گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:بود محبوس طفل شیرخواره به نزد مادر اندر گاهواره

❈۱❈
بود محبوس طفل شیرخواره به نزد مادر اندر گاهواره
چو گشت او بالغ و مرد سفر شد اگر مرد است همراه پدر شد
❈۲❈
عناصر مر تو را چون ام سفلی است تو فرزند و پدر آبای علوی است
از آن گفته است عیسی گاه اسرا که آهنگ پدر دارم به بالا
❈۳❈
تو هم جان پدر سوی پدر شو بدر رفتند همراهان بدر شو
اگر خواهی که گردی مرغ پرواز جهان جیفه پیش کرکس انداز
❈۴❈
به دونان ده مر این دنیای غدار که جز سگ را نشاید داد مردار
نسب چبود تناسب را طلب کن به حق رو آور و ترک نسب کن
❈۵❈
به بحر نیستی هر کو فرو شد «فلا انساب» نقد وقت او شد
هر آن نسبت که پیدا شد ز شهوت ندارد حاصلی جز کبر و نخوت
❈۶❈
اگر شهوت نبودی در میانه نسب‌ها جمله می‌گشتی فسانه
چو شهوت در میانه کارگر شد یکی مادر شد آن دیگر پدر شد
❈۷❈
نمی‌گویم که مادر یا پدر کیست که با ایشان به عزت بایدت زیست
نهاده ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب کرده برادر
❈۸❈
عدوی خویش را فرزند خوانی ز خود بیگانه خویشاوند خوانی
مرا باری بگو تا خال و عم کیست وز ایشان حاصلی جز درد و غم چیست
❈۹❈
رفیقانی که با تو در طریق‌اند پی هزل ای برادر هم رفیق‌اند
به کوی جد اگر یک دم نشینی از ایشان من چه گویم تا چه بینی
❈۱۰❈
همه افسانه و افسون و بند است به جان خواجه ک‌اینها ریشخند است
به مردی وارهان خود را چو مردان ولیکن حق کس ضایع مگردان
❈۱۱❈
ز شرع ار یک دقیقه ماند مهمل شوی در هر دو کون از دین معطل
حقوق شرع را زنهار مگذار ولیکن خویشتن را هم نگهدار
❈۱۲❈
زر و زن نیست الا مایهٔ غم به جا بگذار چون عیسی مریم
حنیفی شو ز هر قید و مذاهب درآ در دیر دین مانند راهب
❈۱۳❈
تو را تا در نظر اغیار و غیر است اگر در مسجدی آن عین دیر است
چو برخیزد ز پیشت کسوت غیر شود بهر تو مسجد صورت دیر
❈۱۴❈
نمی‌دانم به هر حالی که هستی خلاف نفس کافر کن که رستی
بت و زنار و ترسایی و ناقوس اشارت شد همه با ترک ناموس
❈۱۵❈
اگر خواهی که گردی بندهٔ خاص مهیا شو برای صدق و اخلاص
برو خود را ز راه خویش برگیر به هر لحظه درآ ایمان ز سر گیر
❈۱۶❈
به باطن نفس ما چون هست کافر مشو راضی به دین اسلام ظاهر
ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان مسلمان شو مسلمان شو مسلمان
❈۱۷❈
بسا ایمان بود کز کفر زاید نه کفر است آن کز او ایمان فزاید
ریا و سمعه و ناموس بگذار بیفکن خرقه و بربند زنار
❈۱۸❈
چو پیر ما شو اندر کفر فردی اگر مردی بده دل را به مردی
به ترسازاده ده دل را به یک بار مجرد شود ز هر اقرار و انکار

فایل صوتی گلشن راز بخش ۶۲ - تمثیل در اطوار سیر و سلوک

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-11-27T13:37:35
درمنطق‌الطیرِ عطار میخوانیم: شیخ سمعان پیرعهد خویش بوددر کمال از هرچ گویم بیش بودواقعاً که این داستان آدم را به تنبه می آورد
قیس
2015-11-27T13:29:32
