گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:اصول خلق نیک آمد عدالت پس از وی حکمت و عفت شجاعت

❈۱❈
اصول خلق نیک آمد عدالت پس از وی حکمت و عفت شجاعت
حکیمی راست گفتار است و کردار کسی کو متصف گردد بدین چار
❈۲❈
به حکمت باشدش جان و دل آگه نه گربز باشد و نه نیز ابله
به عفت شهوت خود کرده مستور شره همچون خمود از وی شده دور
❈۳❈
شجاع و صافی از ذل و تکبر مبرا ذاتش از جبن و تهور
عدالت چون شعار ذات او شد ندارد ظلم از آن خلقش نکو شد
❈۴❈
همه اخلاق نیکو در میانه است که از افراط و تفریطش کرانه است
میانه چون صراط مستقیم است ز هر دو جانبش قعر جحیم است
❈۵❈
به باریکی و تیزی موی و شمشیر نه روی گشتن و بودن بر او دیر
عدالت چون یکی دارد ز اضداد همی هفت آمد این اضداد ز اعداد
❈۶❈
به زیر هر عدد سری نهفت است از آن درهای دوزخ نیز هفت است
چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا بهشت آمد همیشه عدل را جا
❈۷❈
جزای عدل، نور و رحمت آمد سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد
ظهور نیکویی در اعتدال است عدالت جسم را اقصی کمال است
❈۸❈
مرکب چون شود مانند یک چیز ز اجزا دور گردد فعل و تمییز
بسیط الذات را مانند گردد میان این و آن پیوند گردد
❈۹❈
نه پیوندی که از ترکیب اجزاست که روح از وصف جسمیت مبراست
چو آب و گل شود یکباره صافی رسد از حق بدو روح اضافی
❈۱۰❈
چو یابد تسویت اجزای ارکان در او گیرد فروغ عالم جان
شعاع جان سوی تن وقت تعدیل چو خورشید و زمین آمد به تمثیل

فایل صوتی گلشن راز بخش ۴۱ - قاعده در بیان اقسام فضیلت

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

امین کیخا
2012-11-27T03:10:15
گربز یعنی حیله گر و مکار و البته در برهان قاطع به معنی امروزی به معنی جربزه و دلیری امده است
امین کیخا
2012-11-27T03:11:27
گربز یعنی حیله گر و مکار و البته در برهان قاطع به معنی امروزی به جربزه ودلیری امده است
غلامحسین آتشی
2019-01-15T18:41:00
همه اخلاق نیکو در میانه استکه از افراط و تفریطش کرانه استمیانه چون صراط مستقیم استز هر دو جانبش قعر جحیم استپیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند: العلم أفضل من العمل و خیر الأعمال أوسطهایا «خیر الأمور أوسطها»
دکتر امین لو
2021-09-05T12:16:37.011032
قاعده در بیان اصول اخلاق  (ابیات ۵۹۷ تا ۶۱۵) 597       اصولِ خُلقِ نیک، آمد عدالت           پس از وی حکمت و عفت،  شجاعت قبل از معنی این بیت به بیان قوای نفس انسانی می پردازیم تا مفهوم بیت بهتر معلوم گردد. بدان که نفس انسانی را دو قوه است: ادراک و تحریک، قوة ادراک مخصوص انسان است و با این قوه، انسان از حیوان متمایز می گردد. قوة تحریک، مشترک بین انسان و حیوان است. هر یک از این دو قوه باز به دو قسم منشعب می گردد، بدین ترتیب که قوة ادراک به دو قوة نظری و عملی و قوة تحریک به دو قوة شهوی و غضبی تقسیم می گردد. پس قوای نفسانی چهار تا خواهد بود. مفهوم هر یک از قوا به شرح زیر است. قوه ادراک نظری عبارت از معرفت حقایق موجودات و احاطه به اصناف معقولات است و به آن عقل نظری نیز می گویند. قوه ادراک عملی عبارت از تصرف در مصنوعات و تمیزمیان مصالح و مفاسد اعمال و افعال می باشد و به آن عقل عملی نیز می گویند. قوه شهوی عبارت از تحریکی است برای جذب منفعت و قوه غضبی، تحریکی برای دفع ضرر می باشد. اگر تصرف در هر یک از قوای فوق بر وجه اعتدال باشد برای آن فضیلتی