گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

❈۱❈
هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
❈۲❈
تجلی گه جمال و گه جلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است
صفات حق تعالی لطف و قهر است رخ و زلف بتان را زان دو بهر است
❈۳❈
چو محسوس آمد این الفاظ مسموع نخست از بهر محسوس است موضوع
ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را لفظ غایت
❈۴❈
هر آن معنی که شد از ذوق پیدا کجا تعبیر لفظی یابد او را
چو اهل دل کند تفسیر معنی به مانندی کند تعبیر معنی
❈۵❈
که محسوسات از آن عالم چو سایه است که این چون طفل و آن مانند دایه است
به نزد من خود الفاظ ماول بر آن معنی فتاد از وضع اول
❈۶❈
به محسوسات خاص از عرف عام است چه داند عام کان معنی کدام است
نظر چون در جهان عقل کردند از آنجا لفظها را نقل کردند
❈۷❈
تناسب را رعایت کرد عاقل چو سوی لفظ معنی گشت نازل
ولی تشبیه کلی نیست ممکن ز جست و جوی آن می‌باش ساکن
❈۸❈
بدین معنی کسی را بر تو دق نیست که صاحب مذهب اینجا غیر حق نیست
ولی تا با خودی زنهار زنهار عبارات شریعت را نگه‌دار
❈۹❈
که رخصت اهل دل را در سه حال است فنا و سکر و آن دیگر دلال است
هر آن کس کو شناسد این سه حالت بداند وضع الفاظ و دلالت
❈۱۰❈
تو را گر نیست احوال مواجید مشو کافر ز نادانی به تقلید
مجازی نیست احوال حقیقت نه هر کس یابد اسرار طریقت
❈۱۱❈
گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق مر این را کشف باید یا که تصدیق
بگفتم وضع الفاظ و معانی تو را سربسته گر خواهی بدانی
❈۱۲❈
نظر کن در معانی سوی غایت لوازم را یکایک کن رعایت
به وجه خاص از آن تشبیه می‌کن ز دیگر وجه‌ها تنزیه می‌کن
❈۱۳❈
چو شد این قاعده یک سر مقرر نمایم زان مثالی چند دیگر

فایل صوتی گلشن راز بخش ۵۰ - جواب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

روفیا
2016-11-05T22:45:46
ولی تا با خودی زنهار زنهارعبارات شریعت را نگهدارهمان داستان موسی و شبان است! بی سواد جان مرا به این واژگان هدایت کرد :موسیا آداب دانان دیگرندسوخته جان و روانان دیگرندهمان قصه با خودی و بی خودی!بااوییسم و بی اوییسم!با تو به خرابات اگر گویم رازبه زانکه به محراب کنم بی تو نمازبلی می شود در محراب نماز خواند بی او، می توان هم به خرابات راز و نیاز کرد با او!
حسین معتقدی فرد
2016-05-21T01:24:48
چون هست نصیب دشمن ودوست-کاین هسته برون شودازاین پوست-برسنگ مزارمن نویسید-هرکاربه وقت خویش نیکوست
کریم زیّانی
2016-05-07T20:25:22
شرح گلشن راز: شرح گلشن راز. نویسنده: م‍ح‍م‍د ب‍ن ی‍ح‍ی‍ی لاهیجی
کریم زیّانی
2016-05-07T20:27:13
شرح گلشن راز، اثر محمد لاهیجی
ناشناس
2014-05-25T20:33:02
عرض سلام خدمت همه عزیزان خواهشمندم جنانچه شرحی بر کتاب یا ابیات موجود است نسبت به ارسال نام و ادرس ان به حاشیه و یا ایمیل اینجانب ارسال فرمائید .norasteh2000@yahoo.com
ناشناس
2014-05-25T20:30:34
با عرض سلام خدمت همه عزیزان خواهشمندم جنانچه شرحی بر کتاب یا ابیات موجود است نسبت به ارسال نام و ادرس ان به حاشیه و یا ایمیل اینجانب ارسال فرمائید .