دین عشق={ از کعبه کلیسا نشینم کردی ※ آخر در کفر تو بی قرینم کردی ※ بعد از دوهزار سجده بر درگه دوست ※ آخر ای عشق چه بیگانه ز دینم کردی}= مبادا تنها به عقیده ای خاص پایبند بوده و عقاید دیگران را کفر بدانی ، که در این صورت زیان می بینی و بلکه علم به حقیقت مساله را از دست خواهی داد...، پس باطن خود را هیولا و ماده ی تمام صورت ها گردان ، از آن جهت که خدای تعالی برتر و والاتر از آن است که در انحصار عقیده ای خاص واقع شود. چه خود می فرماید: <> {فصوص الحکم؛ ابن عربی} <<رستگار باشد عزیزان}
روفیا
2015-04-07T17:48:33
ریا و سمعه و ناموس بگذاربیفکن خرقه و بربند زناراشاره به داستان شیخ صنعان دارد که یاران طعنه میزدند :آن دگر یک گفت تسبیحت کجاستکی شود کار تو بی‌تسبیح راستگفت تسبیحم بیفکندم ز دستتا توانم بر میان زنار بستدر سطحی ترین صورت به نظر می اید که می گوید اسلام را ترک گفتم تا مسیحی شوم .در یک لایه عمقی تر می گوید یکجا نشستن و تسبیح زدن و جا نماز اب کشیدن را رها کردم تا کمر به خدمت خلق ببندم .در لایه بعدی می گوید ان ترسا بقدری زیبا بود که من تازه فهمیدم اسلام یعنی چه و تازه به خدا ایمان اوردم و می خواهم از این پس مانند او باشم و مانند او لباس بپوشم . مهمترین خاصیت زیبایی این است که نازیبایی را رسوا می کند و نازیبا از شرم زیبایی زیبا می شود :مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیریدکه کفر از شرم یار من مسلمان وار می اید
روفیا
2015-04-07T23:22:01
راستی شیخ صنعان بود یا شیخ سمعان ؟؟!
روفیا
2017-05-24T14:16:16
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آیدبه تازگی منظره ای در خیابان های تهران نظرم را جلب کرده است، خط راست پشت چراغ های قرمز باز است! گاهی که خواستم بدون فکر کردن با اتومبیل بدان شکاف بخزم ناگاه به خود آمدم، هیچ یک از این آدم ها که می خواست مستقیم برود یا به چپ این خط را اشغال نکرده است! چه شرم آور است اگر من چنین کنم! ولی گاهی که یک اتومبیل به هر حال خط راست را مسدود کرده بود « هر چند تنها یک اتومبیل بود » من نیز در دنباله روی از این خطای وی گستاخ تر بودم! با خودم فکر کردم چقدر رفتارهای ما در هر جمعی راه را برای رفتارهای ناپسند یا پسندیده دیگران باز می کند، وقتی دوبله توقف می کنیم هر چند راه مسدود نشده باشد، حداقل موجب شده ایم آدم ها به منظره آشفته در خیابان عادت کنند و با آشفتگی و فقدان دیسیپلین خو بگیرند، شگفت آور نیست اگر همین آدم ها فردا به وعده شان عمل نکنند یا قرض خود را ادا نکنند یا در امانت خیانت کنند! مگر این رفتارهای ناپسند چیزی جز بی بند و باری و فقدان انضباط اخلاقیست؟ عکس آن هم درست است، وقتی لاین راست را باز می گذارید، وقتی لباس پاکیزه می پوشید، وقتی آراسته سخن می گویید، وقتی زباله نمی ریزید، وقتی حرمت زیبایی را نگاه میدارید کدام زشت و عربده کش و ناپالوده ای جرات عرض اندام پیدا می کند؟
دکتر امین لو
2021-09-13T17:57:05.5560149