حاصل است،  پس فضایل اخلاق که اصول اخلاقند چهار تاست: یکی تهذیب قوه عقل نظری که آن را حکمت گویند،  دوم تهذیب قوه عملی که آن را عدالت گویند،  سوم تهذیب قوه شهوی که آن را عفت گویند،  چهارم تهذیب قوه غضبی که آن را شجاعت گویند. باید گفت که تحصیل عدالت موقوف به تحصیل سه فضیلت دیگر است. بنابراین بر آن سه فضیلت دیگر رجحان دارد. به همین مناسبت شیخ در بیت فوق عدالت را مقدم داشته و فرموده است: (اصول خُلق نیک آمد عدالت) یعنی اصل اخلاق حسنه عدالت است و بعد از آن حکمت، عفت و شجاعت می باشد. 598        حکیمی: راست کردار است و گفتار                کسی کو مُتّصف گردد بدین چار حکمت عبارت از دانستن چیزهاست،  چنانکه باشد و قیام کردن به کارها چنانکه باید. اولی را حکمت نظری و دومی راحکمت عملی گویند. دراین بیت، راست کردار اشاره به همان حکمت عملی است و راست گفتار اشاره به حکمت نظری است. پس حکیم کسی است هم راست بداند و بگوید و هم راست عمل کند. کسی تنها با دانستن، حکیم نمی شود. بنابراین حکیم کسی است که به چهار صفتِ عدالت، حکمت، عفت وشجاعت متصف باشد. 599       به حکمت باشدش جان و دل آگه            نه گُربُز باشد و نه نیز ابله کسی که به اصول اربعه اخلاق حسنه متصف گشت، جان و دل او از حکمت آگاه است. باید دانست هر یک از اصول چهار گانه اخلاق وقتی پسندیده است که در حد وسط و اعتدال باشد و افراط وتفریط آن ها مذموم است. به عنوان مثال اعتدال قوه نطقی، حکمت است و افراط آن جربزه و تفریط آن ابلهی است. شخص حکیم آن است که قوه ادراک را در اموری که ضرورت باشد، به آن مقداری که مستحسن است به کار آرد،  چون اگر زیاده از آن باشد،  منجر به حیله، شعبده و مکر گردد و اگر کمتر از آن باشد موجب خسران و ضرر می شود. 600      به عفت،  شهوت خود کرده مستور           شَرَه هم چون خمود از وی شده دور حد اعتدال شهوت را عفت گویند وحد افراط آن را شره و حد تفریط آن را خمود می نامند. بنابراین شخص حکیم شهوت و التذاذات خود را با اختیار خود مستور می دارد و محکوم حکم خود می کند و از طرفین افراط و تفریط آن دوری می نماید. 601             شجاع و صافی از ذُلّ تکبر                   مبرا ذاتش از جُبن و تهور حد اعتدال قوه غضبی را شجاعت و حد افراط آن را تهور و حد تفریط آن را جُبْن گویند. بنابراین شخص حکیم در اقدام بر اموری که ضروری است،  شجاع است و از ذلیلی که نشانه جبن و ترس است و از تکبر که نتیجه تهور و بی باکی است،  مُعَرّا و مُصَفّا می باشد. 602             عدالت چون شعار ذات او  شد                    ندارد ظلم از آن خُلقش نکو شد عدالت عبارت از مساوات و راستی است و همچنین عبارت از تهذیب قوه عملی است. قبلا بیان گردید: عدالت از امتزاج سه فضیلت دیگر یعنی حکمت،  عفت و شجاعت حادث می شود. ظلم نیز ضد عدالت است. عدالت عبارت از وضع شیئی در جایگاه خود و ظلم عبارت از وضع شیئی در غیر جایگاه خود می باشد. بنابراین شیخ می فرماید: حکیم کسی است که عدالت را پیشه خود ساخت و از ظلم دوری جست و به همین جهت خلق او نیک گردید. 603             همه اخلاق نیکو در میانه است                    که از افراط و تفریطش کرانه است همة اخلاق نیکو در حد وسط می باشند. چهار اصلی که برای اخلاق شمرده شد وقتی فضیلت به شمار می آید که در حد میانه باشد. افراط و تفریط هر کدام از اصول اربعه فوق، رذیلت و پستی است و دور از فضیلت است. 604             میانه چون صراط المستقیم است                      زهر دو جانبش قعر جحیم است حد وسط چون صراط مستقیم یعنی راه راست می باشد. انسان را به منزل و مقام کمال می رساند. کسب معرفت و کمال و حقایق امور جز از طریق اعتدال میسر نیست. انحراف از این خط وسط که عبارت از همان افراط و تفریط است، انسان را گرفتار دوزخ می کند و تنها راه راست است که منتهی به بهشت می گردد. 605              به باریکی و تیزی موی و شمشیر                         نه روی گشتن و بودن بر او دیر صراط مستقیم از نظر باریکی مثل مویی است و از نظر تیزی مثل شمشیر بوده، از غایت باریکی، گشتن در روی او وجود ندارد، چون اندکی میل و انحراف از آن، خروج از صراط مستقیم است و از غایت تیزی بر روی او زمان دیر نمی توان ایستاد، چون یافتن وسط حقیقی که مرکز ثقل باشد، مشکل است و ایستادن و متوقف شدن بر آن مشکل تر می باشد. 606             عدالت چون یکی دارد ز اضداد                  همین هفت آمد این اضداد ز اعداد شیخ برای هر یک از اصول چهار گانه اخلاق یک حد وسط بیان فرموده ودو طرف افراط وتفریط که ضد آن حد وسط است،  بیان کرده است .بدین ترتیب که شجاعت،  حد وسط است و افراط و تفریط آن جبن و تهور می باشد. عفت، حد وسط است و شره و خمودی افراط و تفریط آن می باشد. حکمت، حد وسط است و گربزی و بلاهت افراط و تفریط آن می باشد. برای عدالت فقط یک ضد قایل شده است وآن هم ظلم است. گر چه طرف تفریط عدالت انظلام (مورد ستم قرار گرفتن) می باشد ولی از آن ذکری به میان نیاورده است. بنابراین ضد اصول چهار گانه اخلاق را جمعاً هفت تا آورده است. به همین جهت فرموده است: عدالت یک ضد دارد و سه اصل دیگر هر کدام دو ضد دارند. بنابراین جمع اضداد اصول چهار گانه اخلاق، هفت تا می شود. به عقیده این طایفه طرف تفریط عدالت که انظلام است نه تنها جزءاخلاق ذمیمه نیست بلکه جزو اخلاق محموده است،  چون کمال فقر، ولایت و عرفان در نیستی و مسکینی است پس هر ظلم و جور که از دیگران به کسی می رسد،  سبب زیادتی مرتبه کمال او می شود. 607             به زیر هر عدد سری نهفته است                   از آن، درهای دوزخ نیز هفت است در زیر هر یک از اعداد اضداد هفتگانه سِرّی نهفته است و از جمله اسرار آن است که این هفت ضد،  اشارت به هفت دَرِ دوزخ است واشاره به آیه قران است که (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ) برای دوزخ هفت در است و هر دری برای قسمی از مردم می باشد. 608             چنان کز ظلم شد دوزخ مهیا                      بهشت آمد همیشه عدل را جا چنانکه دوزخ از برای ظلم وجور و ملکات رذیله مهیا شده است،  بهشت نعیم نیز همیشه جای عدل و راستی و حد وسط است و محل اشخاص عادل،  صادق،  متقی و مطیع و منقاد اوامر و مجتنب از نواهی الهی خواهد بود. 609             جزای عدل نور و رحمت آمد                 سزای ظلم، لعن و ظلمت آمد جزای عدل وراستی در اخلاق و رفتار، نور تجلیات الهی و رحمات نا متناهی است و سزای ظلم، انحراف و عدم متابعت از اوامر و نواهی، لعن، دوری و ظلمت است. بحث در مورد اینکه اعتدال، حسن و کمال است  610             ظهور نیکویی در اعتدال است            عدالت جسم را اقصی الکمال است ظهور نیکویی در اعتدال وحد وسط می باشد. هر گاه انسان به فضایل ملکات و مکارم اخلاق متحقق شد،  حسن و نیکویی در ظاهر و باطن او ظهور یافته، در باطن انسان، معرفت و ایمان پیدا می شود و در ظاهر او عبادت و دین هویدا می گردد. پس ظهور نیکویی و حسن ظاهر و باطن به اعتدال میسر می گردد. در مصرع دوم فرموده که عدالت جسم را «اقصی الکمال» است. عدالت بی اعتبار وحدت، صورت نمی بندد و غایت کمال اجسام آن است که اجزای متضاده آن متقارب شوند و صورت وحدانی حاصل شود و آن صورتِ وحدانی همان عدالت است . 611             مرکب  چون شود مانند یک چیز                      ز اجزا دور گردد فعل تمییز مرکب که عبارت از بدن انسانی است به واسطه تقارب و تداخل اجزاء مانند یک چیز می شود و صورت وحدانی پیدا می کند. در مصرع دوم می گوید (ز اجزا دور گردد فعل تمییز) مراد از اجزاءعناصر اربعه آب، باد،  خاک و آتش است. مراد از «فعل تمییز»، طبیعت این عناصر است که عبارت از برودت، رطوبت، یبوست و حرارت است پس معنی مصرع دوم چنین خواهد بود: در مرکّب،  اجزاء با هم تداخل پیدا کرده و طبیعت این عناصر به سبب اتحاد تام، طبیعت واحده پیدا می کنند و تمییز از آن اجزا دور می گردد. 612             بسیط الذات را مانند گردد                     میان این و آن پیوند گردد مراد از بسیط الذات، عقول و نفوس مجرده است. مرکب که مراد از آن بدن انسان است به سبب وحدتی که در اجزای آن بوجود می آید، مشابهت و مناسبت با بسیط الذات پیدا می کند و به واسطه این مشابهت میان بدن که مرکب است و نفس ناطقه یا  روح انسانی که مجرد و بسیط الذات است، پیوند ایجاد می گردد. 613             نه پیوندی که از ترکیب اجزا  است                      که روح از وصف جسمیت مبرّاست در بیت قبل فرمودند: میان تن و روان پیوند ایجاد می شود. دراین بیت تذکر می دهد که این پیوند از نوع پیوند اجزاء بدنی نیست، چون پیوند اجزای بدنی لازم جسم است در صورتی که روح انسانی جسم نبوده، از وصف جسمیت مبرّاست. 614             چو آب و گل شود یک باره صافی                   رسد از حق بدو روح اضافی چون آب و گِل بدن انسانی اتحاد پیدا کردند و از کدورات تضاد طبیعی که هر یک داشتند، مبرا شدند و صورت وحدانی پیدا کردند، از طریق حق تعالی به آن آب و گل که مراد تن انسانی است،  به حکم (وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ) روح اضافی دمیده می شود. جسم انسان از عناصر اربعه است ولی در این بیت فقط دو عنصر آب و گل را بیان کرده است، به خاطر این که این دو عنصر بر دو عنصر دیگر غالبیت دارند. 615              چو یابد تسویه اجزای ارکان                     در او گیرد فروغ عالم جان چون اجزای ارکان که عناصر اربعه اند، تعدیل و تسویه یافته، صورت وحدانی پیدا نمایند و تضاد طبیعی آن ها به واسطه این اتحاد از بین برود،  در این صورت فروغ و روشنایی عالم جان در او تابان می شود و ظلمت و کدورت آن آب و گل، با نور علم و معرفت و صفات کمال منور می گردد.  616              شعاع جان سوی تن وقت تعدیل                         چو خورشید زمین آمد به تمثیل در بیت قبل بیان گردید که تن انسان از اضداد اربعه تشکیل شده و تجمیع آن ها در بدن انسان سبب تعدیل طبیعت های آن اضداد که عبارت از گرمی، سردی، خشکی و تری است،  شده است. شیخ در این بیت روح را به خورشید تشبیه فرموده و بیان نموده اند: شعاع و روشنایی حاصل از نور جان در هنگام تعدیل و تسویه اجزای ارکان اربعه به سوی تن می آید و بر بدن انسان می تابد واین امر در تمثیل مانند تابیدن نور خورشید بر زمین می باشد. در ابیات بعدی تمثیل روح را به خورشید توضیح خواهد داد.