شیخ محمود شبستری:از آن گلشن گرفتم شمهای باز نهادم نام او را گلشن راز
❈۱❈
از آن گلشن گرفتم شمهای باز
نهادم نام او را گلشن راز
در او راز دل گلها شکفته است
که تا اکنون کسی دیگر نگفته است
❈۲❈
زبان سوسن او جمله گویاست
عیون نرگس او جمله بیناست
تامل کن به چشم دل یکایک
که تا برخیزد از پیش تو این شک
❈۳❈
ببین منقول و معقول و حقایق
مصفا کرده در علم دقایق
به چشم منکری منگر در او خوار
که گلها گردد اندر چشم تو خار
❈۴❈
نشان ناشناسی ناسپاسی است
شناسایی حق در حق شناسی است
غرض زین جمله آن کز ما کند یاد
عزیزی گویدم رحمت بر او باد
❈۵❈
به نام خویش کردم ختم و پایان
الهی عاقبت محمود گردان
کامنت ها