تمثیل در مورد اطوار سیر و سلوک (ابیات ۹۳۶ تا ۹۷۱) چون در ابیات قبلی در مورد قطع تعلق انسان از کدورات طبیعی جسمانی بحث کرد و فرمود، قطع آن ها موجب عروج انسانی به عالم علوی است، در اینجا ابیاتی در مورد کیفیت ارتقاء انسان به مراتب علّیّه دارد. 936  بود محبوس طفل شیر خواره       به نزد مادر اندر گاهواره شخصی که از نفس ناسوتی خلاص نیافته مانند طفل شیرخواره ای است در نزد مادر که مراد از آن عناصر است شیر مألوفات طبیعی را می خورد و محبوس در گاهواره تن می باشد. 937  چو گشت او بالغ و مرد سفر شد    اگر مرد است، همراه پدر شد چون طفل بالغ شد و مرد سفر گردید، می تواند از وطن مألوف خود سفر نموده و به کسب امور صوری و معنوی مشغول شود. اگر خاصیت مردان کاردان را داشته باشد، می تواند همراه پدر باشد و از او کار، علم و دانش و کمالات کسب نماید. خلاصه سخن آنکه هرگاه در شخصی انگیزه سفر معنوی حاصل شود، ازمادر طبیعت دوری جسته و به عالم علوی که مثل پدر است، توجه می نماید. 938  عناصر مرا ترا چون ام سفلی است    تو فرزند و پدر آبای علوی است عناصر اربعه به واسطۀ  تأثر و قبول اثر به مادر تعبیر شده است و افلاک به علت تأثیر گذاری به پدر تعبیر شده است و انسان نیز فرزند این پدر و مادر است. 939  از آن گفته است عیسی گاه اسرا     که آهنگ پدر دارم به بالا اسرا مأخوذ از آیه «سُبْحانَ الَّذِی أَسْری‌ بِعَبْدِهِ» است و معنی لغوی آن در شب به سر بردن است ولی در اینجا با توجه به مناسباتی که با آیه فوق الذکر داشته، مربوط به معراج پیغمبر است. پس معنی بیت چنین خواهد بود: بدین جهت است که حضرت عیسی(ع) در هنگام عروج گفته: آهنگ و عزیمت پدر دارم. مرادش از این عبارت آن است که توجه به عالم بالا دارم. 940  تو هم جان پدر! سوی پدر شو     به در رفتند همراهان بدر شو در این بیت شیخ بر سبیل نصیحت می فرماید که تو هم ای جان عزیز پدر، به سوی پدر حرکت کن یعنی از علایق دنیوی و جسمانی خود را رها کن و به عالم علوی سفر نما در مصرع دوم می فرماید: همراهان یعنی سالکان راه خدا از خانۀ طبیعت بدر رفتند و خود را از تعلقات این عالم سفلی رهانیدند تو هم به آنان تأسی کن و خود را از این عالم خاکی پست نجات بده و از آن بدر شو و به عالم علوی سفر کن. 941  اگر خواهی که گردی مرغ پرواز        جهانِ جیفه، پیش کرکس انداز جهان جیفه مراد جهان کثیف و مردار است کرکس نیز پرنده ای لاشخور است. مراد از مرغ پرواز مرغی است که به مراتب بالا پرواز کرده، اوج می گیرد. شیخ می فرماید: اگر تو هم می خواهی مانند سالکاان حقیقی پرواز کنی و به عالم علوی و مراتب بالا برسی این جهان جیفه و مردار را به کرکس ها که مراد دنیا پرستان می باشند، بینداز و قطع علایق مادی کن تا شایسته پرواز و عروج گردی چون «ترک الدنیا رأس کل عباده» 942  به دونان ده مر این دنیای غدّار  که جز سگ را نشاید داد  مردار یعنی این دنیای غدار، بی وفا و فریبنده را به افراد دون و سفله بده و دل از افکار دنیوی منقطع گردان و به حکم «الدنیا جیفة طالبها کِلاب» این دنیا را که مانند مرداری است و مردار نیز چون شایسته سگ هست تو نیز این دنیای مردار را به سگان که طالبان دنیا هستند، بده. 943   نسب چبود مناسب را طلب کن      به حق رو آور و ترک نسب کن شیخ در این بیت بر سبیل نصیحت به افرادی که مغرور به نَسَب خود می باشند و به واسطۀ این غرور از مرشد کامل تبعیت نمی کنند، ارزش نسب را مورد سؤال قرار داده، می فرماید آن را رها کن و مرشد مناسب را برگزین، یعنی مرشدی که با عالم تجرد مناسبتی پیدا کرده، رهنمای خود قرار ده. در مصرع دوم می فرماید: به حق و جانب وحدت روی آور و نسب صوری را رها کن. 944   به بحر نیستی هر کو فرو شد         فلا انساب نقد وقت او شد در این بیت با اشاره به این آیه کریمه «فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» می فرماید: هر کسی از مرشد کامل تبعیت کرد و در دریای نیستی غوطه ور شد و به کمال رسید، مصداق آیه فوق که مخصوص روز قیامت است، در این دنیا برای او نقد شد. مضمون آیه فوق این است که در روز قیامت نسب ها مطرح نیست و آنچه مد نظر است و به آن پاداش بیشتری می دهند، عمل است. و هر که عملش سنگین تر است، پاداش بیشتری می گیرد. بنابراین آنچه در قیامت برای دیگران خواهد بود برای عارف کامل و کسی که به مقام فناء فی الله رسیده است در این دنیا اتفاق می افتد. 945  هر آن نسبت که پیدا شد ز شهوت     ندارد حاصلی جز کبر و نخوت هر آن نسبتی که منتسب به شهوت بوده، منشأ آن شهوت باشد، برای انسان حاصل و نفعی نداشته، غیر از کبر، غرور و نخوت که صفات ذمیمه اند، نتیجه ای ندارد. 946  اگر شهوت نبودی در میانه    نسب ها جمله می گشتی فسانه اگر شهوت نبود، اجتماع زن و مرد اتفاق نمی افتاد در نتیجه نسب ها از بین می رفت و افسانه و غیر واقع گشته، نسل و نسب معدوم و منقطع می گردید 947   چو شهوت در میانه کارگر شد      یکی مادر شد آن دیگر پدر شد یعنی قوه شهوانی که در میان زن و مرد وجود دارد، موجب اجتماع و ازدواج آن ها شده، در نتیجه یکی مادر و دیگر پدر می گردد و فرزند از آن ها به وجود می آید و نسب صوری به این ترتیب حاصل می شود ولی آنچه مهم است، نسب حقیقی است که آن غیر از این نسب صوری است و آن نسب حقیقی عبارت از معرفت الله می باشد، هر مقام و پاداش که باشد مربوط به این نسب است نه به آن نسب صوری که حاصل شهوت است و آن نسب صوری منحصراً برای بقای نسل می باشد. 948  نمی گویم که مادر یا پدر کیست     که با ایشان به حرمت بایدت زیست می فرماید: مطالبی که در بالا گفته شد، برای مذمت و تحقیر پدر و مادر نیست، بلکه هدف این است که مقام و مرتبه هر کس مربوط به فطرت، اجتهاد و عمل خود می باشد و الا حرمت پدر و مادر را باید مراعات نمود و به حکم «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً  قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً» با حرمت و احترام با آن ها باید زیست. 949  نهاده ناقصی را نام، خواهر    حسودی را لقب کرده برادر در ابیات قبل بیان کرد: نسبت های صوری پدر و مادر افتخار نمی آورد. در این بیت و بیت های بعدی نیز به نسبت های دیگر مانند خواهر، برادر، فرزند، دایی و عمو اشاره داشته، این نسبت ها نیز مقام و مرتبه نمی آورد و هر چه هست عمل است. لذا می فرماید: «ناقص العقل والدّین» را خواهر نام نهاده و حسودی را برادر لقب کرده ای و با اتکال به آن ها از کسب فضیلت، محروم مانده، به مطلوب حقیقی نمی رسی. 950   عدوی خویش را فرزند خوانی      ز خود بیگانه خویشاوند خوانی شیخ با اشاره به این آیه کریمه «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ» می فرماید: دشمن خود را فرزند می خوانی، چون انسان نقد و سرمایۀ عمر خود را مصروف تربیت و خدمت ایشان می کند و از معرفت حق باز می ماند.کسی را که از خودت بیگانه است او را هم خویشاوند می خوانی این مضمون شاید اشاره به خویشاوندان سببی است. 951 مرا باری بگو تا خال و عم کیست   وز ایشان حاصلی جز درد و غم نیست در ابیات بالا پدر و مادر، برادر، خواهر و فرزند را که نزدیکترین نسبت را با انسان داشت نفی کرد و فرمود که این ها برای انسان مقام و مرتبه نمی آورد، حال می فرماید: در مقابل آن ها منسوبین درجۀ دو که عبارت از دایی و عمو است چه جایگاهی می تواند داشته باشد و از آنها جز درد و غم حاصلی نیست، چون متکی شدن به نسبت ها انسان را از تحصیل کمالات باز می دارد، پس مایه درد و غم است. 952  رفیقانی که با تو در طریقند     پی هزل ای برادر هم رفیقند رفیقانی هستند که با تو در طریق طریقت قدم می گذارند، اما ای برادر عزیز بدان که عده ای نیز برای هزل با تو رفیقند 953    به کوی جِدّ اگر یک دم نشینی     از ایشان من چه گویم تا چه بینی با رفیقانی که برای هزل با تو همنشین شده اند اگر بطور جد با آنها همنشینی کنی، آن موقع معلوم نیست که از آن ها چه می بینی، یعنی سخنان خوب و افعال نیک می شنوی و می بینی در واقع آن ها نیز رفیق طریق می شوند یا بر عکس. فایدۀ رفیق طریق بهتر از صحبت خویشاوندان سببی و نسبی است. خویشاوندان سببی و نسبی نیز اگر رفیق طریق باشند، مطلوب است. 954    همه افسانه و افسون و بند است    به جان خواجه  کاینها ریشخند است می فرماید: همه این نسبت ها اعم از پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، خویشاوندان سببی، رفیقان طریقت که به هزل یا به جد با انسان ارتباط دارند، همه افسانه و افسون و بند است، در واقع مقیداتی هستند که انسان را از عالم تجرد و وحدت اطلاقی باز می دارند. قسم به جان خواجه که همۀ این ها ریشخند و بی ثمر است چون همۀ این نسبت ها انسان را مقید به رسوم و عادات می سازند و از مطلوب حقیقی که قرب و وصول حق است، باز می دارند 955    به مردی وارهان خو را چو مردان            و لیکن حقّ کس ضایع مگردان یعنی با پیروی از مردان خدا و مانند آن ها و با مردانگی و شهامت خود را از این قیود خلاص کن و متوجه عالم تجرد و وحدت باش و لیکن حق شرعی هیچ کس را ضایع مکن، یعنی در ظاهر، ادای حقوق شرعی را داشته باش و در باطن از همه منقطع و مجرد شو و از تحصیل کمالات معنوی غافل مباش. 956   ز شرع ار یک دقیقه مانْد مهمل       شوی در هر دو کون از دین معطّل مراد از هر دو کون صورت و معنی است. چون رعایت احکام و اوضاع شریعت همانطور که موجب انتظام صورت است، علاوه بر آن بستر و زمینه ای برای حصول کمالات معنوی هم است. همچنین عدم رعایت احکام شریعت همانطور که موجب اختلال صورت است، موجب فساد معنی نیز می باشد. لذا شیخ می فرماید: اگر از شرع نبوی دقیقه ای را مهمل و معطل بگذاری در هر دو کون یعنی در احکام صوری و در کمالات معنوی از دین محمدی(ص) معطل خواهی ماند و از احکام و فواید آن محروم خواهی گشت. 957   حقوق شرع را زنهار مگذار    و لیکن خویشتن را هم نگهدار باتوجه به مطالبی که در ابیات بالا راجع به انساب گفته شد، مراد از حقوق شرع در این جا حقوق شرعی مربوط به آن ها یعنی حقوق شرعی نسبت به پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزندان خویشاوندان و رفیقان است. لذا می فرماید: حقوق شرعی نسبت به آن ها را زنهار مگذار یعنی پایمال مکن و به دقت مراعات کن، اما بدان که این یک قسمت از وظایف تو است. همچنانکه نسبت به دیگران وظایفی داری نسبت به خودت نیز وظایفی داری و آن هم عبارت از اکتساب معرفت، قرب الهی و خودسازی است، لذا می فرماید: اهتمام به آن وظیفه اوّلی تو را از این مهم باز ندارد. 958    زر و زن نیست الاّ مایۀ غم     به جا بگذار چون عیسی مریم زر و زن مایه و اصل همۀ غم هاست آن ها را به جا بگذار (ترک کن)، همچنانکه عیسی بن مریم (ع) منشأ تجرد و انقطاع بود، ترک هر دو نمود و هرگز نه زر نگهداشت و نه زن، تو نیز ترک این هر دو بگوی. 959  حنیفی شو ز قید هر مذاهب     درآ در دیر دین مانند راهب حنیفی شود یعنی مانند حضرت ابراهیم حنیف(ع) شو، چون او مقید به مذاهب و طریق آباء و اجداد خود نگشت و گفت «إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ»، بنابراین تو نیز از قید مذاهب و طرایق درگذر و هر چه مانع وصول حق است، مبرا شو و مانند راهب به دیر دین درآ. راهب کسی است که خود را از صحبت خلق مجرد و منقطع گردانیده است و مراد از دیر دین، معابد و مساجد است. مقصود این است‌ همانگونه که در دیر، زنار خدمت می بندند، تو نیز زنار خدمت ببند و مجرد و آزاده شو. 960   ترا تا در نظر اغیار و غیر است    اگر در مسجدی آن عین دیر است مادامی که در نظر تو، شهودِ اغیار و غیر وجود دارد و هنوز به آن مرتبه نرسیده ای که غیر از حق چیز دیگری را نبینی، در واقع هنوز در مرحلۀ شرک و کفر هستی، حال می خواهد تو در مسجد یا در دیر باشی. 961   چو برخیزد زپیشت کسوت غیر       شود بهر تو مسجد صورت دیر اگر تو به مرتبه ای برسی که از پیش تو لباس و کسوت غیر و اغیار برخیزد، یعنی تعینات از بین برود و در هر چه می نگری، غیر از ذات حق نبینی، در این صورت برای تو مسجد، صورت دیر پیدا خواهد کرد و برعکس. یعنی مسجد و دیر یکی خواهد بود. 962  نمی دانم به هر جایی که هستی    خلاف نفس بیرون کن که رستی نمی دانم در کجا هستی، خواه در مسجد، خواه در دیر، خواه زنار بسته ای، خواه تسبیح داری و به طور خلاصه در هر جایی که هستی و هر عنوانی که داری، باید با نفس امّاره مخالفت کنی تا از حجاب خودی خلاصی یابی، در این صورت است که رسته ای، یعنی نجات یافته ای. 963   بت و زنار و ترسایی و ناقوس    اشارت شد همه با ترک ناموس ناموس عبارت از شهرت و جاه می باشد که اصل و منشأ مذاهب فاسده و عقاید باطله است. و حجابی بالاتر از آن برای اصحاب کمال نیست. لذا شیخ می فرماید: بت، زنار، ترسایی و ناقوس همه اشاره به ترک ناموس (شهرت و جاه) می باشد. 964   اگر خواهی که گردی بندۀ خاص     مهیا شو برای صدق و اخلاص اگر می خواهی بندۀ خاص حق باشی باید برای صدق و اخلاق مهیا شوی و از خلایق صرف نظر کنی و در ورطۀ  کبر و ریا نیفتی، صدق آن است که هرچه داری بنمایی و اخلاص آن است که از غیر حق مبرا باشی. بدان که صدق در حقیقت آن است که انسان با خدا و خلق در آشکار ونهان به دل و زبان یک رو و یک راست باشد و اخلاص آن است که هرچه می کند، برای خدا بکند. 965  برو خود را ز راه  خویش برگیر     به هر یک لحظه ایمانی ز سر گیر اگر می خواهی سالک راه حق باشی برو و خود را یعنی هستی و پندار خود را از راه خویش برگیر و مرتفع کن، چون جمیع حجاب های دیگر فرع به حجاب خودی است. هر کاری می کنی باید خالصاً لوجه الله باشد. در مصرع دوم می فرماید: هر لحظه ایمانی ز سر گیر، یعنی نفس اماره مرتباً در انسان خیال اعمال و اوصاف بد تلقین می نماید و می خواهد انسان را به ورطه کبر و خود بینی بیندازد، پس انسان باید هر لحظه نفی و منع آن خیالات بکند و ایمان و تصدیق را هر لحظه از سر گیرد و ایمان خود را تازه گرداند. در واقع انسان باید هر لحظه در پیکار و مبارزه با نفس اماره باشد. 966 به باطن نفس ما چون هست کافر        مشو راضی بدین اسلام ظاهر چون نفس انسانی به طور جبلّی و سرشتی تمایل به کفر و عدم انقیاد دارد و دایماً می خواهد انسان را به ورطه کفر بیندازد، پس به این اسلام ظاهر نباید راضی و قانع شد  و باید با آن نفس اماره دائماً مبارزه نمود و او را تحت انقیاد خود در آورد. 967 ز نو هر لحظه ایمان تازه گردان    مسلمان شو، مسلمان شو، مسلمان ایمان عبارت است از تصدیق به آنچه پیغمبر برای آن مبعوث شده است. ایمان دارای مراتب بسیاری است و یک قسم از آن، ایمان به ذات و صفات الهی است. چون صفات الهی نامتناهی است و ذات الهی نیز متناسب باصفات الهی متجلی می شود، پس هر آئینه تجلیات الهی نامتناهی است و ایمان کامل آن است که بر همۀ آن تجلیات تصدیق داشته باشی، بنابراین مراتب ایمان بی نهایت است و در مرتبۀ هر ایمانی، شرکی مخفی است و هر کسی می تواند، به درجه ای از ایمان می رسد. انسان باید تلاش نماید که بر تعداد تصدیقات خود اضافه کند تا از شرکش کم شود. به عبارت دیگر هر کس به همۀ تجلیات معرفت داشته، آن ها را تصدیق کند ایمان او خالی از شرک است و هرکس به هیچ کدام از تجلیات معرفت نداشته، آن ها را تصدیق نکند، او در شرک کامل است. بین ایمان کامل و شرک کامل طیف بسیار و سیع و بی نهایتی وجود دارد. شیخ با توجه به این موضوع می فرماید که هر لحظه ایمان خود را تازه کن یعنی بر تعداد تصدیقات خود بر تجلیات اضافه کن تا بدین ترتیب از شرک تو کاسته شود و در مصرع دوم تاکید می فرماید که مسلمان شو، مسلمان شو، مسلمان. یعنی راه تلاش برای انسان بسته نیست و هر قدر انسان بیشتر تلاش کند به درجات بالاتر ایمان نایل می آید. 968 بسی ایمان بود کان کفر زاید     نه کفر است آن کزو ایمان فزاید شیخ در این بیت مجدداٌ به پاسخ سوالی بر می گردد که پرسیده بود: «بت و زنار و ترسایی در این کوی    همه کفر است وگرنه چیست بر گوی» می فرماید: بسیار ایمان وجود دارد که زاییدۀ کفر است و برعکس. بت، زنار، ترسایی به ترتیبی که در ابیات قبلی توضیح داده شد نه تنها کفر نمی آورد بلکه سبب ازدیاد ایمان می گردد. چون اعتقاد توحیدی که بت، مظهر آن است، عقد خدمت که زنار، نشان آن است و تجرید که ترسایی، بیانگر آن می باشد، گرچه در ظاهر کفرند و لی چون ایمان را می افزایند، حاشا که کفر باشد، بلکه کمال اسلام است. 969 ریا و سمعه و ناموس بگذار           بیفکن خرقه و بر بند زنار ریا عبارت از آن است که اعمال خود را به رؤیت و نظر مردم در آورند و سمعه آن است که طلب آوازه و ستایش خلق کنند و ناموس آن است که توقع حرمت و جاه از خلق داشته