گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

شیخ محمود شبستری:از آن گلشن گرفتم شمه‌ای باز نهادم نام او را گلشن راز

❈۱❈
از آن گلشن گرفتم شمه‌ای باز نهادم نام او را گلشن راز
در او راز دل گلها شکفته است که تا اکنون کسی دیگر نگفته است
❈۲❈
زبان سوسن او جمله گویاست عیون نرگس او جمله بیناست
تامل کن به چشم دل یکایک که تا برخیزد از پیش تو این شک
❈۳❈
ببین منقول و معقول و حقایق مصفا کرده در علم دقایق
به چشم منکری منگر در او خوار که گلها گردد اندر چشم تو خار
❈۴❈
نشان ناشناسی ناسپاسی است شناسایی حق در حق شناسی است
غرض زین جمله آن کز ما کند یاد عزیزی گویدم رحمت بر او باد
❈۵❈
به نام خویش کردم ختم و پایان الهی عاقبت محمود گردان

فایل صوتی گلشن راز بخش ۶۴ - خاتمه

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

روفیا
2015-06-25T04:59:35
سلام مرسده گرامیدانش ادبی عرفانی بنده در حد صفر است .تنها سرمایه من خواستن است .فقط خواستم که بدانم و بیاموزم تا شادی بیافرینم .که البته سرمایه کمی هم نیست .مرسده جان ویژگی هایی که بر می عرفان مترتب است ، می انگوری هم از آن بی بهره نیست .بدون شک وجوه تشابهی بوده که شعرا را بر آن داشته عرفان را به می تشبیه کنند .از آن جمله است مستی و بی خویشی که در هر دو حال روی می دهد ولی مستی می انگور عرضی است مثل همان آبی که گرم شده دوباره سرد میگردد . این مستی بر انسان عارض می شود. پس از مدتی نیز زایل می گردد .شراب از پی سرخرویی خورندولی عاقبت زرد رویی کشند مستی می عرفان یک تغییر جوهریست. صعود به عالم برتریست . متزلزل و ناپایدار نیست . همه انسان هایی که به می انگور روی می آورند نیز در پی همان بی خویشی اند . غافل از اینکه این شراب تقلبی قادر به انتقال انسان از عالم غم به عالم شادی نیست .ما به شرابی نیاز داریم که ما را برای همیشه از غم این عالم وارهاند . بهایش هم هزار دلار یا صد هزار دلار نیست .بهایش وجود و هستی ماست .بهای باده من المومنین انفسهمهوای خویش بنه گر هوات بیع و شراستهر گاه حاضر به پرداخت این بها شدیم یعنی اعلام آمادگی کردیم تازه وجود و هستی ما را به ما بر می گردانند . و ما زنده می شویم .و مست می شویم . براستی اهل نظر که در من یزید عشق معامله با آشنا کنند وجود ما را می خواهند چه کنند ؟!آن مقام که نیازی به چیزی از جانب ما ندارد !این فقط یک آزمون است که ببینند آیا ما آنقدر بزرگ شدیم که وجودی را که از او وام داریم حاضر به استرداد آن به مالک حقیقی اش باشیم یا مثل کودکی هستیم که حاضر نیست آبنباتش را به کسی که به او داده برگرداند . اگر کودک آبنبات را برگرداند بخشاینده آنرا واقعا پس نمیگیرد . بلکه به او بر می گرداند .انسان های متوهم مثل آن کودک پول و قدرت و زیبایی و دانش و عقیده شان را از آن خود می دانند و می پندارند به واسطه صلاحیت خود آن هارا به دست آورده اند . از یادشان میرود از خزانه غیبشان دوا کرده اند و قرعه کار به نام آن دیوانگان زده اند .ساقیا هشیار کن مستان پشت میز راشعرا از مستی می انگور میگویند تا تصویری در ذهن ما کودکان از مستی بالاتری ایجاد کنند . تاما را حریص و تشنه نوشیدن آن شراب ازلی کنند . شما که باور نمی کنید نخبگانی چون حافظ و خیام آن همه نظم و هارمونی و بلاغت را خرج کرده اند تا الکل اتیلیک و پیامدهای زودگذر نوشیدن آنرا معرفی کنند !