دکتر امین لو
2021-09-08T12:32:53.3137597
جواب سؤال پانزدهم: دربارۀ اشارات عرفا(1) (ابیات ۷۱۹ تا ۷۴۳) (چشم، لب، رخ، زلف، خط و خال) 719  هر آن چیزی که در عالم عیان است         چو عکسی زآفتاب آن جهان است هر آن چیزی گه در این عالم، ظاهر و عیان گشته است، ماننند عکسی از نور آفتاب آن جهان است. مراد از آن جهان ذات، اسماء و صفات الهی است که به صورت ممکنات ظاهر گشته و در عالم، نمودی پیدا کرده، هر کدام مُسمّی به اسمی گشته اند. چون اختلاف در مراتب اسماء و صفات واقع است در مظاهر آن نیز هست. 720 جهان چون زلف و خال و خط و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست مراتب موجودات که از آن به جهان تعبیر می شود، مانند زلف، خال، خط و ابرو است که هر یک از این ها مدلول مخصوص از اسماء، صفات و ذات احدیت می باشند. چنانچه در صورت انسانی این اعضاء با وجود آن که غیر یکدیگرند ولی فی نفس الامر همه محتاج هم بوده، موجب کمال صورت یا سیرت انسانی می باشند. اگر یکی از این ها نباشد مسلماً موجب نقض صورت است. بر همین قیاس است آن معانی معقوله که این صورت های ظاهری دلایل و شواهد آن ها هستند. چون نیک نظر کنی هر یک از معانی معقوله در مرتبۀ خود و در غایت کمال و نهایت جمال واقعند و خلاف آن کمال متصور نیست. باید دانست که در بین ارباب اشارت، چشم اشاره به شهود حق است که مُعبّر به صفت بصیری می گردد. صفات از آن جهت که حاجب ذات است، معبّر به ابرو می شود. لب اشارت به نفس رحمانی است که افاضه وجود بر اعیان می نماید. زلف در جلوه گاه جسمانی  و خط درمظاهر روحانی به تجلی جلالی اشاره دارند. رخ نیز اشاره به تجلی جمال الهی داشته، خال اشاره به نقطۀ ‌وحدت دارد.                                                                                           721    تجلی گه جمال و گه جلال است        رخ و زلف آن معانی را مثال است تجلی حق به دو صورت جمالی و جلالی است. جمالی آن است که مستلزم لطف، رحمت و قرب است و جلالی آن است که مستلزم قهر، غضب و بُعد می باشد و این هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند یعنی پسِ پردۀ هر جلالی، جمالی است و برعکس، جلال، احتجاب حق است (به حجابِ عزت و کبریایی) از بندگان تا هیچکس او را به حقیقت آن چنانکه هست نشناسد «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ.» و جمال، تجلی حق است به وجه و حقیقتِ خود. پس جمال مطلق را جلالی لازم است تا به وسیله قهاریت حق (که صفات جلالی است) کلیه تجلیات فانی گردند تا جمال مطلق الهی هویدا گردد. همچنین جمال را نیز مرتبه ای است تا در آن مرتبه به صورت جمیع اشیاء، ظاهر شود و آن نیز سبب احتجاب جمال مطلق است. احتجاب جمال حق نیز اعلی مرتبه تجلی جلالی است در این بیت شیخ می فرماید رخ اشاره به تجلی جمالی و زلف اشاره به تجلی جلالی است 722    صفات حق تعالی لطف و قهر است      رخ و زلف بتان را زان دو بهر است حضرت حق تعالی صفات لطفی دارد مانند لطیف، نور، هادی، رزاق و مُحیی و امثال آن و همچنین صفات قهری دارد مانند مانع، قابض، قهار، مذل، ضارّ و امثال آن. رخ و زلف بتان مه پیکر را از این دو صفت بهره ای داده اند. رخ نشانه صفات لطف و جمال الهی است و زلف نشانه صفات قهر و جلال الهی می باشد. 723 چو محسوس آمد این الفاظ مسموع        نخست از بهر محسوسند موضوع چون