شیخ محمود شبستری:نظر کردم بدیدم اصل هر کار نشان خدمت آمد عقد زنار
❈۱❈
نظر کردم بدیدم اصل هر کار
نشان خدمت آمد عقد زنار
نباشد اهل دانش را مؤول
ز هر چیزی مگر بر وضع اول
❈۲❈
میان در بند چون مردان به مردی
درآ در زمرهٔ «اوفوا بعهدی»
به رخش علم و چوگان عبادت
اگر چه خلق بسیار آفریدند
❈۳❈
ز میدان در ربا گوی سعادت
تو را از بهر این کار آفریدند
پدر چون علم و مادر هست اعمال
به سان قرةالعین است احوال
❈۴❈
نباشد بیپدر انسان شکی نیست
مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست
رها کن ترهات و شطح و طامات
خیال خلوت و نور کرامات
❈۵❈
کرامات تو اندر حق پرستی است
جز این کبر و ریا و عجب و هستی است
در این هر چیز کان نز باب فقر است
همه اسباب استدراج و مکر است
❈۶❈
ز ابلیس لعین بی سعادت
شود صادر هزاران خرق عادت
گه از دیوارت آید گاهی از بام
گهی در دل نشیند گه در اندام
❈۷❈
همیداند ز تو احوال پنهان
در آرد در تو کفر و فسق و عصیان
شد ابلیست امام و در پسی تو
بدو لیکن بدینها کی رسی تو
❈۸❈
کرامات تو گر در خودنمایی است
تو فرعونی و این دعوی خدایی است
کسی کو راست با حق آشنایی
نیاید هرگز از وی خودنمایی
❈۹❈
همه روی تو در خلق است زنهار
مکن خود را بدین علت گرفتار
چو با عامه نشینی مسخ گردی
چه جای مسخ یک سر نسخ گردی
❈۱۰❈
مبادا هیچ با عامت سر و کار
که از فطرت شوی ناگه نگونسار
تلف کردی به هرزه نازنین عمر
نگویی در چه کاری با چنین عمر
❈۱۱❈
به جمعیت لقب کردند تشویش
خری را پیشوا کردی زهی ریش
فتاده سروری اکنون به جهال
از این گشتند مردم جمله بدحال
❈۱۲❈
نگر دجال اعور تا چگونه
فرستاده است در عالم نمونه
نمونه باز بین ای مرد حساس
خر او را که نامش هست جساس
❈۱۳❈
خران را بین همه در تنگ آن خر
شده از جهل پیشآهنگ آن خر
چو خواجه قصهٔ آخر زمان کرد
به چندین جا از این معنی نشان کرد
❈۱۴❈
ببین اکنون که کور و کر شبان شد
علوم دین همه بر آسمان شد
نماند اندر میانه رفق و آزرم
نمیدارد کسی از جاهلی شرم
❈۱۵❈
همه احوال عالم باژگون است
اگر تو عاقلی بنگر که چون است
کسی کارباب لعن و طرد و مقت است
پدر نیکو بد، اکنون شیخ وقت است
❈۱۶❈
خضر میکشت آن فرزند طالح
که او را بد پدر با جد صالح
کنون با شیخ خود کردی تو ای خر
خری را کز خری هست از تو خرتر
❈۱۷❈
چو او «یعرف الهر من البر»
چگونه پاک گرداند تو را سر
و گر دارد نشان باب خود پور
چه گویم چون بود «نور علی نور»
❈۱۸❈
پسر کو نیکرای و نیکبخت است
چو میوه زبده و سر درخت است
ولیکن شیخ دین کی گردد آن کو
نداند نیک از بد بد ز نیکو
❈۱۹❈
مریدی علم دین آموختن بود
چراغ دل ز نور افروختن بود
کسی از مرده علم آموخت هرگز
ز خاکستر چراغ افروخت هرگز
❈۲۰❈
مرا در دل همی آید کز این کار
ببندم بر میان خویش زنار
نه زان معنی که من شهرت ندارم
که دارم لیک از وی هست عارم
❈۲۱❈
شریکم چون خسیس آمد در این کار
خمولم بهتر از شهرت به بسیار
دگرباره رسیدالهامم از حق
که بر حکمت مگیر از ابلهی دق
❈۲۲❈
اگر کناس نبود در ممالک
همه خلق اوفتند اندر مهالک
بود جنسیت آخر علت ضم
چنین آمد جهان والله اعلم
❈۲۳❈
ولیک از صحبت نااهل بگریز
عبادت خواهی از عادت بپرهیز
نگردد جمع با عادت عبادت
عبادت میکنی بگذر ز عادت
کامنت ها