گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:ز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش

❈۱❈
ز من بشنو حدیث بی کم و بیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش
چو هستی را ظهوری در عدم شد از آنجا قرب و بعد و بیش و کم شد
❈۲❈
قریب آن هست کو را رش نور است بعید آن نیستی کز هست دور است
اگر نوری ز خود در تو رساند تو را از هستی خود وا رهاند
❈۳❈
چه حاصل مر تو را زین بود نابود کز او گاهیت خوف و گه رجا بود
نترسد زو کسی کو را شناسد که طفل از سایهٔ خود می‌هراسد
❈۴❈
نماند خوف اگر گردی روانه نخواهد اسب تازی تازیانه
تو را از آتش دوزخ چه باک است گر از هستی تن وجان تو پاک است
❈۵❈
از آتش زر خالص برفروزد چو غشی نبود اندر وی چه سوزد
تو را غیر تو چیزی نیست در پیش ولیکن از وجود خود بیندیش
❈۶❈
اگر در خویشتن گردی گرفتار حجاب تو شود عالم به یک بار
تویی در دور هستی جزو سافل تویی با نقطهٔ وحدت مقابل
❈۷❈
تعین‌های عالم بر تو طاری است از آن گویی چوشیطان همچو من کیست
از آن گویی مرا خود اختیار است تن من مرکب و جانم سوار است
❈۸❈
زمام تن به دست جان نهادند همه تکلیف بر من زان نهادند
ندانی کین ره آتش‌پرستی است همه این آفت و شومی ز هستی است
❈۹❈
کدامین اختیار ای مرد عاقل کسی را کو بود بالذات باطل
چو بود توست یک سر همچو نابود نگویی که اختیارت از کجا بود
❈۱۰❈
کسی کو را وجود از خود نباشد به ذات خویش نیک و بد نباشد
که را دیدی تو اندر جمله عالم که یک دم شادمانی یافت بی غم
❈۱۱❈
که را شد حاصل آخر جمله امید که ماند اندر کمالی تا به جاوید
مراتب باقی و اهل مراتب به زیر امر حق والله غالب
❈۱۲❈
مؤثر حق شناس اندر همه جای ز حد خویشتن بیرون منه پای
ز حال خویشتن پرس این قدر چیست وز آنجا باز دان کاهل قدر کیست
❈۱۳❈
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است نبی فرمود کو مانند گبر است
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت مر آن نادان احمق او و من گفت
❈۱۴❈
به ما افعال را نسبت مجازی است نسب خود در حقیقت لهو و بازی است
نبودی تو که فعلت آفریدند تو را از بهر کاری برگزیدند
❈۱۵❈
به قدرت بی‌سبب دانای بر حق به علم خویش حکمی کرده مطلق
مقدر گشته پیش از جان و از تن برای هر یکی کاری معین
❈۱۶❈
یکی هفتصد هزاران ساله طاعت به جای آورد و کردش طوق لعنت
دگر از معصیت نور و صفا دید چو توبه کرد نور «اصطفی» دید
❈۱۷❈
عجب‌تر آنکه این از ترک مامور شد از الطاف حق مرحوم و مغفور
مر آن دیگر ز منهی گشته ملعون زهی فعل تو بی چند و چه و چون
❈۱۸❈
جناب کبریایی لاابالی است منزه از قیاسات خیالی است
چه بود اندر ازل ای مرد نااهل که این یک شد محمد و آن ابوجهل
❈۱۹❈
کسی کو با خدا چون و چرا گفت چو مشرک حضرتش را ناسزا گفت
ورا زیبد که پرسد از چه و چون نباشد اعتراض از بنده موزون
❈۲۰❈
خداوندی همه در کبریایی است نه علت لایق فعل خدایی است
سزاوار خدایی لطف و قهر است ولیکن بندگی در جبر و فقر است
❈۲۱❈
کرامت آدمی را اضطرار است نه زان کو را نصیبی ز اختیار است
نبوده هیچ چیزش هرگز از خود پس آنگه پرسدش از نیک و از بد
❈۲۲❈
ندارد اختیار و گشته مامور زهی مسکین که شد مختار مجبور
نه ظلم است این که عین علم و عدل است نه جور است این که محض لطف و فضل است
❈۲۳❈
به شرعت زان سبب تکلیف کردند که از ذات خودت تعریف کردند
چو از تکلیف حق عاجز شوی تو به یک بار از میان بیرون روی تو
❈۲۴❈
به کلیت رهایی یابی از خویش غنی گردی به حق ای مرد درویش
برو جان پدر تن در قضا ده به تقدیرات یزدانی رضا ده

فایل صوتی گلشن راز بخش ۳۷ - جواب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-09-30T20:18:51
من نمیتوانم جبر کامل را قبول کنم که این با کلام معصوم تقارن نداره: روایات زیادی به حد استفاضه از امامان اهل‌بیت(ع) رسیده است که فرموده‌اند: در کتاب عیون اخبار الرضا(ع) به چند طریق روایت کرده است که وقتی حضرت امیر(ع) از صفین برمی‌گشت، پیرمردی که شاهد واقعه بود، برخاست و گفت: امیر مؤمنان(ع) فرمود: پیرمرد گفت: حضرت فرمود:
Hamishe bidar
2015-09-30T20:20:44
...برخاست و گفت: امیر مؤمنان(ع) فرمود: پیرمرد گفت: حضرت فرمود: .
Hamishe bidar
2015-09-30T20:22:06
...برخاست و گفت: از مسیر ما خبر بده که آیا براثر قضا و قدر خداست؟ امیر مؤمنان(ع) فرمود: آری شیخ، بر هیچ تلی بالا نرفته و در بستر هیچ دشتی فرود نیامده‌اید مگر به قضا و قدر خدا. پیرمرد گفت: پس من این رنجها را به حساب خدا می‌آورم! حضرت فرمود: آرام باش! گویا خیال کرده‌ای این قضا، قضای حتم و قدر لازمی است! اگر چنین باشد، ثواب و عقاب و امر و نهی و زجر باطل خواهد بود و معنای وعد و وعید ساقط خواهد شد؛ در این صورت هیچ گنهکاری مستحق سرزنش، و هیچ نیکوکاری سزاوار ستایش نخواهد بود و حتی نیکوکار بیش از بدکار مستحق ملامت است و گنهکار بیش از نیکوکار سزاوار احسان، این گفتار بت‌پرستان و دشمنان خدا و قدریه و مجوس این امت است. ای شیخ، خداوند مردم را در حال اختیار تکلیف فرموده و آنان را به منظور تحذیر و ترساندن از عقاب سوء اعمالشان، نهی فرموده و برعمل اندک پاداش زیاد داده است. معصیت خدا در حال مغلوبیت معصیت‌کار انجام نگرفته و فرمانبرداری او هم از روی اکراه نیست. وما خلقنا السماء والارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن‌الذین کفروا فویل للذین کفروا من النار: خدا آسمانها و زمین را باطل و بیهوده نیافریده است. این گمان کسانی است که کافر شده‌اند؛ وای برکسانی که کافر شده از آتش>.
