گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا

❈۱❈
نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا
ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی
❈۲❈
ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور
ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار
❈۳❈
به چشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی لطفی نماید
دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد
❈۴❈
به شوخی جان دمد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش بر افلاک
از او هر غمزه دام و دانه‌ای شد وز او هر گوشه‌ای میخانه‌ای شد
❈۵❈
ز غمزه می‌دهد هستی به غارت به بوسه می‌کند بازش عمارت
ز چشمش خون ما در جوش دائم ز لعلش جان ما مدهوش دائم
❈۶❈
به غمزه چشم او دل می‌رباید به عشوه لعل او جان می‌فزاید
چو از چشم و لبش جویی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری
❈۷❈
ز غمزه عالمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان می‌نوازد
از او یک غمزه و جان دادن از ما وز او یک بوسه و استادن از ما
❈۸❈
ز «لمح بالبصر» شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم
چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی می‌پرستی پیشه کردند
❈۹❈
نیاید در دو چشمش جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی
وجود ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک را با رب ارباب
❈۱۰❈
خرد دارد از این صد گونه اشگفت که «ولتصنع علی عینی» چرا گفت

فایل صوتی گلشن راز بخش ۵۱ - اشارت به چشم و لب

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

روفیا
2015-06-25T22:20:48
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشتمعجز عیسویت در لب شکر خا بودگوییا چشم سمبل جذبه و قدرت و لب نماد لطف و وصال است .چشم میکشد و لب زندگی می بخشد .
لیلا
2016-04-27T09:50:13
سلام. در مورد تفسیر گلشن راز، دکتر حسن امین لو کتابی به نام هزار گنج دارن که خیلی زیبا تفسیر گلشن راز را انجام داده است. من نتوانستم کتاب را بیابم ولی خود آقای امین لو در سایت زیر کل کتاب را آورده اند. برای من که بسیار بسیار سایت مفیدی بود. خداموند ایشان را لطف مزید عطا نماید:پیوند به وبگاه بیرونی/
مینا
2013-02-10T16:41:29
"لتصنع علی عینی" بخشی از آیه 39 سوره طه ست و به "رشد و ساخته شدن موسی [توسط فرعون] و زیر نظر خدا، اشاره دارد.
امین کیخا
2012-11-27T03:41:26
و لتصنع علی عینی گمان میکنم داستان ساختن کشتی نوح است که بر ساحل خشک درست شد و یزدان بفرمود که در برابر چشمانم بساز و به چشم اشاره شده و شبستری از اینکه از چشم نگار نامی امده و البته خداوند را دارای تن نمی دیده به شگفتی امده است
دکتر امین لو
2021-09-09T01:21:34.9767476
اشاره به چشم و لب  (ابیات ۷۴۴ تا ۷۶۲)  چون درسئوال سائل چشم و لب مقدم بر دیگر الفاظ بود هم چنین چون لوازم و صفات چشم  و لب با یکدیگر  قرب و مناسبت دارند لذا هر دو را در یک اشارت آورده است 744     نگر کز چشم شاهد چیست پیدا        رعایت کن لوازم را بدانجا به چشم شاهد و محبوب نگاه کن و ببین چه ویژگی ها و لوازمی دارد و آن لوازم  و صفات  چشم محبوب با چه چیزهایی تناسب دارد. (در ابیات بعدی تناسب ویژگی های چشم را بیان خواهد کرد.) در بعضی نسخه ها مصرع اول بدین شکل آمده است «نگر کز چشم و از  لب چیست  پیدا» این قرائت صحیح تر به نظر می رسد،  چون هر دو را در یک اشاره ذکر کرده است. اولی آن است که در اولین بیت ایماء و اِشعار به هر دو داشته باشد. 745      ز چشمش خاست بیماری و مستی              زلعلش نیستی در تحت هستی بیماری و مستی که از بُعد، فراق  و پندار خودی حاصل می شود و عاشق دل سوخته را از دیدار جمال جانان محروم می سازد، همه از لوازم  چشم پرکرشمه اوست. هم چنین لب لعلش که مرده را زنده و نیست را هست می کند، از آثار و لوازم  لب لعل جانبخش جانان است که اشاره به نَفَس رحمانی دارد. در بعضی نسخه ها مصرع دوم به شکل زیر است. زلعلش گشت پیدا عین هستی» یعنی از جان بخشی لب لعلش که مراد از آن نفس رحمانی است حقیقت هستی ظاهر گشته و به صورت جمیع اشیاء تجلی نموده و به وسیله آن، نیستی در حیطۀ هستی در آمده است. 746 زچشم اوست دل ها مست و مخمور     زلعل اوست جان ها جمله مستور یعنی از آثار چشم شوخ آن پری پیکر  است که دل های خلایق مست و مخمورند و اسیر خمار مستی پندار و غم بُعد و حرمانند. هم چنین از لب اوست که جان ها و ارواح مجرده جمله مستور و از صفات  نقص معرا و مبرا هستند. 