شیخ محمود شبستری:حدیث زلف جانان بس دراز است چه میپرسی از او کان جای راز است
❈۱❈
حدیث زلف جانان بس دراز است
چه میپرسی از او کان جای راز است
مپرس از من حدیث زلف پرچین
مجنبانید زنجیر مجانین
❈۲❈
ز قدش راستی گفتم سخن دوش
سر زلفش مرا گفتا فروپوش
کژی بر راستی زو گشت غالب
وز او در پیچش آمد راه طالب
❈۳❈
همه دلها از او گشته مسلسل
همه جانها از او بوده مقلقل
معلق صد هزاران دل ز هر سو
نشد یک دل برون از حلقهٔ او
❈۴❈
گر او زلفین مشکین برفشاند
به عالم در یکی کافر نماند
وگر بگذاردش پیوسته ساکن
نماند در جهان یک نفس مؤمن
❈۵❈
چو دام فتنه میشد چنبر او
به شوخی باز کرد از تن سر او
اگر ببریده شد زلفش چه غم بود
که گر شب کم شد اندر روز افزود
❈۶❈
چو او بر کاروان عقل ره زد
به دست خویشتن بر وی گره زد
نیابد زلف او یک لحظه آرام
گهی بام آورد گاهی کند شام
❈۷❈
ز روی و زلف خود صد روز و شب کرد
بسی بازیچههای بوالعجب کرد
گل آدم در آن دم شد مخمر
که دادش بوی آن زلف معطر
❈۸❈
دل ما دارد از زلفش نشانی
که خود ساکن نمیگردد زمانی
از او هر لحظه کار از سر گرفتم
ز جان خویشتن دل برگرفتم
❈۹❈
از آن گردد دل از زلفش مشوش
که از رویش دلی دارد بر آتش
کامنت ها