شیخ محمود شبستری:بخاری مرتفع گردد ز دریا به امر حق فرو بارد به صحرا
❈۱❈
بخاری مرتفع گردد ز دریا
به امر حق فرو بارد به صحرا
شعاع آفتاب از چرخ چارم
بر او افتد شود ترکیب با هم
❈۲❈
کند گرمی دگر ره عزم بالا
در آویزد بدو آن آب دریا
چو با ایشان شود خاک و هوا ضم
برون آید نبات سبز و خرم
❈۳❈
غذای جانور گردد ز تبدیل
خورد انسان و یابد باز تحلیل
شود یک نطفه و گردد در اطوار
وز او انسان شود پیدا دگر بار
❈۴❈
چو نور نفس گویا بر تن آید
یکی جسم لطیف و روشن آید
شود طفل و جوان و کهل و کمپیر
بیابد علم و رای و فهم و تدبیر
❈۵❈
رسد آنگه اجل از حضرت پاک
رود پاکی به پاکی خاک با خاک
هم اجزای عالم چون نباتند
که یک قطره ز دریای حیاتند
❈۶❈
زمان چو بگذرد بر وی شود باز
همه انجام ایشان همچو آغاز
رود هر یک از ایشان سوی مرکز
که نگذارد طبیعت خوی مرکز
❈۷❈
چو دریایی است وحدت لیک پر خون
کز او خیزد هزاران موج مجنون
نگر تا قطرهٔ باران ز دریا
چگونه یافت چندین شکل و اسما
❈۸❈
بخار و ابر و باران و نم و گل
نبات و جانور انسان کامل
همه یک قطره بود آخر در اول
کز او شد این همه اشیا ممثل
❈۹❈
جهان از عقل و نفس و چرخ و اجرام
چو آن یک قطره دان ز آغاز و انجام
اجل چون در رسد در چرخ و انجم
شود هستی همه در نیستی گم
❈۱۰❈
چو موجی بر زند گردد جهان طمس
یقین گردد «کان لم تغن بالامس»
خیال از پیش برخیزد به یک بار
نماند غیر حق در دار دیار
❈۱۱❈
تو را قربی شود آن لحظه حاصل
شوی تو بی تویی با دوست واصل
وصال این جایگه رفع خیال است
چو غیر از پیش برخیزد وصال است
❈۱۲❈
مگو ممکن ز حد خویش بگذشت
نه او واجب شد و نه واجب او گشت
هر آن کو در معانی گشت فایق
نگوید کین بود قلب حقایق
❈۱۳❈
هزاران نشاه داری خواجه در پیش
برو آمد شد خود را بیندیش
ز بحث جزو و کل نشئات انسان
بگویم یک به یک پیدا و پنهان
کامنت ها