سوخته دلان... حبیب
2015-02-07T11:22:19
سلام. با نظر مهرداد درباره حقیت راه سلوک موافقم... ولی کرم و بخشش خداوند خیلی زیاد است که اگر فضل کند ادمی چندین مرحله کسب سلوک را یکجا طی میکند. به شرطی که عاشق باشد و روحش گنجایش و توان چنین سیری را داشته و در طریقت پیرو کامل پیر خود باشد. مور بیچاره هوس کعبه داشت چنگ بر پای کبوتر زد و ناگهان رسید
lyam
2015-02-07T12:49:50
سلامبه شما دوستان که همه اهل معنویت هستید درود میفرستماز آن میترسم که مرا به ناباوری متهم کنید ، ولی باز هم گمانم برین است که با شما در میان بگزارم آنچه که برایم پیش امده شاید که بهره مند بشومبا دو سه دوست از روح و مقامات معنوی بحث داریمآنها مرا متهم به باور عالم هپروت میکنند . به هیچ معجزی اعتقاد ندارند و تنها آنچه که در آزمایشگاه از راه علم به دست میآید معتقدندمیگویند اینکه مولوی میگوید استن حنانه از دوری پیامبر ناله میکرده ساخته ی ذهن است و شق القمر غلوی بیش نیست ، یا طی العرض ممکن نیست و ازین دست میگویند : نظام طبیعت با اراده ی هیچ کس تغییر نمیکند و اگرکسی گفت که میکند درستی این نظام را انکار کرده ، هیچکس را این قدرت نیست که در امور ماورای توانایی یک انسان دخالت کند میگویند : هفت شهر عشق و مقامات معنوی و فنای بالحق جز زاییده خیالات انسان نیست که انسانها برای خود خیال بافی کرده اند بنده این بحث را پیش کشیدم تا بلکه دانایانِ راز لطفی کنند و اظهار نظر کنند شاید مناظره ای مشکل گشا پیش آید با احترام به همه ی عقایدلیام
تماشاگه راز
2015-02-08T12:44:00
لیام عزیزتوصیه من به شما :1- با دوستانی که به روح و مقامات معنوی باور ندارند بحث نکنید - این مفاهیم درک شخصی شماست.2- دانش بشر امروز قطره در برابر دریاست . 3- از باورهای خوبت که به تو حس خوبی میدهد لذت ببر و نیازی به تایید دوستانت نداشته باش حالا اسمش ایمان باشه یا خیال بافی به قول دوستانتسعی کن از باورهات به تنهایی لذت ببری و لزومی به اثباتش به کسی نیستاز شک بپرهیز و عشق بورز
تماشاگه راز
2015-02-08T13:35:47
لیام عزیز سعی کن مثنوی بخوانیاز این شروع کن :مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵ - نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند ما روی مبارک ترا بهنگام وعظ نمی‌بینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح/
سوخته دلان... حبیب
2015-02-10T10:25:35
لیام بحث و مناظره باچنین افرادی که باوری اروپایی و غلط دارند درست نیست.
سوخته دلان... حبیب
2015-02-10T10:14:42
سلام به همه دوستان و لیام عزیز. لیام خواهشا آنهایی را که اعتقادات تورا متهم و محکوم و یا مسخره میکنند دوست خطاب نکن... با چنین افرادی بحث کردن صحیح نیست چون باوری سالم و اسلامی در وجود انها نیست به عنوان مثال اگر انها معجزه شق القمر را باور ندارند درواقع قران را قبول ندارند. اگر انها اعتقادات تورا توهم میدانند بپرس ایا خدا را قبول دارید؟ اگر جواب مثبت است بپرس مگر خدا را دیده ای؟
مجتبی خراسانی
2015-03-01T19:16:32
بسم الله الرحمن الرحیمتو را سپاس می نماییم ای آن که ملکوت و باطن زمین و آسمان به دست قدرت تو است، و ای آن که اشیاء مشتاقانه به سوی تو در حرکت، و به شوق تو در گردش اند؛ ای حقیقت حیات و ای مقوّم موجودات. مقصود ما تو، مقصد نماز و روزۀ ما تویی، تو مقوّم وجودی و عطا کنندۀ خیر و جود، و فرو فرستندۀ برکات و خیرات، و نهایت تمایلات، و غایت حرکات، و مصدر اشراق؛ ما را با پیامبران و صدیقین مخصوصا محمد صلی الله علیه و آله که او را به تمام خلایق مبعوث فرمودی، و اهل بیت پاکیزه و برگزیده او، که بر آنان بالاترین درود درود فرستندگان، و پاک ترین سلام سلام فرستندگان باد، محشور فرما.اما بعد از این مقدمه:سلام بر شماروفیا شما فرمودید که: (به هر حال این اصلا مهم نیست که شق القمر بوده یا نه !!) مهم نیست! توضیح بفرمایید لطفا.معجزات و خوارق عادات که از مقولۀ فعل و تحریک و تأثیر است، هرگاه نسبت نفس نبوی به مادۀ کاینات به مرتبه ای باشد که هر چه تصور کند در او حادث شود و هر صورتی که ارادۀ زوال آن کند از او زایل شود، بمجرد تصور نبوی که هرلحظه به اذن خدای تعالی است، متحقق شود. از اعجاز می باشد، مهم نیست! مجددا عرض می کنم توضیح بفرمایید.و عجیب تر در ادامه گفته اید:از نظر علمی قران یک document (سند، مدرک) به حساب نمی اید . و لزومی هم ندارد تو درستی تک تک ایات قران را کشف کنی! (document: سند)اسائۀ ادب نشود ولی در این زمینه تخصص دارید که اینگونه می فرمایید؟چون از فرهیختگان هستید، پاسخ دادم.والعاقبة للمتقین
روفیا
2015-03-02T00:58:12
تعریف سند :شاهد مکتوبی است بر یک واقعیت که ماهیت حقوقی دارد و طبق اشکال از پیش‌ تعیین‌شده‌ای که ضامن اعتبار و اطمینان به سند هستند، تهیه شده است.این گونه که از تعریف حقوقی سند بر می اید اسناد حقوقی و تاریخی و علمی توسط بشر به طور قراردادی تنظیم شده اند .و در مورد اهمیت وقوع یا عدم وقوع شق القمر نظر حقیر این است که از انجا که همه انسان ها نمی توانند مورخ و محقق باشند بلکه جامعه سالم احتیاج به پزشک خوب معلم خوب کشاورز خوب کارگر خوب دارد نه اینکه افراد جامعه دغدغه شان این باشد که ایا شق القمر واقعا رخ داده یا نه ؟این اولویت بندی را ما ناگزیریم داشته باشیم . زیرا ما در عالم محدودیت های زمانی و مکانی به سر می بریم .در صفحه دیگری بحثی در مورد تمایلات جنسی حافظ در گرفت . انجا هم با اجازه بزرگان عرض کردم که چون عمر ما کوتاه است ببینیم اگر مسائل مهمتر از این در خدمت به بشریت حل شدند انگاه در اخرین اولویت به این گونه مسائل بپردازیم که حقیقتا فهم این نکته هیچ دردی از درد های بشر را درمان نمی کند .کسی که واقعا دغدغه کمک به نوع انسان و کل مخلوقات دارد اولین چیزی که به ذهنش خطور می کند این است که چگونه می توانم از هر ثانیه این دو روز عمر به بهترین شکل برای خلق شادی و زدودن رنج بشر استفاده کنم . چنین فردی نه تنها هیچ جنبنده ای را ازار نمیدهد بلکه حتی وقتش را در راه مطالبی با بهره وری کمتر تلف نمی کند . 1در مورد کشف درستی تک تک ایات باید گفت هیچ انسانی ملزم و قادر نیست به یکباره تمام ایات کتب اسمانی را درک کند بلکه هنگامی که درد طلب در انسان شکل گرفت و انسان قصد حرکت به نور کرد حقایق یک به یک پیش چشمش کشف حجاب می کنند و هر حقیقت در یک شبکه بسیار پیچیده انسان را به حقایق متعدد دیگر رهنمون می شود مانند قطعات پازل تا اینکه در نهایت رخ ان دختر چینی درپازل میلیارد ها قطعه ای نمایان می شود .
روفیا
2015-03-01T10:14:32
سلام لیام گرامیمعنویت با ماده در تضاد نیست . فقط با ابزار های کنونی بشر قابل اندازه نیست .شاید روزی شما از خواب برخیزید و بگویید وای من دیشب ده گیگابایت خواب دیدم !به هر حال این اصلا مهم نیست که شق القمر بوده یا نه .مهم این است که ما ببینیم خودمان چه کاره ایم ؟ چه ابزاری خداوند و دانش پیشینیان و رشد بشر در اختیار ما نهاده و از ان برای شتاخت دنیای پیرامونمان نهایت بهره را ببریم .این استدلال درستی نیست که چون کسی شق القمر را قبول ندارد پس قران را قبول ندارد پس اصلا با او بحث نکن .از نظر علمی قران یک document به حساب نمی اید . و لزومی هم ندارد تو درستی تک تک ایات قران را کشف کنی . به هر صورت ما در سراچه ترکیب تخته بند تنیم و پر از محدودیت . همینکه هر روز ساعتی بیندیشی و اهنگ کشف حقیقت را بکنی سرانجام ان را پیدا می کنی .مولانا می فرماید :هر که به جد تمام در طلب ماست ماستهر که چو سیل روان در طلب جوست جوست
ناشناس
2015-04-08T21:33:56
چنان کان گبر یزدان و اهرمن گفتمر آن نادان احمق او و من گفتبه ما افعال را نسبت مجازی استنسب خود در حقیقت لهو و بازی استسعدی گرامی این مطلب را اینگونه بیان می کند :در این نوعی از شرک پوشیده هستکه زیدم بیازرد و عمروم بخستگرت دیده بخشد خدواند امرنبینی دگر صورت زید و عمرویعنی ان چه در دستور زبان می خوانیم با عنوان فاعل در حقیقت شرک الود است .فاعل علی الاطلاق اوست . ما نه ضریب هوشی مان را انتخاب کردیم ته علاقه مان به موسیقی نه رنگ چشم و نه تجرببیات زندگیمان .اگر بگویید من خودم انتخاب کردم که مهاجرت کنم و در هاروارد درس بخوانم من می گویم بی نهایت پارامتر در درون و محیط شما شما را به سوی این تصمیم سوق داد .پس در نهایت شما مفعول هستید نه فاعل .ولی توجیه نمی کند که پس ما دیگر هر کاری کردیم کردیم و فعل خداست و ما بی گناهیم . بلکه بدون شک گزاره هایی درست و گزاره هایی غلط هستند و کار نمی کنند و کار ما کشف درستی و نادرستی گزاره ها در حد توانمان است .و هر کس گزاره های درست و غلط مهم تری را کشف کند از موهبت زندگی بهره مند تر میشود و بهایش را هم می پردازد چرا که هیچ چیز در این جهان مجانی نیست و اینگونه عدل خداوند هم مفهوم می یابد .