روفیا
2015-05-17T13:41:00
عیون نرگس او جمله بیناستچرا در ادبیات ما معروف است که نرگس نابیناستدر افسانه ای غیر ایرانی امده که نرگس شیفته زیبایی خود می شود . ایا این نابینایی نرگس در ادبیات پارسی با ان خودشیفتگی نرگس در ادبیات مغرب زمین ارتباطی دارد ؟ ایا نرگس بدلیل خودشیفتگی نابیناست یعنی چون خود را میبیند جز خود نمی بیند ؟
روفیا
2015-05-17T13:23:16
نشان ناشناسی ناسپاسی استشناسایی حق در حق شناسی استناشناسی در اینجا به مانای جهل امده و میگوید نشانه جهل انسان قدر نشناس بودن است . قدر شناس بودن یعنی قدر و منزلت هر چیز را بدانی و حق ان را به جای اوری . یعنی وقتی به مادرت یا پدر بدهکاری حق او را ادا کنی سپس به دوستت خدمت کنی یا در فعالیت های بشر دوستانه شرکت کنی . یعنی جایگاه هر چیز و هر کس را بدانی و قادر به درک تفاوت ها و شباهت ها باشی . یعنی بدانی همه انسان ها منزلت دارند ولی هر کس در جایگاه خود .اگر کسی قدر شناسی به معنای دانستن قدر و مرتبه چیزها را بحد کمال بداند ، به شناخت خداوند نائل میشود انگونه که در نیم بیت دوم امده است .
ایران نژاد
2015-06-15T17:03:30
نظر چگونه بدوزم، که بهر دیدن دوستزخاک من همه نرگس دمد ، به جای گیاه!رودکی؟
نا شناس
2015-06-15T16:09:15
یک سر طیف عرفان فناست . سر دیگر خود شیفتگی است . و ما هر کدام در نقطه ای از این طیف ایستاده ایم .این ها را که میگویم مرسده بانو داستان نیست . کسی را می شناسم که عاشق انسان هاست . همه را می فهمد . از جانش در راه بهروزی انسانها انقدر خرج میکند تا به بستر بیماری می افتد . از مالش که گوئیا بی انتهاست بی وقفه برای افرینش عشق و دانایی خرج می کند . به همه گوش می کند . برای همه وقت میگذارد . هرگز شکایت نمی کند و وقتی چیزی را نمیداند راحت میگوید نمی دانم . وقتی اشتباه می کند به اشتباهش اعتراف می کند . هرگز تحقیر و توهین نمی کند و هرگز خشمگین نمیشود . به کارگر و پزشک و سردارسپاه به یک میزان احترام میگزارد و تازه با این همه کمالات می گوید من هیچ کس نیستم . خدایم مرا اینگونه افریده است . چون من وقت کافی و ابزار فکری لازم برای اندیشیدن داشتم به این نقطه رسیدم . بیچاره مردم شرایط و لوازم مرا نداشته اند . من هیچ برتری به انها ندارم . و این سخن تنها ادعایی نیست بلکه اثار و نشانه های عشق و تواضع و فنا در خطوط چهره و انحنای ستون فقران و نحوه گام برداشتنش هویداست .ارزو میکنم روزی همه ما با چنین فردی ملاقات کنیم یا خودمان به این درجه از رشد برسیم .مرسده جان من کاملا شما را درک می کنم وقتی در برابر دیدگاه های عرفانی کمی مقاومت نشان می دهید .چرا که تا قبل از شناخت چنین انسانی نگاهم به ادبیات و عرفان مانند نگاه شما بود . ولی این فرد همه ادبیات عرفانی را برای من بیسواد به زبان و الفبای زندگی روزمره ترجمه کرد . تردید ها و گمان های دل بیچاره ام همگی از دلم رخت بربستند و جای خود را به یقین دادند . مرسده جان دوست دارم باور کنی که این مفاهیم افسانه نیستند و وجود خارجی دارند هر چند بسیار نادرند .