747     ز چشم او همه دل ها جگر خوار        لب لعلش شفای جان بیمار  از لوازم دیگر چشم، معشوق این است که  همه دل ها جگرخوار و گرفتار غم فراق و اندوه او هستند. همچنین از لوازم لب لعل جان بخش اوست که جان بیمار را شربت شفا و وصال می نوشاند و از مرتبه مرض و  نیستی به مرتبه صحت و هستی می رساند. 748 به چشمش گرچه عالم در نیاید      لبش هر ساعتی لطفی نماید گرچه از لوازم چشم او مستی، استغنا و عدم التفات است و مقتضی این لوازم آن است که عالم را در نظر نمی آورد و به نیستی خود وا می گذارد اما از لوازم لب جان بخش او این است با لطف و مرحمت خویش با فیض رحمانی جهان نیستی را در مقام هستی نگه می دارد. 749  دمی از مردمی دل ها نوازد      دمی بیچارگان را چاره سازد یعنی با وجود مستی، استغنا و عدم التفاتی که چشم مست جانان دارد ولی گاهی از مردمی و کرمش که از لوازم مستی است دل های عشاق را به مشاهده جمالش می نوازد و گاهی با لب لعل جان بخشش بیچارگان عدم آباد را از نیستی به هستی می آورد و چارۀ کار می سازد. 750 به شوخی جان دمد در آب و در خاک          به دم دادن زند آتش  در افلاک یعنی او با شوخی و بی باکی به واسطۀ استعداد و جامعیتی که دارد، روح اضافی در عناصرِ آب و خاکِ بدن انسان می دمد تا بتواند، حامل بار امانت خلیفه اللهی شود. لب لعل جان بخش او به وسیله دم دادن و به حکم «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» آتش غیرت و حسرت حرمان در افلاک  می زند. دایماً دلِ افلاک به جهت این حرمان در آتش است. (مراد از آتش، عشق است) 751   از او هر غمزه، دام دانه ای شد            وزو هر گوشه ای میخانه ای شد غمزه حالتی است که از برهم زدن و گشادن چشم محبوبان در دلربایی حاصل می شود. بر هم زدن چشم کنایه از عدم التفات و گشادن چشم اشاره به مردمی و دلنوازی است، بنابراین در هر غمزه دو پدیدۀ خوف و رجا وجود دارد. پس هر غمزه معشوق دام دانه ای است که به بوی آن دانه، مرغ دل عشاق، اسیر دام بلا می گردد. الفاظ دام و دانه در این بیت خیلی ظریف است. دام نشانۀ محنت و دانه نشان رحمت است. به دنبال هر محنتی رحمتی وجود دارد. 752  ز غمزه می دهد هستی به غارت    به بوسه می کند بازش عمارت یعنی با غمزه که استغنا و عدم التفات از لوازم آن است به حکم اسماء مُمیت، ماحی، قهار و قابض، هستی عالم را به غارت و تاراج نیستی می دهد. با بوسۀ لب لعلش که جان بخشی از لوازم آن است به حکم  اسماء محیی، لطیف و باسط، عالم غارت زده و نیست گشته را عمارت می کند و به مقام هستی می آورد. 753    ز چشمش خون ما در جوش دایم       ز لعلش جان ما مدهوش دایم از استغنای چشم فتّان او خون ما دایم در جوش است و از خوف و بیمِ بُعد و حرمان و عدم التفات، ترسان و لرزان می باشیم و لب لعل او آن قدر شراب وصال در کام می ریزد که جان ما دایم مدهوش، مست و بی خبر است و راه به نیستی خود نمی برد. 754  به غمزه چشم او دل می رباید     به عشوه لعل او جان می فزاید غمزه کنایه از ظهور و خفاست. چشم عیار او به غمزه دل های عشاق را می رباید. یعنی گاه محبوب را در دل ها ظاهر و گاهی مخفی می سازد همچنین او با عشوه و فریبندگی و لطفِ لب لعل، جان می افزاید و به مراتب کمال می رساند . 755  چو از چشم و لبش جویی کناری      مر این  گوید که نه، آن گوید آری در بعضی نسخه ها در مصرع اول به جای «جویی» «خواهی» آمده است. هرگاه عاشق صادق ارادۀ وصل کند و بخواهد که در کنار چشم و لب او باشد، چشم معشوق که از لوازم آن استغناست، می گوید که نه،  یعنی منع می کند و اما لب که از لوازم آن لطف و فیض رحمانی است، می گوید آری، یعنی عاشق را از سرگشتگی و دوری به کنار قبول می آورد و محروم نمی سازد. 756   ز غمزه عالمی را کار سازد      به بوسه هر زمان جان می نوازد کار ساختن اصطلاحاً به معنی  فانی کردن و از بین بردن است و در اصطلاح عامه می گوییم که کار فلانی را ساختیم. پس معنی بیت چنین است: با غمزه کار عالمی را می سازد یعنی عالم را نیست می کند و در مقابل لب لعلش که جان بخش است با