شاپرک
2016-05-01T20:03:28
درود بر محبوبانم.قسم که آتشی در دل حقیر ایجاد شد به سبب آشنایی با شیخ محمود.رحمت حق بر تربتشفضل حق بر شما عزیزان.کوتاه سخن که بسنده نیست در جوار شیخ ،مطلبی هجی کنم...قائدی شرفی /شیراز
امین کیخا
2012-11-27T02:54:18
با مثال واضح از زبان پیامبر به رد اختیار گفته اورده که از نظر شیعه و نیز زردشتیان پذیرفته نمی باشد
مجید
2014-04-03T13:34:55
اگر به خلقت آدمی از باب " نفخت من روحی" بنگریم ، موضوع جبر در همه مراتب منتفی است چرا که ذات حق تعالی ، مختار است .
مهرداد
2013-05-16T09:04:13
به امین کیخای عزیز می‌گویم : در نیابد حال پخته هیچ خام (اگر مطلبی را از بزرگی دیدی و یا خواندی و یا شنیدی به فوریت آنرا مردود مشمار صبر کن تا مطلب با گذشت زمان و کسب فضائل و تکامل عقل بر تو مکشوف گردد.) پس سخن کوتاه باید والسلام
امین کیخا
2013-05-16T09:17:09
با سپاس از اینکه می خوانی باشد می شکیبم شاید پروردگار برهاندم و درود بر تو باد
امین کیخا
2013-05-16T09:33:49
برادر بزرگوارم کتابی در تفسیر این کتاب هست از علامه لاهیجی که رازوری فرزانه بوده است و گره گشای هتا بیگانگان نیز هست و به زبانهای دیگر هم ترجمه شده است نگاهی بیندازیم سلام بر تو باد
مهرداد
2013-05-16T14:42:47
کتاب را دانلود کرده و مرور مختصری کردم. بسیار خوب کتابی است. اما برادر عزیز من امین کیخا ، حقیقت این است که این راه سیر و سلوک راهی است بس طولانی و پر خطر. همانطور که در راه های قدیمی در هر چندین فرسخ یک منزل بوده است که کاروانیان در آن استراحت میکردند، راه سیر و سلوک هم دارای منازل متعددی است. کسی که در یک منزل جلوتر باشد حرفهایی می‌زند و مطالبی بر او مکشوف می‌شود که آنکس که در منزل ماقبل است آنرا درک نمی‌کند. سخن ها چون به وفق منزل آمد در افهام خلائق مشکل آمد از مسافران کاروان آنهایی که درک مراتب می‌کنند و ادب در مقابل بزرگان نگه‌میدارند زودتر به مقصد می‌رسند و انشاالله شما یکی از آنها هستید.
امین کیخا
2013-05-16T21:10:55
ربنا وسع کل شی علما و رحمة. سپاس برادر
عطاءعلی
2020-01-08T14:45:15
برای لیام و روفیای عزیز،اگر دوستان شما عالم ماورای طبیعت و متافیزک را قبول ندارند، سعی نکنید که چیزی را برای ایشان اثبات کنید. بلوغ معنوی و روحانی باید برای کسی اتفاق بیافتد. دعا کنیم که روزی طعم شراب محبت الهی را به چشند و از زندان عقل مصلحت اندیش مادی خارج شوند. در مورد شق القمر باید عرض کنم که در آیات قرآن، اشارات رمز گونه و استعارات بسیاری را می‌توان مشاهده کرد. آیاتی که معنای حقیقی آن‌ها کاملاً با صورت و ظاهر آن‌ها متفاوت است، مانند خلقت آدم و حواّ و هبوط آن‌ها بر روی زمین، و یا سرد شدن آتش به حضرت ابراهیم (ع)، شکافتن دریا توسط حضرت موسی(ع) و کشتی نوح(ع) و حیوانات که در آن سوار شدند، و یا بلعیده شدن حضرت یونس(ع) توسط نهنگ، و بسیاری از اسرار و اشارات دیگر از این قبیل . ولی آنچه مسلم است، مقصود و منظور از آن رمز‌ها و استعارات و مثال‌ها، به چالش کشیدن حسّ کنجکاوی و جلب توجه خواننده آن و طالبان به معانی پوشیده در ظاهر آن آیات است. مقصود از استعارات که خود یک فنّ نگارش است، سوق دادن خواننده به تفکر و راهنمایی او برای رسیدن به درک درست و معنای باطنی از صورت ظاهر آن آیات است. تا جائیکه خواننده در موضوع اندیشه کرده و از خود سؤال کند که مقصود از این ابهام چیست؟ چه جمال زیبای قرآن از نامحرمان و ناباوران پوشیده است. که فرمود: وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا (اسراء/82) ستمگران را جز زیان نمی‏ افزاید.ما در عالم طبیعت و فیزیک زندگی می‌کنیم. طبیعت قوانین خود را دارد که در آن حاکم است و کار خود را به خوبی انجام می‌دهد. یعنی در مورد یونس(ع) طبیعت ماهی خوردن و حضم کردن و دفع کردن است نه پروراندن. عالم متافیزیک یا ماورای طبیعت هم قوانین خود رادارد. در آنجا دریا علم است و ماهی عارف است و یونس سالک است که باید در دل عارف پرورش یابد. هر وقت ارتباط و پنجره‌ای از عالم طبیعت به عالم ماورای طبیعت برای کسی باز شود و این دو عالم در جایی همدیگر را تلاقی کنند در آنجا واقعیت اشیاء خود را نشان میدهند. سخن دراز نشود. در مورد شق القمر:در بیان آیه شریفه؛ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ (قمر/1) نزدیک شد زمانش و از هم شکافت ماه؛ که برای اهل معنا مضمون تأمّل بر‌انگیزی دارد! صرفنظر از صورت ظاهرِ "شکافته شدن ماه "، در مورد باطن آن منظورِ نظر از این وحی و از مثال شکافتن ماه چیست؟ منظور از زمان، چه زمانی است، مقصود از ماه کیست؟ و آن سوی شکافته شدن ماه چه مفهومی در بر دارد؟ و به چه کسی در پس این علامت اشاره می‌شود، و اهل بصیرت را در آن مثالِ تشبیهی، چه معنا و پبغامی است؟ وحی پیغمبر همانند کیمیا است و دارای باطنی پوشیده و مخفی در ورای ظاهر آن است، تا عموم مردم بتوانند صورت ظاهر آن را بشناسند و از ظاهر آن سخن گویند، تا هر آن‌کس‌ که طالب معنا باشد، با آن کیمیا، مس وجود او تبدیل به زَر شود. بدان قمری که بشکافد وظیفه‌ای دوگانه دارد، از آن ‌جهت که نور از آفتاب الهیّت دریافت می‌کند، ولایت نام دارد، و از جهتی که به مخلوقات می‌رساند نبوت خوانده می‌شود. پس ولایت باطن نبوت است و نبوت ظاهر ولایت. اینان هر دو از صفات محمّد(ص) هستند. قمر نبوت چون بشکافد آفتاب ولایت از درون آن ظاهر شود، و قمر ولایت چون بشکافد، آفتاب الهیّت از آن ظاهر شود. لذا آن قمر، لزوماً باید دو مظهر داشته باشد، که مظهر نبوت، خاتم‌الانبیاء محمّد مصطفی(ص)، و مظهر ولایت، علی‌ابن ابی‌طالب(ع) هستند. و چون زمانش رسد، اگر در باطن هرکسی این قمر شکافته شود، حقیقت دین بر او آشکار گردد، و دین خدا بر او کامل شود. اهل عرفان را عقیده بر این است که قرآن برای همگان معنای واحدی ندارد، بلکه برای هر کس که آن را می‌خواند و تفکر می‌کند از نو نازل می‌شود. در آیه 44 سوره نحل آمده است. وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. و این قرآن را به سوی تو فرود آوردیم تا برای مردم آنچه را به سوی ایشان نازل شده است توضیح دهی و امید که آنان بیندیشند. در این آیه می‌فرماید: "ما نُزِّل إِلیهِمْ" نمی‌گوید "ما نُزِّل إِلیک"، آنچه را بر تو نازل شد بگو، بلکه می‌فرماید تا آنچه را برای آنها نازل شده روشن‌سازی.