روفیا
2015-06-15T15:59:41
سلام مرسده گرامیجان کلام را گفتی انجا که گفتی نرگس در مقایسه با چشم یار نابیناست !نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشممسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیستبنده هم همین را عرض کردم دیگر !یعنی زیبایی یار را انگار اصلا نمی بیند که در مقابل ان قد علم کرده و خودنمایی می کند .مرسده جان حافظ عزیز گیاه شناس یا متخصص چشم نبوده تا این دو را با هم مقایسه کند .این قیاس برای شناخت صفت غرور و خودشیفتگی است که نوعی نابینایی را به ارمغان می اورد . انقدر محو زیبایی خود شده است که اصلا زیبایی های دیگران و ان زیبای علی الاطلاق را نمی بیند .
merce
2015-06-16T00:47:44
تقدیم به بانو روفیای گرامیبه ذهن ” روفیا “ اگر غیر خدا گذر کندحاصل عمر خویش را بیهده و هدر کنداو چو نگاه می کند کار من آه کردن استداغ دل نهفته را تازه و تازه تر کندجرعه ی نوش میدهد بانگ ، خموش می دهدصوت انالحق اش ببین تلخی جان شکر کندگفت که جز خدا مبین خویش از او جدا مبینوا، به سرای چون شَبَم پنجره ی سحر کندگاه ز هوش می برد گاه نهیب می زنددر صدفم ، به یک نظر ذره ی دل گهر کندعارف اگر بخوانم اش عاشق اگر بگویمشفرق نمی کند دگر ، در ره او خطر کند”مرسده“ گر به پای او ، در خنک صفای اوراه برد به شمّه ایی ، از دو جهان گذر کندمرسده
merce
2015-06-16T23:47:00
بانو روفیای گرامیآنچه سرودم اگر قابل باشد همان بود که از دلم برآمدراه شما راه پدرم است و نوشته های شما نیز همانهمیشه می خواستم راه پدرم را بروم ولی نرفتم . اکنون که پدر هزاران فرسنگ از من دور است ، رونوشت افکار او را در شما می بینم به عشق او شما را می خوانم تا او را بیابمبا یک تیر دو نشان می زنم . هم پدر را و هم با اجازه ، خواهر بزرگتری را که راهش با پدرم یکی ستپدر شاعر زبر دستی ست ولی جویای نام نیست به همین جهت از چاپ دیوان اشعارش راضی نیستهمان هیولا را می بیند که شما شناختیدیکی از اشعار ایشان را که چندی پیش فرستادند بدون تخلص تقدیم می کنم باده ی ازلیاگر زمانه نشد یار من به دلداریمن و صراحی و می خانه و سبو داریاگر که کام دل از دور چرخ نستانمسر و میانه ی میدان و جنگ هشیاریبه خنجر غم دنیا نگر چه خون ریز استپیاله ای به کف و قصد دل به خونخواریگذر ز مهلکه اش کار پر هنر رندی ستکه شبروی کند آسان بسان طرّاریمگر که جام می از دست راز دان گیریوگرنه در خط مستی چو دور پرگاریبه خواب خوش چه بری سود در تجارت عقل بیا و رونق میخانه بین و بیداریهر آنچه مطرب دل زد به ساز رقصیدمکلاه و وسوسه ی قدرت و جهانداریز باده ای که به روز ازل به جامم ریختدگر بها ندهم جمله را به دیناری به عیش نشین تا به حکم مستی جان ”….“ز گنج خانه ی اسرار پرده برداریموفق باشیدبا احترام مرسده
روفیا
2015-06-16T20:02:12
سلام مرسده عزیزمشایستگی تان در سرودن را می ستایم و باید اعتراف کنم که چندین بار شعر زیبایتان را خواندم و لذت بردم از این که دانستم شما مطالب ناچیز بنده را با نازک اندیشی می خوانی . دو دیگر ان آدمی که نشانی هایش برشمردی را دوست داشتم و آرزو کردم چون او می بودم .به شما جوانان اندیشمند سرزمینم می بالم و شما را سرمایه و ثروت ایران زمین می دانم .