این الفا‌ظ یعنی رخ، زلف، خط، چشم و ابرو محسوسند، لذا اول چیزی که با شنیدن این الفاظ موضوعیت پیدا می کند، همان معانی محسوسه این الفاظ است 724  ندارد عالم معنی نهایت      کجا بیند مر او را لفظ غایت عالم معنی که مراد از آن عالَمِ ذات، اسماء و صفات الهیه است، غایت پذیر نیست. بنابراین الفاظ محدودی که برای معانی محسوسه وضع شده اند، برای معانی بی نهایت مربوط به عالم معنی گنجایش ندارند. شیخ در مقدمۀ این منظومه در بیت 53 با عبارتی دیگر این معنی را بیان کرده است. 725  هر آن معنی که شد از ذوق پیدا        کجا تعبیر لفظی یابد او را معانی که از طریق ذوق و وجدان بر ارباب شهود ظاهر می گردد، تعبیر لفظی که بتواند آن ذوق را بیان کند وجود ندارد. درک آن معانی جز با ذوق و تحصیل آن معانی ممکن  نیست. 726         چو اهل دل کند تفسیر معنی                به مانندی کند تعبیر معنی اهل دل که تحصیل این معانی می کنند، هرگاه بخواهند تفسیر و بیان آن معانی که بر دل هایشان جلوه گری نموده است، بنمایند، به جهت ارشاد قابلان و طالبان، اظهار آن نفرمایند و عادت پسندیدۀ ایشان آن است که میان آن معانی مکشوفه و امور محسوسه مناسبت و مشابهتی پیدا می کنند و در لباس آن محسوسات آن معانی مکشوفه را برای مَحرَمان بیان می نمایند. از این جهت است که ظاهر بینان که حوصله درک این معانی را ندارند  اشارات این قوم را طامات می پندارند. 727 که محسوسات از آن عالم چو سایه است       که این چون طفل و آن مانند دایه است محسوسات که مربوط به این عالم هستند، به مثابه سایه ای از اسماء و صفات حق آن عالَم می باشند. می دانیم سایه به وسیلۀ نور ظاهر می شود و بدون آن عدم است همۀ این عالم نیز با تجلی و اشراق انوار آفتابِ اسماء و صفات الهی روشن و هویدا می شود. در مصرع بعدی این عالم را به طفل و آن عالم را به دایه تشبیه فرموده است، چون پرورش و رشد طفل بوسیله دایه است. پرورش و تکمیل این عالم نیز از آن عالم است بلکه هر چه هست آن عالم است و این عالم سایه ای بیش نیست. 728      به نزد من خود الفاظ مؤوّل                 برآن معنی فتاد از وضع اول گفته شد که این الفاظ اول برای محسوسات وضع شده اند و برای بیان معانی که از طریق کشف و شهود حاصل می شود به طریقه تأویل استفاده می شود. اکنون شیخ می فرماید به نظر من که اهل تحقیق در این رشته هستم، موضوع برعکس است، یعنی اول این الفاظ برای بیان معانی وضع شده اند و سپس از آن معانی نقل به محسوسات شده است، چون معانی اصل هستند و محسوسات فرع. 729 به محسوسات خاص از عرف عام است  چه داند عام کان معنی کدام است قبل از شرح این بیت مثالی می آوریم. گاهی لفظی برای یک معنی خاص وضع می گردد و به تدریج از آن معنای اصلی به یک معنای فرعی منتقل و متداول می گردد، مسلماً مردم عامی دیگر از آن معنای اصلی که لفظ برای آن وضع شده بود، بی اطلاع خواهند بود و فقط افراد خاص از آن معنای اصلی مطلع و آگاه خواهند بود. به نظر شیخ چنانچه در بیت قبل توضیح داده شد، نظیر این پدیده یعنی نقل از معنای اصلی به معنای فرعی در مورد الفاظ فوق الذکر به وجود آمده است. پس معنی بیت اخیر نیز چنین خواهد بود: اطلاق الفاظ به محسوسات خاص از عادات و عرف عامه می باشد یعنی این شیوه، موضوع و پدیدۀ متداولی است که از لفظی یک معنای اصلی به یک معنای فرعی منتقل می شود. در مصرع