ملیکا رضایی
2021-08-12T09:52:15.8615652
ولی هر چه عاشق تر باشی منزل طولانی تر است که خداوند عاشقانش را آزمونی کند بش سخت و تنگ تر از دیگران ....
دکتر امین لو
2021-09-04T13:38:53.2116851
جواب سوال یازدهم در معنی قرب و بعد 514    زمن بشنو حدیث بی کم و بیش            ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش شیخ می فرماید: از من حدیث واقعی را آنچنانکه هست بدون کم و بیش بشنو و آن حکایت این است که تو از شدت نزدیکی به خودت، از خودت دور افتاده ای . بدین معنی همچنانکه اگر شیئی در غایت بعد باشد، اداراک آن میسر نیست، در غایت قرب و نزدیکی نیز قابل ادراک نیست. تو نمی دانی که حق به نقش تو ظهور نموده است و هستی تو به حق است و دایم به تو نزدیک می شود. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». 515  چو هستی را ظهوری در عدم شد         از آن جا قرب و بعد و بیش و کم شد در ابیات قبلی گفته شد که تجلی شهودی الهی در اعیانِ اشیاء به قدر قابلیت واستعدادات مختلف آن شیئی است. ممکن است در عینی از اعیان، قابلیت ظهورِ کمالاتِ وجود حق، بیشتر باشد، در آن صورت آن شیئی اقرب است وممکن است قابلیت ظهور کمالات وجود حق، کمتر باشد، در آن صورت آن شیئی از مبدأ دور است. به عنوان مثال اگر اعیان اشیاء را به شیشه تشبیه کنیم هر شیشه ای متناسب با استعدادش، قابلیت انعکاس نور را دارد. هرچه شیشه شفاف تر باشد نور را کمتر منعکس می کند. در ابیات قبل این مطلب نیز توضیح داده شده است: عدم مانند آئینه ای است که تجلیات ذات حق در آن منعکس گشته، به صورت موجوداتِ ممکن منعکس می شود . حال با توجه به مطالب فوق شیخ می فرماید : چون هستی در عدم که مثل آئینه است ظهور یافت، بسته به قابلیت آن عدم یا آئینه، قریب و بعید و بیش وکم تجلی می یابد. یعنی حقیقتی که می تابد یکی است و قابلیت آن عدم (آئینه) است که اختلاف ایجاد می کند و نور را کم یا بیش، نزدیک یا دور منعکس می نماید. 516  قریب آن است کورا رشّ نور است       بعید، آن نیستی، کز هست دور است این بیت اشاره به این حدیث است که فرمود«إِنَّ اللّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فی ظُلْمَةٍ ثُمَّ رَشَّ عَلَیْهِمْ مِنْ نُورِه، فَمَنْ أصابَهُ ذلِکَ النُّورُ اهْتَدی ، وَمَنْ أخْطَأهُ ضَلَّ» معنی حدیث این است که خداوند همه را در تاریکی آفرید و سپس از روشنایی خود بر آن پاشید برای هر کسی که نور بیشتری پاشیده شد، روشن و راهبرگردید و بر عکس اگر کمتر پاشیده شد، درگمراهی ماند. رشِّ نور به معنی پاشیدن نور و مراد از آن ظهور نور وجود است که به تجلی شهودی موسوم است. پس اگر به اعیان اشیاء نور وجود حق پاشیده شد، آن شیئی از علم به عین می آید و به آن قریب گویند و اگر نور وجود حق پاشیده نشد، آن شیئی از علم به عین نمی آید و در عدم باقی می ماند. مصرع دوم اشاره به این مفهوم است و می فرماید: بعید آن نیستی است که از هستی دور است. یعنی هستی در او ظهور نیافته است. 517    اگر نوری ز خود در تو رساند        ترا از هستی خود وا رهاند اگر  نوری از خود در تو رساند، یعنی خداوند متعال بنا بر حسن سابقه و قابلیت فطری تو، از نور خاصی که مخصوص انبیاء و اولیاء است، به تو برساند،  بدینسان ترا از هستی مجازی خودت می رَهاند. آنگاه قرب حقیقی یعنی قرب خاص حاصل می شود و اگر به این جایگاه رسیدی، در مقایسه با قرب خاصِ تو، قرب های عام، بعید و دور می نماید. لازم به یادآوری است که قرب دو نوع است: قرب عام که از فیض رحمانی خداوند است و مخصوص تمام موجودات است که به آن قرب ایجادی نیز گویند و دیگری قرب خاص است که مخصوص انبیاء و اولیاء است واز فیض رحیمی خداوند است. 518     چه حاصل مر ترا زین بود و نابود             کزو گاهیت خوف و گه رجا بود مراد از بود و نایود ، وجود و عدم است و می دانیم وجود امکانی دو وجه دارد: وجه وجودی و وجه عدمی .شیخ می فرماید: چرا خود را ایثار راه حق نمی سازی و با نور خاص الهی از خودی خود، خود را رها نمی سازی، ترا از این بود و نابود یعنی وجود و عدم چه حاصل است. چون تا زمانی که در وجود امکانی هستی، گاهی در خوف نابود و گاهی در امید بود خواهی بود.  بیان اینکه در عارف، ترس نیست 519     نترسد زو کسی کو را شناسد     که طفل از سایۀ خود می هراسد کسی که عارف وشناسای حق باشد از حق نمی ترسد. زیرا عارف آن است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته است، چون علت ترس از سه حال خارج نیست: یا ترس از فقدان حیات صوری است یا به علت فوت ضروریات است و یا  به علت وقوع ناملایمات. هر سه این عوامل در نظر شهودیِ عارف، فانی و محو  است، پس علل ترس در عارف فانی است. بنابراین داعیه ای بر ترس باقی نمانده است. عارف وجود مجازی خود و جمیع صور ملایم و ناملایم اعم از حسی و مثالی را سایه ای از شئونات وجود حقیقی خود می بیند و آن اطفالند که از سایه می ترسند، عارف که به کمال و بلوغ کامل رسیده است ، ترس از سایه ندارد. 520             نماند خوف اگر گردی روانه                     نخواهد اسب تازی تازیانه سالکی که درد عشق دارد و روانۀ سیر الی الله است، در او خوف وجود ندارد، چون او طالب وصال معشوق است. او هر چیزی که مانع وصال محبوب است را از دل خود بیرون کرده است. خوف و غضب الهی و عذاب دوزخ مانند تازیانه است. نفوس انسانی که طلبِ خوردن، لذت و شهوت براو غالب بوده و در طاعت و سلوک تقصیر می نماید، تازیانۀ خوف سیر الی الله برای او تند وتیز می شود. عاشق صادق در راه رسیدن به معشوق آرام و قرار ندارد و مانند اسب تازی است که دیگرنیازی  به تازیانه ندارد، مراد از تازیانه همان خوف و غضب الهی است. 521      ترا از آتش دوزخ چه باک است؟     که از هستی، تن و جان تو پاک است تن و جان تو که از هستی  پاک گشته، یعنی از هستی مجازی محو و نابود گشته،  از آتش دوزخ ترا چه باک است؟ به عبارتی دیگر تو که هستی مجازی خود را محو نابود کرده ای و در واقع جان خود را از آلایش و خبائث پاک نموده ای و نفس خود را از اعمال قبیحه تزکیه نموده ای و از مشتهیات و لذات نفسانی عبور کرده ای و اعمال و رفتار و اخلاق خود را حسنه کرده ای، چه باکی از آتش دوزخ داری؟ 522       ز آتش زرّ خالص بر فروزد           چو غشّی نیست اندر وی چه سوزد زر را برای آن که خالص کنند در روی آتش می گدازند. در اثر گداختگی ناخالصی های آن می سوزد و زر ناخالص به خالص تبدیل می گردد. اگر زر خالص باشد چیزی برای سوختن در آن وجود ندارد. زر خالص در این بیت اشاره به سالک کامل است که جان و تن او از ناخالصی ها یعنی مقتضیاتِ طبیعیِ نفسانی و شهوانی معرّا و مبرّاست . 