merce
2015-06-13T23:28:40
این ادبیات بی پناه را هر شاعری به میل خود آن چنان که می خواهد می رقصاند یکی می گوید سوسن گویاست و نرگس هم بیناگرت باد صبا باشد به دست چون تو والایینسیم صبح را گویی نماید مجلس آرایینکو رویان عالم را به رقص آری در بستان چوراهب در میان آرند خوش زنار ترساییکه سوسن ده زبان آرد به وصف رقص مهرویانکه نرگس را خمار ارد به چشم مست شهلاییالبته نرگس ده زبان ندارد این عدد ” ده “ قید کثرت استدیگری از نگرانی چشم نرگس می گویدارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شدبه نظر من در بیت ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمدمنظور شاعر گنگ بودن سوسن نیست میگوید نمی دانم چرا هیچ نگفت در صورتی که شایسته بود چیزی بگویدزبان گفتن داشت ولی نگفتدر بیت نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنجنروند اهل نظر از پی نابیناییهم شاعر چشم نرگس را در مقایسه با چشم نگار نا بینا فرض می کند نه اینکه نرگس کور باشددیگری هم دلربایی چشم را به نرگس تشبیه کردهاین ابیات هم بی مناسبت نیستحیا ط خا نه ی ما جلوه گاه زیبایی ست میان باغچه صد ها دم مسیحا یی ست هنوز بو ته ی گلهای سرخ در خوابست که مست قصه سرو و خمار لالایی ستکنار پنجره اما نشسته مادر من دو چشم نرگسش افسون ا ین شکوفایی ستبه لب دعاست ترنم کند ؟ نمی دانم ولیک هر چه که باشد همان اهورایی ستبا احترام مرسده
روفیا
2015-06-17T11:31:39
سلام مرسده گرامی حقیقتا به انسان ها از هر طایفه و با هر مرامی به دیده خواهر و برادر نگاه میکنم و نه رقیب و شگفتا که بیشتر مردم این احساس مرا دریافت می کنند ! وه که عجب اعجوبه ایست این آدمی !!آدمیان پلکان ترقی ما هستند .این به معنای استفاده ابزاری از انسان ها نیست . میخواهم بگویم که ما اگر به فیدبک هایی که از انسانها در واکنش به رفتارهایمان میگیریم بیندیشیم هزار نکته باریکتر از مو می آموزیم .صرفنظر از اینکه در زمینه تجارت و دانش و هنر و نیازهای فیزیکی به آدم ها نیاز داریم , اصلا بدون اندیشیدن به تعاملات انسانی ما هیچ نیستیم ...اگرچه در کاخ باشکوهی در سیاره دیگری زندگی کنیم بدون انسانها همه دارایی مان به هیچ نمی ارزد .این جایگاه والای یک یک انسانها را نشان می دهد . گاهی از آدمهای اطرافم سپاسگزاری می کنم و انها را میبوسم فقط برای اینکه هستند . و با بودنشان به من فرصت می دهند تا بیندیشم و بیاموزم .نردبان هاییست پنهان در جهان ....دوست عزیز !به نظر شما می در شعر تامل برانگیز پدر چگونه میی است ؟
merce
2015-06-17T23:16:58
بانو روفیای گرامی درود گل گفتید که هر نوشته ی شما روفیای عزیز ، کلاس درسی ست باز هم مرا به امتحان خواندید ، که چند مرده حلّاجماز پدر غزلی آوردم تا از صاحب نظری چون شما درس عرفان دیگری بیاموزم ولی خیاط در کوزه افتادباری: از ” می “ درین غزل پرسیدید به نظر میاید که اشاره به دو می و دو مستی می کندزمانی که خود مستی می طلبد به می ِ عشق و میِ عرفان دست میازدز باده ای که به روز ازل به جامم ریختدگر بها ندهم جمله را به دیناریولی زمانی که از غم گردون می گوید ، غم دنیا را به مستی شراب زمینی خورده و خنجر به دست و خونخوار {زنگی مست} تشبیه می کند در بیت اول خود توضیح داده که اگر دنیا با من سر سازش نداشت میخانه ی الهی را عشق استو در بیت دوم با مستی روحانی به جنگ چرخ غدّار می رود تا کام دل بگیردبیش ازین نمی دانم که اگر بدانم سر به کوه و صحرا خواهم گذاشتاز هم صحبتی با شما فراوان می آموزم ممنونممرسده
امین کیخا
2012-11-27T04:34:26
درود بر روان پاک شیخ که مایه شهنازی و افتخار ماست
علیرضا
2013-04-29T20:32:19
شهنازی به معنی مایه فخر و نازش
امین کیخا
2013-04-29T21:29:27
مهدی جان همان نازیدن و افتخار می باشد ، سپاس که میخوانی
مهدی فقیه
2013-04-29T16:50:42
سلام امین جان / شهنازی کدوم صیغه استمیشه توضیح بدی منهم بدونمممنون میشمخداوند روحش را قرین رحمت واسعه ی خویش بفرمایدآمین و رب العالمین
کیومرث
2020-04-22T07:40:31
الهی عاقبت محمود گردان، چه زیبا گفتند.
دکتر امین لو
2021-09-14T17:32:48.4307837
خاتمه (ابیات از 999 تا ۱۰۰۷) چون بیان احوال و ارشادات به غایت و کمال رسید در مورد خاتمۀ کتاب و نام آن مطالبی به شرح زیر بیان می دارد 999  ازآ ن گلشن گرفتم شمه ای باز        نهادم نام او را گلشن راز یعنی از معارف آن گلشن کمال که از مشاهدۀ روی آن مظهرِ حسن، به آن راه یافتم، شمه ای باز گرفتم. مقصود شیخ آن است آنچه به رشته تحریر و تقریر درآمده است. از معارف آن گلشن کمال است که از مشاهدۀ روی او حاصل شده است. البته این مطالب شمه ای از آن گلشن کمال است، چون وصف کامل آن میسّر نیست و همچنین مطالبی که بیان داشته ام بر گرفته از آن گلشن است، نام کتاب را گلشن راز نهادم.        1000     در او از راز دل گل ها شکفته است              که تا اکنون کسی دیگر نگفته است در این کتاب اسراری از دل پاک و صاف اهل الله وجود دارد و گل های بسیاری از این رازها شکفته که تا کنون دیگری آن ها را نگفته است. چون بعضی از مطالب  خاص خود شیخ است که کس دیگر نگفته است، بقیه مطالب هم اگر دیگران گفته اند با نثر و عبارات دیگر گفته اند و به نظم نگفته اند. 1001  زبان سوسن او جمله گویاست         عیون نرگس او جمله بیناست زبان سوسن این کتاب، گویا و ناطق این موضوع است که کس دیگری تا به حال این اسرار را نگفته است. چشم های نرگس این گلشن، بیناست که کس دیگری را شُهود این معانی نبوده است. این بیت اشاره به آن دارد که هر چه در این کتاب بیان شده است ازمسایل توحید و حکمت است که زبان سوسن اِشعار برآن دارد. ضمناً هر چه در این کتاب می باشد از نهج مکاشفات ارباب شهود است که عیون نرگس اشاره به آن دارد. 1002  تأمل کن به چشم دل یکایک   که تا برخیزد از پیش تو این شک اگر به مطلبی که در بیت بالا گفتم، شک داری با چشم دل و بصیرت به یکایک مطالبی که در این منظومه مطرح شده، تأمل و دقت نمای، در این صورت شک از پیش تو برخواهد خاست و خواهی دانست که هر چه گفته ام بیان واقع است و در آن شائبه ای نیست. 1003  ببین منقول و معقول و حقایق     مصفا کرده در علم دقایق با چشم دل و بصیرت نگاه کن و ببین  از منقول که راجع به عقاید شرعیه است و از معقول که مربوط به مسایل حکمیه است و از حقایق که مربوط به مصطلحات صوفیه است، در دقایق علم از کدورات، صاف کرده، در این منظومه بیان داشته ام. 1004   به چشم مُنکِری مَنْگر در او خوار            که گل ها گردد اندر چشم تو خار به چشم منکری و انکار در این گلشن خوار و سست نگاه نکن، چون اگر به چشم منکری نگاه کنی در این صورت گل هایی که دراین گلشن وجود دارد، در چشم تو که منکری، به صورت خار جلوه می نماید . 1005 نشان ناشناسی ناسپاسی است    شناسایی حق در حق شناسی است ناسپاسی و عیب جویی بی مورد، خود دلیل ناشناسی و جهل است. شناسایی خدا نیز در حق شناسی است، یعنی اگر خدا شناس هستی باید حق هیچ کس را ضایع مکنی، چه رسد به حق این عارف بزرگ که الحق و الانصاف در بیان این حقایق به این دقایق کسی در نظم فارسی اثری خلق نکرده است. 1006 غرض زین جمله تا آن گر کند یاد        عزیزی گویدم رحمت بر او باد غرض و مقصد من از تنظیم این کتاب آن بود: اگر عزیز و بزرگی این کتاب را خواند، بگوید که رحمت بر او باد که چنین معانی دقیقی را برای هدایت طالبان معارف یقینی به نظم آورده است. 1007   به نام خویش کردم ختم و پایان      الهی عاقبت محمود گردان این منظومه را به نام خودم که محمود است، به پایان بردم تا خوانندگان بدانند که ناظم این منظومه که بوده است. خداوندا او را به مصداق اسم خودش محمود گردان. نام ناظم این منظومه مولانا سعدالدین محمود شبستری است و شبستر، شهری است که در هشت فرسنگی تبریز که مولد و موطن شیخ آنجا است. خداوند روح او را و روح شیخ محمد لاهیجی را که شرح مفصلی بر گلشن راز نوشت، شاد فرماید. شکر و سپاس خداوند متعال را که به این حقیر توفیق داد این شرح مفصل را تلخیص نمایم تا برای مشتاقان، استفاده آن تسهیل گردد و خواندن آن مفتاحی باشد برای استفاده از اصل کتاب که مفاتیح الاعجاز است. دکتر حسن امین لو
دکتر امین لو
2021-09-14T18:43:15.3438754
اینجانب «دکتر حسن امین لو» توفیق یافتم شرح کلیه ابیات گلش راز را که به صورت بیت به بیت سال ها قبل تحت عنوان کتاب «هزار گنج - شرح گلشن راز» تألیف کرده بودم و چاپ شده بود، در سایت بسیار پر محتوای «تاریخ ما» درج نمایم. امیدوارم برای علاقه مندان به بحث عرفان قابل استفاده باشد. با توجه به اینکه «شیخ محمود شبستری (ره)» همانگونه که در سعادتنامه آورده «فصوص و حکم ابن عربی» را بارها خوانده است مسلما تحت تأثیر افکار او معتقد به وحدت وجود بوده است. این تفکر در کل گلشن راز کاملا مشهود است. اینجانب برای اینکه مطلب را کامل کرده باشم. اجمالی از وحدت وجود را در قالب مثالی آوردم تا کسانی که گلشن راز را می خوانند، یک دید کلی از تفکر «وحدت وجود» داشته باشند. امید است این نوشتار راهنمایی باشد برای دانشجویانی که به خواندن «گلشن راز» علاقه مندند. ضمناً دانشجویان محترم مجازند شرح هر کدام از ابیاتی را که اینجانب با ذکر شماره ی بیت آورده ام یا همچنین مطلبی را که در متن زیر راجع به «وحدت وجود» خواهند خواند در نوشتار خود نقل کنند. البته اگر با ذکر نام باشد بیشتر ممنون خواهم شد. مقدمه ای بر وحدت وجود و اصطلاحات مربوطه در قالب مثال چو دریایی است وحدت لیک پر خون کزو خیزد هزاران موج مجنون نگر تا قطره باران ز دریا چگونه یافت چندین شکل و اسما در این نوشتار به کرّات از اصطلاحاتی مانند تعیّن، تجلّی، وحدت و کثرت استفاده شده است. برای اینکه برای خواننده گرامی فهم مطلب آسان شود، در قالب مثالی، مفهوم اصطلاحات فوق و سایر اصطلاحات متداول عرفا را توضیح داده و مطالعه آن را مخصوصاً برای کسانی که با مسائل عـــرفانی آشنایی کمتری دارند، قبل از خــواندن شرح گلشن راز که در صفحات قبلی است، توصیه می نمایم. دریایی بسیار بزرگ و بی کرانه ای را تصور فرمائید، حال اگر یک پیمانه ای که جدار آن بسیار ظریف و به باریکی خیال است، وارد این دریا کنیم، جزئی از آب دریا به اندازة گنجایش پیمانه وارد آن می شود، در این صورت آن قسمت از آب دریا که وارد پیمانه شده است، نسبت به بقیه آب دریا مشخص و معین شده است. اگر آب داخل این پیمانه شعور و قدرت بیان داشته باشد، می تواند بگوید «من» و اگر طرف مخاطب کسی قرار گیرد ، می تواند به آب داخل پیمانه بگوید «تو» و اگر شخص ثالثی درباره آن آب معین صحبت کند می تواند بگوید «او» و اگر به کسی آب پیمانه را با اشاره نشان دهند، می شود از الفاظ «این» و «آن» استفاده کنند. در صورتیکه در مورد قسمتهای دیگر آب دریا از این اصطلاحات نمی شود استفاده کرد. در این حالت گفته می شود، این جزء از آب دریا، در آن پیمانه تعیّن پیدا کرده است. این پیمانه شکلی، رنگی، وزنی، جایگاهی از نظر زمانی و مکانی و بالاخره ویژگی های دیگری دارد که خاص آن می باشد در نتیجه برای بیننده، آن پیمانه ی آب با همان ویژگی ها جلوه می کند، این پدیده را تجلّی می گویند . حال تعداد پیمانه ها را بی نهایت تصور کنید که هر کدام شکلی، اندازه