دوم می فرماید: اگر  این نقل اتفاق افتاد،  فرد عامی از کجا می داند که اصل معنی کدام است 730            نظر چون در جهان عقل کردند                    از آن جا لفظ ها را نقل کردد شیخ می فرماید: مردمی که ارباب کشف و شهود نیستند و از طریق عقل و استدلال به موضوعات می نگرند ناگزیر این الفاظ را که برآن معانی اصلی وضع شده بود، در و براین محسوسات خاص اطلاق نمودند و در نتیجه معنای اصلی متروک شد. باید دانست، فهم این موضوع به طریقۀ عقل ممکن نیست 731   تناسب را رعایت کرد عاقل             چو سوی لفظ و معنی گشت نازل چون اصحاب عقل و استدلال، الفاظ را از معنای اصلی تنرل داده، به معانی محسوسه نقل نموده اند، به قدر امکان رعایت تناسب عقلی مراعات گردیده تا بدین ترتیب تخصیص بعضی الفاظ به بعضی معانی ترجیح بلا مرجح نباشد 732       ولی تشبیه کلی نیست ممکن                   زجستجوی آن می باش ساکن گرچه در نقل معنی از یک لفظ به معنی دیگر تناسب عقلی رعایت شده است اما تشابه کلی بین دو معنی ممکن نیست برای این که بین محسوس و معقول جدایی و فاصلۀ زیادی وجود دارد. شیخ در مصرع دوم بر سبیل نصیحت می فرماید که از جستجوی تشابه تام بین این دو معنی ساکن باش یعنی طلب چیزی که محال است، مکن. 733    براین معنی کسی را بر تو دقّ نیست    که صاحب مذهب اینجا غیر حق نیست قبل از معنی بیت متذکر می شویم که اطلاق لفظی به حضرت احدیت به چیزی که لایق حضرتش نباشد جایز نیست. در مورد اطلاق اسماء که مأخوذ از صفات و امثال است به حضرت خداوندی دو عقیده وجود دارد: عده ای را عقیده بر این است که اگر اتصاف صفت وجودی یا سلبی بر حق جل و علا دلیل عقلی داشته باشد اطلاق آن بر حق جل و علا جایز است، چه اذن شارع باشد یا نباشد. اما عده ای دیگر اذن شارع را ضروری می دانند و می گویند فهم و درک ما در این امر کافی نیست و لابد اطلاق اسماء به خداوند باید به اذن شارع باشد، این عقیده مرضی اهل سنت و جماعت است. شیخ در این بیت می فرماید: اطلاق این الفاظ بر خداوند برای تو دق یعنی عیب نیست، چون صاحب مذهب (شارع) غیر حق نیست و هرچه در مذهبِ حق باشد، البته حق خواهد بود. 734     ولی تا با خودی زنهار زنهار                     عبارات شریعت را نگهدار چون صاحب مذهب در این مرتبه حق است بنابراین تا زمانیکه سالک با خود بوده، عقل او برقرار می باشد، مجاز نیست، الفاظ و عباراتی که مخالف شرع هست، بگوید. بدین سبب ارباب طریقت بکاربردن الفاظ مخالف شریعت را تجویز نفرموده و منع افشاء اسرار نموده اند. طریقۀ اهل کمال آن است که با وجود «حال»، عمل بر طبق «علم» نمایند. عمل بر طبق حال شرایطی دارد که در بیت بعدی آمده است. 735 که رخصت اهل دل را در سه حال است   فنا و سکر، پس دیگر دلال است بدان که حالات و مقامات چند هست که به طریقه کشف بر اولیاء، عرفا و سالکان راه ظاهر می شود،  این حالات را مواجید می گویند. مواجید جمع موجود است. موجود نیز به معنای یافته شده است. در واقع حالاتی است که وجدان آن حالات را می یابد و این حالات سه نوع است که عبارتند از فنا، سکر و دلال. حال به توضیح این حالات می پردازیم. حالت اول فنا و آن عبارت است از زایل شدن تفرقه. در این حالت بصیرت روح منجذب به مشاهدۀ جمال ذات الهی می گردد و هستی مجازی سالک و جمیع کثرات در پرتو نورِ تجلی ذاتی بالکل محو و نابود می شود، این