523             ترا غیر از تو چیزی نیست در پیش                              و لیکن از وجودِ خود بیندیش در واقع جمیع مکروهات، ناملایمات، دوری از مبدأ و عذاب اُخروی همه وابسته به هستی مجازی و تعیّنِ وهمی خودی است. به همین مناسبت شیخ می فرماید: برای تو غیر از خودیِ خودت مانعی در پیش نیست. بنابراین می فرماید: از خودی خودت بترس و بدان، گذشتن از خودی خود نیز کار چندان آسانی نیست، چون گذشتن از تعین خودی و رجوع به نیستی اصلی خود، موقوف به مقدمات بسیاری است و باید ریاضت ها کشید و سعی ها نمود تا به نتیجه رسید. 524             اگر در خویشتن گردی گرفتار                       حجاب تو شود عالم به یک بار انسان نسخة کامل هر دو عالم است، بنابر این اگر کسی گرفتار خویشتن خود شد و نتوانست خود را از  خود نجات دهد، مانند این است که کل عالم حجاب او شده است. باید دانست که منشأ همه گناهان خود بینی است. 525      تویی در دور هستی جزو اسفل                تویی با نقطۀ وحدت مقابل بارها گفته شده که انسان در دایرۀ خلقت در آخرین نقطۀ قوس نزولی قرار گرفته و بعد از آفرینش انسان هیچ موجودی کامل تر آفریده نشده است، بنابراین انسان در دایرۀ هستی در پایین ترین نقطه قرار گرفته است و با نقطه وحدت نیز که درمبدأ این دایره قرار گرفته است، مقابل می باشد. 526     تعین های عالم بر تو طاری است         ازآن گویی چو شیطان، همچو من کیست طاری در لغت به معنای عارض ، غیر مقیم و گذرنده است و چون تعینات دائمی نیستند و عارضی هستند، از این کلمه استفاده کرده است. در ابیات قبلی توضیح داده شده است که حق در هر تعینی از تعینات مراتب موجودات با اسم خاصی متعین می گردد و خصوصیت هر اسمی موجب خود بینی در آن تعین می گردد و خود را در آن اسم، اعلی تر از همه می بیند. در انسان تمام اسماء الهی تعین یافته و چنانچه اسم جامع الله شامل جمیع اسماء جزئیه و کلیه است ، انسان نیز مظهر اسم الله است. به همین جهت شیخ در مصرع اول فرموده که تعین های عالم بر انسان عارض شده است و چنانچه گفته شد هر موجود به هر اسمی تعین یافته باشد، خود را در آن اسم اعلی تر از همه می بیند. انسان نیز به علت این جامعیت می گوید: هم چو من کیست؟ همان گونه که شیطان به آدم گفت من از تو بهترم انسان نیز می گوید، من از همه بهترم و این موضوع منشاء شرک است 527    از آن گویی مرا خود اختیار است       تن من مَرکَب و جانم سوار است نشأ انسان مقابل نقطه وحدت و اجتماع جمیع تعینات عالم اعم از ذات، صفات و افعال است، چون انسان آثار قدرت، ارادت و اختیار در خود می بیند، غافل از این است که این صفات و افعال هم تابع ذات هستند و نسبت به انسان مجازی و اعتباری می باشند، همچنانکه  وجودش اعتباری است . در حقیقت برای انسان نه ذات است، نه صفات و نه افعال، در مصرع دوم فرموده: «تن مرکب وجانم سوار است» یعنی از جهت جامعیت مراتب که در خود مشاهده می نماید، صدور افعال را منوط به عقل و تدبیر نفس خود می داند. بنابر این اختیار و  قدرت و مصدریت افعال را به نفس خود منسوب می کند و می گوید: تن من مرکب است وجان من هم سوار است، یعنی این همه افعال به دستور جان من توسط تن انجام می شود. همان گونه که وقتی فردی سوار بر مرکبی است، مرکب به دستور آن سوار به هر طرف می رود، انسان هم چنین فکر می کند، تن او مانند آن مرکب، تحت فرمان جان است که بر او سوار شده است، غافل از اینکه قدرت، ارادة افعال او تعیناتی از قدرت اراده و افعال ذات احدیت هستند. 528        زمام تن به دستِ جان نهادند             همه تکلیف بر من زان نهادند شخص غافل چنین می پندارد که زمام اختیار او به دست عقل و جان اوست و هر گاه که می خواهد فعلی از او صادر شود، عقل تصویر آن فعل می کند و نفس تدبیر حصول آن را می نماید و آن فعل به ظهور می رسد، بنابراین خود را در انجام آن فعل مستقل می پندارد و به همین جهت می گوید: همة تکلیف بر من زان نهادند، یعنی مناط تکلیف خود را اختیار می داند و اعتقاد دارد که اگر انسان اختیار نداشت، تکلیف او بر اوامر و نواهی باطل می بود. 529       ندانی کین ره آتش پرست است       همه این آفت و شومی زهست است نمیدانی که نسبت دادن افعال به خود، راه  آتش پرستان است، چون آتش پرست به دو مبدأ خیر و شر اعتقاد دارد و این اعتقاد، غایت دوری از معرفت حقیقی است. منشأ این عقیدة شوم آن است که شخص نسبت هستی و واقعی به خود داده است، چون اگر می دانست که هستی او مجازی و وهمی است، هرگز اِسناد این اختیار به خود نمی نمود . 530             کدامین اختیار ای مرد جاهل؟                    کسی را کو بود بالذّات باطل چون فی نفس الامر وجود و هستی ممکنات تجلّی و ظهور حق است و «ممکن» ذاتاً معدوم است و هستی او وهمی و خیالی است، نسبتِ صفات، آثار و افعال هم که تابع ذات هستند به ترتیب اولی وهمی وخیالی است، بنابراین نسبت اختیار به خود جهل است و خود را مستقل در افعال دانستن، جهل بر جهل است. بنابراین شیخ در این بیت بر سبیل استفهام می فرماید: ای مرد جاهل کدام اختیار برای تو است در حالی که وجود تو ذاتاً باطل است. 531       چو بود تست یکسر همچو نابود                 نگویی کاختیارت از کجا بود؟ قبلاً گفته شده که ممکنات دو وجه دارند: وجه عدم و وجه وجود. می دانیم که وجودِ ممکن قائم به خودش نیست، بنابراین برای ممکن، بود و نابود هر دو یکسان است. حال شیخ بر سبیل استفهام بیان می کند، چون بود تو یکسر مانند نابود توست، حال نمی گویی: اختیارت از کجاست، یعنی چون ذات تو معدوم است پس چگونه اختیار و فعل می تواند برای تو باشد. 532         کسی کو را وجود از خود نباشد            به ذات خویش نیک و بد نباشد چون افعال تابعِ صفات و صفات تابعِ ذات است و کسی را که ذات از خودش نباشد مسلماً نسبت وجود با وی مجازی بوده، حقیقتی ندارد، بنابراین انتساب نیک و بد به ذات او توجیهی ندارد. چون از معدوم نمی تواند فعل صادر شود و نسبت دادن فعل و وجود و به آن کس اعتباری است. 533       که را دیدی تو اندر جمله عالم           که یک دم شادمانی یافت بی غم اگر کسی اختیار در صدور افعال داشته باشد، البته تمام امور بر وفق مرادش باید باشد. حال از روی انصاف تأمل نمای و ببین آیا کسی در عالم هست که یک دم شادمانیِ بدون غم داشته باشد. اگر کسی اختیار داشت مسلماً غم را اختیار نمی کرد. 534       که را شد حاصل آخر جمله امید؟                که ماند اندر کمالی تا به جاوید تا بحال کسی را دیده ای که امیدهای او تا آخر حاصل شده باشد؟ اگر کسی اختیار داشته باشد، مسلماً تمام امید های او بر طبق مرادش حاصل می شد و همچنین اگر اختیاری داشت، اگر کمالی به دست می آورد، باید تا آخر آن را از دست نمی دا، در صورتیکه اکثر کمالات و مطلوبات برای انسان ناپایدار است و بدون اینکه شخص اختیار حفظ آن ها را داشته باشد از دستش می روند. 535             مراتب باقی و اهل مراتب          به زیر امر حق، و الله غالب اگر چه تحصیل مراتب و کمال با جد وجهد، موهِم اختیار است ولی انتقال آن و همچنین از دست دادن آن مرتبه دلیل بی اختیاری است، یعنی شخصی با سعی و تلاش کسب کمال معنوی یا تحصیل علم می نماید یا به قدرتی و به تعالی می رسد، اگر چه رسیدن به آن مراتب اختیاری است ولی انتقال آن دلیل صریح بر بی اختیاری است. بنابر این شیخ می فرماید: مراتب کمال از هر نوع که فرض کنید، باقی است، یعنی خودِ مسند، پست و مقام ماندگار است ولی دارندة آن مرتبه و مقام متغیر و متبدل است. آن مقامِ باقی، امروز در اختیاریکی است و فردا در اختیار کس دیگر است. یعنی اهل آن مراتب تحت امر حق هستند، «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلی أَمْرِهِ » و خداست که بر امر خود غالب است. مثلا" ولایت و کمال یک مرتبه ای است که باقی است ولی اهل مرتبۀ ولایت تحت امر حق است و انتقال و زوال بر او راه می یابد و یکی می رود و دیگری می آید و این دلیل بی اختیاری انسان است. 536             موثر حق شناس اندر همه جای        ز حد خویشتن بیرون منه پای به حکم «لا مُؤثّرَ فی الوجود الا الله» در صورت جمیع مظاهر و در همه جا حق را باید موثر دانست. وجود و افعالِ جمیع اشیاء مربوط به وجود و فعل حق است که به صورت ایشان ظهور نموده است. در مصرع دوم می فرماید: «زحق خویشتن بیرون منه پای،» یعنی پای از حد امکانیت و عدمیت خود بیرون منه. چون چیزی که وجودش قائم به خودش نباشد و از منظر ذات خود معدوم باشد، چگونه می تواند اختیار داشته باشد. 537     ز حال خویشتن پرس، این قَدَر چیست     وزآن جا بازدان کَاهل قَدَر کیست اشاعره، معتزله را قدریه می خوانند به جهت آنکه معتزله استناد افعال بندگان را به قدرت خود بندگان می دانند و بر آن قایلند که بنده خالق افعال خود است و انکار آن می نمایند که افعال بندگان به تقدیر حق است. معتزله هم به اشاعره می گویند که شمائید که اثبات قدر می نمایید چون می گویید از خیر و شر هر چه باشد به تقدیر حق است، بنابر این از ما که نفی قدر می نمائیم، به اسم قدریه سزاوارترید. این بحث بین اشاعره و معتزله ادامه دار است و در این بیت روی سخن شیخ هم با معتزله و هم با اشاعره بوده، آن ها را مخاطب قرار داده و می گوید: به وجدان خودتان مراجعه کنید و از حال خودتان بپرسید و این قدر را یعنی نسبت دادن افعال به اختیار خود رابررسی کنید، قطعاً وجدان شما گواهی خواهد داد که شما در افعال خود اختیاری ندارید، چون اگر انسان اختیاری داشت، خیلی از چیزهایی که مطلوب میلش بود، از دست نمی داد. در مصرع دوم می گوید: وقتی به وجدان خودت رجوع کنی وجدان تو گواهی داد: بیشتر اتفاقاتی که می افتد در اختیار تو نیست در این صورت، متوجه خواهی شد که اهل قدر کیست. 538       هر آن کس را که مذهب غیر حق است      نبی فرموده کو مانند گبر است جبر در مقابل اختیار است. جبریّه انسان را در انجام افعال خود کاملا"بی اختیار و مانند جمادات می دانند و می گویند: بنده نه قدرت موثره دارد و نه قدرت کاسبه. معتزله به قدرت موثره معتقدند و می گویند انسان در انجام افعال خود مستقل و آزاد است و اشاعره گفته اند گر چه انجام افعال در انسان به تقدیر حق است اما انسان قدرت و اختیارکسب دارد. شیخ در این بیت با اشاره به حدیثی از پیغمبر که فرمود:‌ «الْقَدَرِیَّةُ مَجُوسُ هَذِهِ الأُمَّةِ» می فرماید: هر کسی که مذهب آن غیر جبر است یعنی اشاعره یا معتزله است پیغمبر فرموده که او مانند گبر است. 539        چنان کان گبر، یزدان و اهرمن گفت       همین نادان احمق، او و من گفت شیخ در این بیت می فرماید: اشاعره و معتزلۀ هر دو مانند آن گبر هستند که اعتقاد به دو خدا داشتند، خدای خوبی ها یعنی یزدان و خدای بدی ها یعنی اهرمن. معتزله و اشاعره مثل آن ها نادان و احمق هستند، چون معتزله می گویند: خیر از حق است یعنی از اوست و شر از خلق یعنی از من است و اشاعره هم می گویند همه به تقدیر اوست و کسب از ماست. در هر حال هردو طایفه از «او» و «من» صحبت می کنند. 540       به ما افعال را نسبت مجازی است      نسب خود در حقیقت لهو و بازی است نسبت افعال به ما که مَظاهریم، مجازی است. یعنی وجود خود ما که مجازی است، نسبت دادن افعال نیز به این وجود که  حقیقتی ندارد نیز مجازی خواهد بود. در مصرع دوم کلمه نسب، جمع نسبت است. لذا شیخ می فرماید: نسبت ها در حقیقت وجود ندارند و مانند لهو و بازی کودکانه است. چون غیر حق را، نه ذات است، نه افعال و نه صفات و هر چه نسبت با مظاهر می نمایند، حقیقتی نداشته و مجاز است. 541             نبودی تو که فعلت آفریدند                  ترا از بهر کاری برگزیدند تو اعتقاد نموده ای که فاعلِ فعل، خود من هستم، در صورتی آن زمان که تو نبودی و در عالم عین ظهور نداشتی ولی به حکم «وَ کُلُّ شَیْ‌ءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ» افعال تو در علم خداوند معین و مخلوق بود. چیزی که قبل از تو مخلوق بوده، تو چگونه می توانی خالق آن باشی. در مصرع دوم می فرماید: «ترا از بهر کاری برگزیدند». یعنی خداوند روح اضافی علاوه بر روح حیوانی به تو بخشید و تو را تشریف «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ» پوشانید، نه از برای آنچه هر چه خودت اختیار کردی، بکنی بلکه تو را برای یک کار و مأموریت بزرگ آفرید، تو را آفرید تا مانند آئینه ای باشی که تمام صفات ، اسماء ذات پروردگار در تو مشاهده شود. 542    به قدرت بی سبب دارای بر حق         به علم خویش حکمی کرده مطلق قبلا" بیان گردیده است که جمع اشیاء معلومه و ممکنه بر طبق علم حق قبل از اینکه وجود عینی بر ایشان تعلق یابد، ظهور می یابند. به عبارت دیگر تمام ممکنات در علم خداوند اول بوجود آمده اند که بعداً در تعینات بعدی از علم  به عین  می آیند و به صورت ممکنات ظهور پیدا می کنند، از طرف دیگر می دانیم افعال خدا عبث نیست و مشتمل بر حکمت و مصالح می باشد، منتها این حکمت و مصلحت بی غایت است، چون اگرغایت داشت، ناشی از محدودیت بود و محدودیت نیز نشان از نقص ذاتی است، پس افعال الله علل غایی و نهایی ندارد. به همین مناسبت شیخ در این بیت از کلمه بی سبب استفاده کرده است و مراد آن است که افعال الله بی سبب است یعنی علل غایی و نهایی ندارد. پس معنی بیت چنین خواهد بود: خداوند با قدرت پایان ناپذیر خود بدون علت نهایی با علم خویش حکمی مطلق کرده است و تمام موجودات وممکنات خود را از ازل الی الابد در علم خود متعین ساخته  ومعلوم نموده که هرشیئی چگونه خواهد بود و چه فعلی از او سر خواهد زد و به حقیقت هر فعلی و عملی که از او سر خواهد زد در علم خداوند است و غیر ازخدا کس دیگر هیچ اختیاری نیست. لازم است بیان کنیم که «دارای بر حق» در این بیت به معنای خداوند متعال می باشد که بر حق می باشد. 543             مقدر گشته از جان و از تن       برای هر یکی کاری معین این بیت در ادامۀ بیت قبلی بوده، می فرماید قبل از اینکه جان در مرتبه ارواح و تن در مرتبه اجسام به وجود آیند و قبل از اینکه این دو با هم پیوند یابند، برای هر یکی از آن ها تکالیف و کار معینی مقدر گشته است. 544             یکی هفصد هزاران ساله طاعت                 به جا آورد و کردش طوق لعنت این بیت اشاره به داستان آفرینش آدم و امر خداوند بر شیطان برای سجده به آدم است که شیطان ابا نموده، ملعون و مطرود درگاه خداوندی گردید. «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ» همه ملائکه سجده کردند، مگر ابلیس که ابا کرد و استکبار نمود و طوق لعنت به گردن او آویخته شد. یکی یعنی شیطان هفتصد هزارساله طاعت و عبادت به جای آورد و عاقبت طوق لعنت بر گردن او آویخته شد. 545             دگر از معصیت نور و صفا دید                   چو توبه کرد نور اصطفا دید این بیت نیز اشاره به داستان آدم است و مشهور است که حضرت عزّوجلّ وقتی آدم و حوا را آفرید، جای ایشان دربهشت بود و ایشان را از اَکل شجره منع نمود «وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ » شیطان وسوسۀ ایشان کرد و آن ها از آن شجره تناول نمودند و در واقع آدم از فرمان الهی با وسوسه شیطان سر پیچی کرد، «وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» در نتیجه از بهشت رانده شد. منتها از کردۀ خود پشیمان گشت و از معصیت خود توبه نمود. در نتیجه نور صفا، قابلیت، قرب و معرفت به مناسب این توبه در او پدیدارگشت،‌« ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی» اجتبا که در قرآن آمده و اصطفا که در این بیت آمده است هر دو به یک معنی است. 546       عجب تر آنکه از این ترک مأمور       شد از الطاف حق مرحوم و مغفور در داستان آدم و شیطان چیز عجیب دیگری اتفاق می افتد و آن این است که وقتی شیطان از امر الهی سرباز می زند و مورد غضب الهی قرار می گیرد و آدم نیز به سبب توبه موجب رحمت الهی قرار می گیرد، غضب الهی به شیطان، موجب رحمت و غفران بیشتر و مضاعف الهی در حق آدم می شود. مانند پادشاهی که به یک عده عوامل نافرمان خودغضب کند در عوض عدۀ دیگری که در فرمان اویند محبت بیشتری نماید، تا تفاوت عاصی و مطیع را بیشتر جلوه دهد. پس معنی بیت چنین است.عجب تر آن است که ترک امرالهی از طرف شیطان سبب شد که الطاف الهی بیشتر در حق آدم که مورد رحمت و غفران قرار گرفته بود، شامل گردد. 547     مرآن دیگر ز منهی گشت ملعون                 زهی فعل تو بی چند و چه چون مرآن دیگر اشاره به شیطان است. در بیت قبل توضیح داده شد که عدم اطاعت شیطان از اوامر الهی موجب شد که آدم بیشتر مورد رحمت و غفران قرار گیرد. در این بیت موضوع بر عکس است یعنی آدم که با وسوسۀ شیطان از شجره ممنوعه خورده و از بهشت رانده شده بود و بعدا" توبه کرده و مورد رحمت قرار گرفت، این امر، بیشتر سبب لعنت ابلیس شد و بیشتر مورد غضب الهی قرار گرفت. مانند این است که سلطانی یک مأمورمطیع و یک مأمور نافرمان دارد، سلطان برای اینکه محبت خود را به مأمور مطیع نشان دهد، مأمور نافرمان رابیشتر مورد عتاب وسرزنش قرارمی دهد. ابلیس همان مأمور نافرمان و آدم همان مأمور مطیع است. خلاصه سخن و نتیجه گیری از این ابیات اخیر و بیان داستان ابلیس و آدم این است که ترک انقیاد از طرف ابلیس لازمۀ ارتکاب منهی از طرف آدم  بود. چون اگر شیطان به آدم  سجده می کرد، موجب اغوای آدم از شجرۀ ممنوعه نمی شد. اگر آدم از شجرۀ ممنوعه نمی خورد و از بهشت رانده نمی شد و پس از رانده شدن از بهشت استغفار و توبه نمی کرد، موجب ظهور رحمت وغفران الهی که در واقع ظهور کمال الهی است، نمی گردید و درنتیجه صفات جمالیه الهی به منصۀ ظهور نمی رسید. همچنین اگر ابلیس نافرمانی نمی کرد و موجب اغوای آدم نمی گردید، صفات جلالیه الهی به ظهور نمی رسید و همچنین وسوسه و اغوای ابلیس که عبارت از قوه واهمه است در آدم و ذریات او به ظهور نمی آمد. 548     جناب کبریایی لا ابالی است            منزه از قیاسات خیالی است این بیت اشاره به این حدیث قدسی است«هولاء فی الجنة و لا ابالی‌ بمعاصیهم و هؤلاء فی النار و لا ابالی بـطاعتهم»» یعنی عده ای که در بهشتند، ممکن است گهگاهی هم نافرمانی داشته باشند و من از نافرمانی آن ها باکی ندارم و اینان که در جهنم هستند، ممکن است گاهی اطاعت هم داشته باشند. من به اطاعت آنها کاری ندارم. عین قضیه ابلیس و آدم. ابلیس در جهنم است ولی اطاعت هم دارد و آدم در بهشت است و نشانه ای از نافرمانی هم دارد آنچه مهم است، عاقبت کار است. شیخ در این بیت می فرماید: جناب کبریایی یعنی مقام خداوندی از غایتِ عظمت، مستغنی، بی نیاز و بی باک است واینگونه نیست که افعال او به سبب علت و غرضی باشد. در مصرع دوم می فرماید که حضرت پروردگار از قیاسات خیالی معرّا و مبرّاست، چون قیاس خیالی عبارت از قیاس غایب به حاضر از طریق دلایل وهمی و عقلی است که ذات احدیت از این قیاسات منزه است. 549     چه بود اندر ازل ای مرد نا اهل       که این باشد محمد(ص) آن ابوجهل می فرماید : ای مرد نا اهل و ناشناخت آنچه تو تصور کرده ای که افعال الله دارای علت و سبب است، پس می توانی بگویی، چه سبب و چه علتی باعث شده که یکی محمدمصطفی(ص) و دیگری ابو جهل گردد. در تحقیق این امر باید گفت، در این موضوع نه عقل را مدخلی است و نه علم را، بلکه به طریقۀ کشف شهود معلوم گردیده: تعلق علم الهی به هر عینی از اعیان مطابق استعداد اوست و تجلی حق در عالم عین، به صور اعیان، در خور قابلیت و استعداد آن اعیان است. عین ثابته محمد (ص) در علم خداوند همان است که بعد از تعین ظهور پیدا کرده است و همین طور عین ثابتۀ ابوجهل نیز درعلم خداوند همان استعداد و قابلیت را داشته که به صورت ابوجهل ظهور کرده است. حال ممکن است پرسید، چرا اینگونه شده است در بیت بعد پاسخ می دهد. 550     کسی کو با خدا چون و چرا گفت    چو مشرک، حضرتش را ناسزا گفت کمال ذات الهی و عظمت کبریایی او از احاطۀ علم و عقل انسان خارج است، لاجرم اگر کسی در افعالی که از خدا سر می زند، چون و چرا بگوید، گوینده آن مانند مشرکی است که به حضرت پروردگار ناسزا گفته و برای او شریک قایل شده است. چون کسی از کس دیگر می تواند چون و چرا بپرسد که علم و اطلاعاتش مثل او یا بیشتر از او باشد، کسی که این چون چرا را بگوید، خود را مثل و مانند خدا نموده و در واقع خود را شریک خدا دانسته است. 551             ورا زیبد که پرسد از چه و چون                   نباشد اعتراض از بنده موزون پرسیدن از چه و چون فقط شایستۀ ذات کبریایی است. او باید از بندگان خود از چه و چون بپرسد. البته نه از بابت اینکه جهل داشته و می خواهد علم پیدا کند، بلکه از این بابت است که بنده را به افعال خود واقف و عارف سازد. اعتراض و پرسیدن چه و چون از بنده موزون و شایسته نیست. 