. مانند تعداد واحد که در اعداد تکرار می شود. تعداد واحد امری است اعتباری و معدود یک چیزی بیشتر نیست و آن هم واحد است.  486    جهان را نیست هستی جز مجازی           سراسر  کار او لهو است و بازی این بیت اشاره به این آیه کریمه است«اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» جهان را هستی و وجودحقیقی نیست و هستی عالم اعتباری و مجازی است و سراسر کار عالم ازحیات، ممات، لذت، الم، بزرگی، کوچکی و غیره مانند لهو و لعب و بازی کودکانه است که از خاک و گِل چیزهایی می سازند و هریک را چیزی  نام می نهند و بر سر آن جنگ می کنند وآخر همه آن ها هیچ است.