حالت را جمع نیز می گویند، چون در این حالت جمع کثرات، رنگ وحدت بخود می گیرند و اغیار و کثرات فانی می شوند. در این حالت هر چه از سالک شنیده شود در حقیقت، گویندۀ آن حق است، چون هستی سالک در میان نیست. نمونۀ این حالت حکایت با یزید بسطامی است که فرمود«لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ» حالت دوم، حالت سکر و آن عبارت از حیرت، وله و هیمان است در این حالت مشاهدۀ جمال محبوب فجاًتاً (ناگهانی) به مُحب می رسد. چون سالک به مشاهدۀ محبوب رسید، به واسطه دوری از تفرقه، در باطن وی آن چنان فرح، نشاط و انبساطی حاصل می گردد که حواس او از محسوسات غافل می گردد و عقلش مغلوب عشق می شود، از غایت بی خودی نمی داند که چه می گوید. نمونۀ این حالت داستان منصور حلاج است که گفت اناالحقق. حالت سوم دلال و آن حالت اضطراب را گویند. در این حالت جلوۀ محبوب از غایت عشق و ذوق به باطن سالک می رسد. هر چند در این حالت به اندازۀ مرتبۀ سکر بیخود نیست، فأما بی اختیار می گوید و نمونه این حالت داستان شبان است که در مثنوی مولوی هست. حالت دلال نازل تر از سکر و حالت سکر نازل تر از فناست. شیخ می فرماید در این سه حالت است که سالک رخصت دارد به هر عبارتی که بخواهد از حالات وجدانی تعبیر نماید. البته باید یادآور شد که این رخصت، مخصوص کسانی است که از طریق کشف و شهود به آن حال و مقام رسیده باشند و الا کسانی که از روی تقلید خود را صاحب آن حال بشمارند، به اتفاق ارباب طریقت، این جماعت هرچه از اقوال و اعمال مخالف شرع شریف باشد، واجب المنع هستند. 736  هر آن کس کو شناسد این سه حالت  بداند وضع الفاظ و دلالت هر کسی این سه حالت را که عبارت از فنا، سکر و دلال است، بشناسد، در این صورت می داند که وضع الفاظ و دلالت ایشان چگونه بوده و در چه حال گفته اند. اگر چنین شناختی نباشد گفتن این الفاظ ممنوع است. بیت بعدی بیان این موضوع است. 737               ترا گر نیست احوال مواجید                      مشو کافر  زنادانی   به تقلید اگر ترا آن حالات وجدانی نباشد و به حسب حال و مکاشفه به آن مراتب نرسیده باشی، زنهار و صد زنهار به مجرد تقلید از آن اهل کمال که صاحب آن حال بوده اند، کافر شوی. تو از روی نادانی و جهل ندانسته ای که ایشان در چه حالات این الفاظ و عباررات را بیان کرده اند و شاید پنداشته باشی که هرکسی می تواند تعبیر به آن عبارات نماید و حال آنکه به اتفاق اهل طریقت و شریعت هر کسی بدون آن حالات این کلمات را بگوید، محکوم به کفر است و منع او واجب است. 738             مجازی نیست احوال حقیقت                  ز هرکس ناید اسرار طریقت احوال حقیقت که انبیاء و اولیا از آن اِخبار فرموده اند مانند «رأیت ربّی فی أحسن صورة» یا « لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ ...» یا «مَنْ رآنی فَقَد رَأَی الحَقَّ» یا قول حضرت علی که گفت "أنا اللوح المحفوظ وأنا القلم الأعلی"  یا قول منصور حلاج که گفت «اناالحق» ونظایر آن، کسی فکر نکند که این سخنان مجازی بوده است و حقیقتی نداشته است چون این ها همه احوال کاملان است که در مراتب کشف و شهود برایشان ظاهر شده است و این الفاظ را دربیان حالات واقعی خود فرموده اند و نه چنان است که هرکسی اسرار طریقت می تواند دریافت. چون آن معانی مشروط به شرایط بسیار است، اسرار طریقت نیز همان احوال حقیقت