باشند، همۀ این ها موجب تعین و خود بینی است و انسان را ازخدا دور می سازد. شیخ بر سبیل نصیحت می فرماید: طالب اخلاص، خُمول و بی تعینی باش. ریا، سمعه و ناموس را ترک کن و خرقه را که موجب خودنمایی است از تن به درآر و زنار را که نشان خدمت است بر میان بند تا خلق بسیار بر تو معتقد نشوند و به سبب اعتقاد آن ها در تو عُجْب و غرور ایجاد نگردد. حقیقت سخن آن است که غیر ازکاملان که برای حال آن ها شهرت و خمول فرقی ندارد و در هر حال اغوا و وسوسۀ شیطانی برای آنها راهی ندارد ولی برای کسان دیگر که به آن درجۀ کمال نرسیده اند و در مراتب سیر الی الله در مرتبۀ تلوین هستند، مناسب حال آن ها خُمول و بی تعینی است، چون شهرت برای این افراد مورد آفت است. 970 چو پیر ما شو اندر کفر فردی    اگر مردی بده دل را به مردی شیخ می فرماید: اگر تو طالب کمال هستی من یک نمونه برای تو معرفی می نمایم و آن هم پیر ما است تلاش و سعی نما تو هم مثل پیر ما در کفر، فرد و بی همتا باشی. البته باید گفت، خود شیخ که عارف کاملی است پیر او باید اکمل زمان باشد. فرد شدن در کفر دو تعبیر دارد: یکی آنکه شخص، جامع همه کفرهایی باشد که در ابیات بالا توضیح داده شده، اعم از بت پرستیدن، زنار بستن، ترسایی کردن، ناقوس زدن، حنیفی و راهب بودن، خراباتی گشتن، طلب شراب و شمع و شاهد نمودن. تا زمانی که سالک، واصل و متحقق بدین صفات کمال نگردد، نمی تواند، ارشاد نماید. پیر و مراد شیخ چون جامع همۀ آن هاست پس در کفر فرد و بی نظیر است. دوم آن که کفر به معنای پوشاندن است و آن عبارت از پوشاندن تمام تعینات و کثرات در وحدت، فرد و یکتاست و به آن معنی تمام تعینات و کثرات حتی هستی و تعین خود را نیز در بحر احدیت ذات فانی می سازد و به مرتبه بقا می رسد هر دو معنی که بیان گردید، باید در مرشد کامل باشد در مصرع دوم می فرماید: تو اگر مردی، یعنی اگر همت مردانه داری، دل خود را به مردی بده اما به کدام مرد؟ آن مردی که دارای ویژگیهای فوق الذکر باشد. 971 مجرد شو ز هر اقرار و انکار     به ترسا زاده ای دل ده به یک بار مراد از ترسا زاده، شیخ و مرشد کامل است. وجه تسمیه مرشد به ترسازاده به این اعتبار است که هر مرشدی به منزلۀ فرزند معنوی مرشد کامل دیگر است که متصف به صفت ترسایی و تجرد و انقطاع است. اگر سلسلۀ این توالدهای معنوی را ادامه دهیم به حضرت  رسالت پناه می رسیم . حال شیخ به سبیل ارشاد می فرماید: اگر می خواهی راه سعادت را بپیمایی و به معرفت الله برسی، از هر اقرار و انکار مجرد شو و دل خود را به یک باره و به تمامی به ترسازاده ای بده یعنی مرید مرشد کاملی باش. در مورد مصرع اول باید گفت که اقرار و انکار آن است که انسان اعمال و افعال خلایق را با موازین ذهنی و عملی خود وزن می نماید پس اقرار و انکار دال بر وجود خود است و مجرد شدن از انکار و اقرار دال بر نیستی و فنا است، پس معنی مصرع اول این است که با ارشاد مرشد کامل به مقام فنا برس. 
زهیر
2023-06-19T07:39:33.5279074
اشاره به آیه‌ی ۱۰۱ سوره‌ی مؤمنون: فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءَلُونَ ترجمه‌ی بهرام پور: پس چون در صور دمیده شود، آن روز میانشان خویشاوندی نباشد و از یکدیگر نپرسند