ای، رنگی و ویژگی های متعدد و مخصوص به خود دارند که هر کدام با دیگری از جهاتــی متشابه و از جهاتــی متفاوت می باشند و در نتیجه هر کدام به نوعی تجلّی می نمایند در این صورت آب دریا که واحدی بیش نبود، تبدیل به کثرات شده است. پیمانه ای را که در بالا مثال زدیم، پیمانه ای موهومی و اعتباری است در واقع آب دریا با استعداد ذاتی که خودش دارد، به شکل آن پیمانه و با تمام ویژگی هایش در می آید و نیرویی در آب دریا وجود دارد که جزئی از آن را به شکل معین در می آورد و تا زمانیکه این نیرو بر آن جزء از دریا وارد می شود آن جزء از دریا تعیّن خود را حفظ می کند اما قسمت تعین یافته دائماً میل دارد که از این حالت خارج شود و با قسمت اصلی دریا یکسان شود. به عبارت دیگر آن جزء تعیّن یافته سرگردان بین وجود و عدم است. فراموش نکنید که مقصود ما، عدم یا وجود آن پیمانه است و الا اصل آب پیمانه بطور واقعی نه بوجود آمده و نه بطور واقعی می تواند از بین برود و تازه اگر از آن حالت معدوم شود به اصل وجود خود که دریاست بازگشته است. این عدم را با آن عدمی که شیئی بکلی از بین می رود، نباید اشتباه کرد. اصطلاحاً به این موجود که سرگردان بین عدم وجود است «ممکن» می گویند اما به آب دریا که هیچوقت از او کم نمی شود و برای خودش هیچ نیروی خارجی لازم نیست و وجودش قائم به ذات خودش می باشد «واجب» می گویند. در واقع تعیناتی که به وجود آمده اند از آب دریا هستند. دریا همان وحدت است و تعینات کثرات می باشند . پس وحدت و کثرت یک حقیت بیش نیستند وحدت همان دریای بی کران است و کثرت اجزایی از همان دریا هستند . حال تصور خودتان را کمی گسترش دهید و فرض کنید، خود دریا هم، اراده، علم و قدرت دارد و هر وقت اراده کند، قدرت آن را دارد، هر جزء از خودش را به شکلی معین متعیّن سازد و به شکل مخصوص تجلّی نماید و تا زمانیکه ارادۀ دریا برای بقاء آن تعین ایجاب می کند، آن جز در آن شکل متعیّن باقی خواهد ماند و هر وقت اراده کرد، آن جزء از آن حالت تعیّن خارج خواهد شد. پس وجود آن شکل متعیّن، وابسته به اراده دریاست یعنی قائم به ذات خودش نیست در صورتیکه وجود دریا بسته به اراده ی خود دریاست یعنی وجودش قائم به ذات خویش است. حال تصور خود را باز کمی گسترش دهید و فرض کنید که دریای بی کران، علم لایتناهی دارد او تمام تعیّن هایی را که از ازل تا به ابد به وجود خواهد آمد، در علم خودش به وجود می آورد؛ مانند مهندسی که طرح یک پروژه را در علم و ذهن خود مجسم می کند، در این حالت برای بیننده هیچ تجلّی از آن تعیّن وجود ندارد و تعیّنات فقط در علم دریا هستند البته این هم نوعی تعیّن است ولی فقط در علم دریاست به این مرحله تعیّن  اول می گویند. حال فرض کنید دریایی که دارای اراده، علم و قدرت لایتناهی است، آن تعیّناتی را که در علم خود به اجمال به وجود آورده است آن ها را تفصیل و سپس مکتوب کند. سپس آن تعیّناتی را که در علمش بود و سپس تفصیل و مکتوب کرده است به تدریج از علم به عین آورد. حال تصور خود را باز گسترش داده، باز بالاتر ببرید و تصور خود را از حالت مثال به مرحله واقعیت تبدیل کنید. تصوری که از دریا داشتید با الله جایگزین کنید. تعیّن اولی را که در علم اجمالی دریا بوجود آمده است با تعیّنی که در علم اجمالی خداوند به وجود آمده است جایگزین کنید آن را عقل کل، قلم، ام الکتاب یا حقیقیت محمدی گویند. مکتوبی که از آن علم به وجود آمده و در واقع تفصیلی که از آن علم بوجود آمده است آن را کتاب مبین یا لوح محفوظ یا نفس کل گویند. شکل و هیأت کل دریا که