است، زیرا طریقت مقدمۀ وصول حقیقت است و چنانچه طریقت سِرّ شریعت است، حقیقت نیز سِرّ طریقت است و طریقت بی شریعت، وسوسه است و حقیقت بی طریقت، زندقه و الحاد است. 739     گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق         مر این را کشف باید تا که تصدیق شیخ به طریق نصیحت می فرماید: ای دوست بدان، اهل تحقیق که ارباب کمالند سخن به گزاف و غیر واقع نمی گویند، گمان بد نباید به اولیاء الله داد. اگر سخنان آنان را ما در نمی یابیم، دلیل بر غیر واقع بودن سخنان آنان نیست در مصرع دوم می فرماید: تحقیق کردن در مورد سخنان کاملان دو راه دارد: یکی اینکه انسان خودش به مرتبه کمال و کشف شهود برسد و معنی سخنان آنان را دریابد. دوم اینکه به توفیق الهی تصدیق تام سخنان اولیاء را داشته باشد و یقین داند که هرچه ایشان می فرمایند، عین شهود است و خود را از مشاهدۀ آن حال عاجز داند. 740       بگفتم وضع الفاظ و معانی                 تراسر بسته، گر داری بدانی شیخ می فرماید: من بیان مسأله را نمودم و وضع الفاظ و معانی را سربسته یعنی به طور مجمل بیان کردم. اگر آن طریق را نگاه داری و محافظت نمایی، بدانی که برای هر یک از الفاظ در هر جایگاهی چه معنی مراد است. 741      نظر کن در معانی سوی غایت         لوازم را یکایک کن رعایت باید دانست که الفاظ دارای معانی مختلف هستند. بسته به جایگاهی که قرارگرفته اند، معانی مختلف می دهند و معنی لفظ در هر جایگاه از لوازمی که آن لفظ را همراهی می کند، معلوم می شود. لذا شیخ می فرماید: هر لفظی را که دیدی به سوی غایت و هدف آن نظر کن تا ببینی مقصود از آن چیست، چون چنانکه گفته شد، مراتب معانی بسیار است و برای هر مرتبه لوازمی وجود دارد و لوازم دو نوع هستند: لوازم تشبیه و لوازم تنزیه. لوازم تشبیه وجه خاص آن لفظ را برای معنی مورد نظر در آن جایگاه نشان می دهد و لوازم تنزیه وجوه دیگری را که برای معانی آن لفظ وجود دارد، نفی می کند. بیت بعد بیان این مطلب است. 742   به وجه خاص از آن تشبیه می کن    ز دیگر وجه ها تنزیه می کن باتوجه به معنای بیت قبلی و توضیحی که در مورد آن داده شد، شیخ می فرماید: در آن جایگاهی که لفظی قرار گرفته به لوازمی که در مرتبه آن لفظ به وجه خاص وجود دارد، دقت کن و به معانی آن لوازم تشبیه توجه کن تا بدین ترتیب اطلاق الفاظی را که دلالت بر آن معانی دارد، بنمایی. همچنین وجوهات دیگر از لوازم که معانی دیگر لفظ را تنزیه و نفی می کند، دقت نمای. به عنوان مثال برای لفظ چشم معانی مختلفی می توان در نظر گرفت. در جایی که صحبت از نهایت تجلیات و ظهورات است و این موضوعات از لوازم بصیرت است، پس کلمۀ چشم همراه با این لوازم به معنای بصیرت است. در این جایگاه وجوهات دیگر ازلوازم وجود دارد که معانی دیگر چشم را نفی و تنزیه می کند فرضاً لوازم تنزیه در آن عبارات نشان می دهد که مراد از چشم در آن جایگاه چشم جسمانی نیسست و به همین ترتیب در مورد الفاظ دیگر قیاس نمای 743             چو شد این قاعده  یکسر مقرر                          نمایم زان مثال چند دیگر شیخ می فرماید: با توجه به توضیحاتی که در ابیات قبل داده شده چون این قاعده و روش کلی برای تو یکسره و به صورت کامل مقرر و معلوم گردید، حال موقع آن فرا رسیده است که مثالی چند از تشبیه و تنزیه برای درک معانی الفاظ به صورت مثال بیان نماییم.