552         خداوندی، همه در کبریایی است              نه علت لایق فعل خدایی است. الوهیت خداوند به طور کلی در کبریایی و عظمت و استغناء خداوند است. هر چه از آن حضرت صادر می شود، عین کمال است. هیچ علت غایی و غرض لایق فعل خدایی نیست، چون اگر قرار بود، برای افعال خدا علت غایی باشد، مفهوم آن این است که با رسیدن به آن علت غایی کمال حاصل می شد و نتیجه آن این است که بالفعل هنوز کمال وجود ندارد و یا به عبارت دیگر نقصان در ذات الهی وجود دارد. بنا براین شیخ در این بیت می فرماید که خداوندی خدا ، در کبریایی و استغناء او قرار دارد و علت ، سبب و غرض لایق فعل خدا نیست. 553             سزاوار خدایی لطف و قهر است                 و لیکن بندگی در فقر و جبر است سزاوار خدایی و عظمت کبریایی حق به سبب اقتضای ذاتی او که لطف و قهر است، سبب ظهور اسماء متقابله جمالی و جلالی است. و اقتضای بندگی در فقر و جبر است، یعنی هم چنانکه لایق خدایی لطف و قهر است، لایق بندگی نیز فقر واحتیاج در ذات و جبر و اضطرار در افعال است. خداوند به لطف عام خود افاضه وجود و کمال بر بندگان می نماید و بدین ترتیب لطف و رحمت او ظاهر می گردد و همچنین به قهر و با جبر، سلب اختیار در صدور افعال بندگان می فرماید تا بندگان بر اضطرار و نیستی خود مطلع گردند و از حد خود تجاوز ننماید. 554             کرامت، آدمی را اضطرار است                 نه آن کو را نصیبی ز اختیار است می دانیم آدمی مظهر ذات، اسماء و صفات حضرت الوهیت است. تصرف و خرق عادت که از انسان ظهور می یابد، دلیل آن نیست که در آن تصرف، اختیار دارد. تصرف و ایجاد آن فعلی که خرق عادت است، به امر حق می باشد و آدمی در آن فعل مضطر است و نه مختار. در حقیقت اختیار، اختیار حق است و نسبت کرامت به انسان مجازی است نه حقیقی، چنانچه انسان در خلق و آفرینش خود اختیاری نداشته در اعمال خود نیز اختیارندارد و در واقع« «یَفْعَلُ‏ اللَّهُ‏ مَا یَشَاءُ وَ یَحْکُمُ‏ مَا یُرِیدُ» » 555             نبوده هیچ چیزی هرگز از خود                   پس آنگه پرسدش از نیک از بد هیچ چیزی اعم از وجود، فعل و صفت هرگز از خود انسان نیست، بلکه همه چیز از حق است، چون هر چیزی که در ممکنات سر می زند، عبارت از تجلی حق است. حال با این وصف از او سوال از نیک و بد می نمایند و ثواب و عقاب بر او روا می دارند و امر بر تکالیف شرعیه با وجود بی اختیاری، امری است که حکمت او برعقل مخفی است. 556             ندارد اختیار و گشته مأمور             زهی مسکین که شد مختار مجبور گفته شد که انسان در افعال خود اختیارندارد و هر فعل که از او سر می زند، به قدرت و ارادۀ الهی است و او در انجام آن فعل مجبور است، با وجود این اجبار مکلف به اوامر و نواهی است، یعنی به او هم اختیار داده شده و هم مکلف گردانیده اند. به همین مناسبت شیخ ازروی تعجب می فرماید که زهی مسکین که در عین حالیکه مجبور است، مختار یعنی مکلف هم است. 557  نه ظلم است این که عین علم و عدل است    نه جور است این که محض لطف و فضل است با بیان مطلب قبل اینگونه می شود استنباط کرد که در مورد انسان ظلم و جورمی شود یعنی با وجودی که او اختیاری ندارد ولی از او تکلیف می خواهند و ثواب و عقاب برایش منظور کرده اند، چون تکلیف، ثواب و عقاب وقتی می تواند، تحقق یابد که اختیار باشد. حال شیخ در توجیه و تبیین این موضوع می فرماید که این تکلیف و ثواب و عقاب نه تنها ظلم و جور نیست بلکه عین علم، عدل، لطف و فضل الهی است. علم از آن جهت که تمام افعال و صفات پیش از ظهور انسان، در علم حق معلوم بود و حمل بار امانت تکلیف نیز به عنوان جامعیت  انسانی بر او مقدر شده است. عدل از آن جهت که ظلم عبارت از قرار دادن شیئی در غیر جای اصلی خود است. بنابراین قرار دادن تکلیف در انسان از طرف خداوند تصرف حق در ملک خود است، نه در ملک غیر، چون انسان ملک غیر خدا نیست. اما ظلم و جور نیست از این جهت که ظلم وجور وقتی است که قابلیت امری نباشد در صورتی که خداوند به انسان لطف و فضل نمود و این قابلیت را به انسان داد و او را مسجود ملائک نمود. بنا براین تکلیف بر انسان نه تنها ظلم و جور نیست بلکه لطف و فضل است. 558         به شرعت زان سبب تکلیف کردند                   که از ذات خودت تعریف کردند انسان را حضرت الوهیت به شرع و تکالیف شرعی از اوامر و نواهی از آن سبب مکلف گردانید که او را به حکم«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» به ذات خودش تعریف فرموده و به موجب «إنّ الله خلق آدم علی صورته» یعنی حق به جمیع اسماء صفات و ذات در انسان تجلی نموده و او را به مظهریت علم و قدرت مخصوص گردانیده است و قابلیت قبول این معانی یعنی قابلیت قبول تکالیف را براو ارزانی داشته است. 559        چو از تکلیف حق عاجز شوی تو               به یک بار از میان بیرون روی تو تو  اگر در تکلیف حق عاجز شوی، یعنی بدانی که تکلیف تو به واسطه این بوده است که خدا تو را ذات خود تعریف کرده است و الا تو را نه وجودی بوده و نه افعالی، در این صورت تو یک باره از میان بیرون روی یعنی تویی تو به طور کلی از بین می رود. برای توضیح مطلب باید گفت که «تو» یعنی انسان که وجود ممکن است، بواسطه ممکن بودن دارای دو حصه است: یکی حصۀ عدمیت ودیگر حصۀ الهیت. وقتی تویی تو بالکل از میان بیرون رفت، می دانی که تویی تو نمود بی بود، عدمی و وهمی بوده است ودر واقع عابد و معبود، عارف و معروف و مکلَّف و مکلِّف هر دو یک حقیقت بیش نبوده اند. در آن موقع تو به حقیقت بشناسی که نسبت اختیار به تو دادن و تو را مأمور گردانیدن در عین مجبوریت و اضطرار، بنا بر حکمت الهی بوده است. 560      به کلّیه رهایی یابی از خویش      غنی گردی به حق، ای مرد درویش! اگر تو بکلی و یکبارگی از خویشتن، نمود و تعین عدمی و وهمی خود رهایی یافتی، فقر و احتیاج که مستلزم امکانیت انسان است، از بین رفت و وجود تو به وجود حق متحقق شد و به بقاء بعد الفناء رسیدی، در این صورت ای مرد درویش، غنی و توانگر می گردی و آنگاه که هیچ نداشتی اکنون همه چیز داری و وجود، علم، قدرت و اختیار حق همه درخود مشاهده نمایی و همه، تو باشی وتویی تو در میان نباشد. 561             برو جانِ پدر، تن در قضا ده                         به تقدیرات یزدانی رضا ده یعنی تو که هیچ اختیاری نداری و در همه افعال، مجبوری، برو و تن به قضای الهی بده و بدان، آنچه حق در بارۀ تو معین کرده و حکم علمی به آن جاری شده است، اصلا"دگرگون نخواهد شد و سعی و تلاش به آن چیزی که خواست الهی بر حصول آن تعلق نگرفته است بی فایده است، پس رضا به تقدیرات الهی ده و خود را سرگردان مکن و هر چیزی که از دست رفت، افسوس مخور و انتظار چیزی که واقع نخواهد شد، مکش و توهّم اختیار از خود بیرون کن و خود را تحت اراده الله مضطر و محکوم شناس.