تعیّنات داخل دریا را نشان می دهد – تصور آن نیز بسیار سخت است – هیولی یا کتاب مسطور گویند. به عبارت دیگر هیولی محل تصویرها است تعیّن هایی را که در دریا بوجود آمده اند عالم کثرات یا ممکنات گویند و خود دریا را وحدت گویند. در واقع عالم کثرات که اجزایی از دریا هستند، چیزی غیر از دریا نیستند و اگر نیک بنگریم وحدت جز کثرت و کثرت جز وحدت نیست و به عبارت دیگر کل موجودات جهان و عالم کثرات و ممکنات جز ذات احدیت نیستند. شکل، رنگ، اندازه و هزاران ویژگی دیگر که در تعیّن برشمردیم یعنی ویژگی های پیمانه، اسماء و صفات الهی هستند. در کثرات بی نهایت که هر کدام، ویژگی هایی از ذات الهی را دارند یک موجودی هست که تمام ویژگی ها یعنی تمام اسماء و صفات الهی را دارد و تمام اسماء و صفات الهی در او تجلّی کرده است آن هم انسان کامل است . تعیّن هایی که در دریا پیدا می شود ، به تدریج کامل تر می شوند یعنی اسماء و صفات الهی که به تعداد کثیر است در هر یک از تعینات تعدادی از آن ها ظاهر می گردد و اصطلاحاً این را به قوس تشبیه کرده اند که به آن قوس نزولی می گویند. انسان که تمام اسماء و صفات الهی در او تعیّن پیدا کرده است در آخرین نقطه قوس نزولی است. انسان کامل که جامع تمام اسماء و صفات الهی است می تواند تعیّنات را از خود دور کند و برعکس سیر نزولی، سیر صعودی داشته باشد و این زایل نمودن تعیّنات از خود احتیاج به معرفت دارد و این معرفت را هم فقط انسان کامل دارد پس سیر صعودی فقط برای انسان کامل ممکن است. سیر صعودی نیز قوس صعودی را تشکیل می دهد ، مجموع قوس نزولی و قوس صعودی یک دایره کاملی را می سازند که به آن دور می گویند و در این دور، اول و آخر به هم می پیوندند . وقتی سیر صعودی کامل شد، سالک خود را عین خدا می بیند و داد انا الحق می زند این مرحله را فناء فی الله گویند. در این مرحله، دوئی وجود ندارد و اتحاد عاشق و معشوق، طالب و مطلوب، عابد و معبود، تابع و متبوع حاصل می شود. در واقع هر دو یکی می شود ولی سالک باید پا را از این مرحله که حالت سکر، مستی، محو و استغراق است، فراتر بگذارد و به مقام بقاء بالله که مرحله هشیاری، بیداری و صحو مجدد است، برسد از آنجا به کل دریا و تعیّناتی که به صورت کثرات در آن به وجود آمده است ، نظاره کند. انسان کامل در این مرحله نیز کثرات را می بیند ولی فرقش با اول سفر یعنی اول قوس صعودی در این است که در آن جا کثرات را مستقل می دید، در این مرحله کثرات را در دریا می بیند یعنی در ذات الهی می بیند چون نظاره گر از بالاست. در این مرحله مجدداً تابع و متبوع، عابد  و معبود به وجود می آید ولی این عابد و معبودی با عابد و معبودی اول بسیار تفاوت دارد. به مرحله ای که سالک در آغاز سفر است مرحله فرق گویند چون کثرات را مستقل و متفرق می بیند ولی به مقام فنا فی الله رسید، مرحله جمع گویند چون در این مرحله همه چیز را یکی می بیند و مرحله بقاء الله را فرق بعدالجمع گویند چون در این مرحله کثرات را می بیند منتها کثرات را در حق می بیند و به عبارت دیگر وحدت را در کثرت و کثرت را در وحدت مشاهده می کند. مطالبی که گفته شد از بابت تمثیل بود والا مقام ذات احدیت خیلی بالاتر از این مثال ها است و این مثال فقط برای تسهیل فهم مطلب بود.
آینهٔ صفا
2022-03-27T19:56:06.1909389
رحمت خدا بر شیخ محمود شبستری باد که این منظومه‌ی یکه را خلق و در اختیار مریدان راه قرار داد. و سپاس بی‌پایان از دکتر حسن امین لو که در درکِ پیچیدگیهای این معانی، مدد و یاری بی‌شائبه‌شان را از ما دریغ نکردند.