افاضۀ فیض وجودی، خلعت هستی می پوشاند و از نیستی به مرتبۀ هستی می آورد. 757 از اویم غمزه و جان دادن از ما       وز او یک بوسه و استادن از ما بدان که نیستی و هستی که اعیان عالم را واقع می شود از مقتضیات چشم و لب است یعنی از چشم او یک غمزه و یک کرشمه جلالی و از ما همانا جان دادن و فانی شدن و  هم چنین از لب او یک بوسه و افاضه فیض رحمانی و از ما همانا گرفتن آن بوسه و قیام نمودن و هست شدن. باید یادآور شد که کمال فاعل در تأثیر است و کمال قابل در قبول اثرات که در این بیت هم اشاره به اثر بخشی فاعل است و هم اشاره به تأثیر پذیری قابل. 758  زلمح بالبصر شد  حشر عالم        زنفخ روح پیدا گشت آدم مصرع اول این بیت اشاره به این آیه های کریمه از سوره های نحل و قمر است «وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ» «وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ» یعنی از یک نظر بصر و کرشمۀ جلالی حشر عالم می شود و از مقام تفرقه و کثرت به منزل جمع و توحید می رسد و به عبارت دیگر تمام کثرات عالم فانی می گردد و غیر از حضرت حق به حکم آیۀ«کلُّ مَنْ عَلیها فَان» چیزی نمی ماند. فنا نمودن و حشر از لوازم چشم است. مصرع دوم اشاره به این آیه کریمه است: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از لوازم لب احیاء است و بدان واسطه، آدم که جان عالم است، پیدا شد. 759    چو از چشم و لبش اندیشه کردند      جهانی مِی پرستی پیشه کردند از مستی ناشی از محبت شهود و متأثر از شراب هستی که ساقی در جام نیستی ریخته است، چون اندیشه و تفکر نمودند و به حسب تأثیر آن مستی در جمیع موجودات، جهانی می پرستی پیشه کردند. یعنی همه مست می محبت و شراب هستی شدند. درمصرع اول چشم، کنابه  از محبت شهود و لب، کنایه از شراب هستی است. 760    به چشمش در نیاید جمله هستی    در او چون آید آخر خواب و مستی؟ مصرع دوم اشاره به این آیه کریمه است«لاتأخذه سنۀ و لا نوم له» معنی بیت چنین است: در نظر بصیری حق جل و علا جمله هستی عالم وقعی و قدری ندارد، برای اینکه هستی عالم  مانند خوابی است که نایم می بیند و یا مانند این است که شخص مست و مخموری نابود را بود می شمارد و خداوند از هر دوی اینها مبراست. درمصرع دوم بر سبیل استفهام انکاری بیان می کند که خداوند را چگونه  خواب و مستی می گیرد یعنی خداوند از خواب و مستی منزه و مبراست. بنابراین اگر در نظر علمی او جمله هستی را قدری نیست و به چشمش درنمی آید از این جهت نیست که او را خواب گرفته بلکه وجود عالم  مانند آن خواب، بی اعتبار و یا مانند آن خیالات شخص مست، باطل است. 761  وجود ما همه مستی است یا خواب   چه نسبت خاک را با رب ارباب در بیت قبل گفته شد که خدا را خواب و مستی نمی گیرد در این بیت می گوید وجود ما موجودات عالم فی نفس الامر در خواب و مستی هستند، چون ممکنات (موجودات عالم) ازخود وجودی ندارند و در واقع وجود واجب الوجود است که به صورت ممکنات تجلی نموده است و به نقش همه ظاهر شده است. درمصرع دوم مراد از خاک، ممکنات است و رب ارباب حق جل و علا است. بنابراین بر سبیل اعتراض می فرماید: ممکنات را چه نسبت و اعتباری با رب ارباب خواهد بود«این کجا و آن کجا» 762  خرد دارد از این صد گونه اشگفت    و لتصنع علی عینی چرا گفت؟ در بیت های قبلی بیان فرمود که ممکنات و وجود ما را در نظر شهود علمی حق قدر و وجودی نباشد، اما آیه ای در قرآن در داستان حضرت موسی داریم که فرموده« وَأَلقَیتُ عَلَیکَ مَحَبَّة مِّنِّی وَلِتُصنَعَ عَلَی عَینِی» یعنی من که خداوندم القاء محبت خود به تو کردم وترا محبوب خود ساختم تا به سبب محبوبی من محبوب همه کس شدی. پس از این آیه ظاهر است که ما را در چشم خداوند قدری و وقعی باشد، به همین جهت شیخ در این بیت بر سبیل استفهام بیان  می کند که چرا خرد کوته نگر از این موضوع شگفت بسیار دارد. باید در توضیح این موضوع بیان کنیم که قابلیت و استعداد  ظهور تمام اسماء و صفات الهی جز در حقیقت انسان متصور نیست و چون انسان مظهر تمام اسماء و صفات الهی و مقصود آفرینش است، بنابراین قدر و احترام انسانی در بارگاه حضرت قدسی مشاهده می باید نمود و از خود غافل نمی باید بود و انسان باید قدر خود را بشناسد و تأمل در حقیقت خود نماید که «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه»