شیخ محمود شبستری:اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور تو را حاجت فتد با جسم دیگر
❈۱❈
اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور
تو را حاجت فتد با جسم دیگر
چو چشم سر ندارد طاقت تاب
توان خورشید تابان دید در آب
❈۲❈
از او چون روشنی کمتر نماید
در ادراک تو حالی میفزاید
عدم آیینهٔ هستی است مطلق
کز او پیداست عکس تابش حق
❈۳❈
عدم چون گشت هستی را مقابل
در او عکسی شد اندر حال حاصل
شد آن وحدت از این کثرت پدیدار
یکی را چون شمردی گشت بسیار
❈۴❈
عدد گرچه یکی دارد بدایت
ولیکن نبودش هرگز نهایت
عدم در ذات خود چون بود صافی
از او با ظاهر آمد گنج مخفی
❈۵❈
حدیث «کنت کنزا» را فرو خوان
که تا پیدا ببینی گنج پنهان
عدم آیینه عالم عکس و انسان
چو چشم عکس در وی شخص پنهان
❈۶❈
تو چشم عکسی و او نور دیده است
به دیده دیده را هرگز که دیده است
جهان انسان شد و انسان جهانی
از این پاکیزهتر نبود بیانی
❈۷❈
چو نیکو بنگری در اصل این کار
هم او بیننده هم دیده است و دیدار
حدیث قدسی این معنی بیان کرد
و بی یسمع و بی یبصر عیان کرد
❈۸❈
جهان را سر به سر آیینهای دان
به هر یک ذره در صد مهر تابان
اگر یک قطره را دل بر شکافی
برون آید از آن صد بحر صافی
❈۹❈
به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست
هزاران آدم اندر وی هویداست
به اعضا پشهای همچند فیل است
در اسما قطرهای مانند نیل است
❈۱۰❈
درون حبهای صد خرمن آمد
جهانی در دل یک ارزن آمد
به پر پشهای در جای جانی
درون نقطهٔ چشم آسمانی
❈۱۱❈
بدان خردی که آمد حبهٔ دل
خداوند دو عالم راست منزل
در او در جمع گشته هر دو عالم
گهی ابلیس گردد گاه آدم
❈۱۲❈
ببین عالم همه در هم سرشته
ملک در دیو و دیو اندر فرشته
همه با هم به هم چون دانه و بر
ز کافر مؤمن و مؤمن ز کافر
❈۱۳❈
به هم جمع آمده در نقطهٔ حال
همه دور زمان روز و مه و سال
ازل عین ابد افتاد با هم
نزول عیسی و ایجاد آدم
❈۱۴❈
ز هر یک نقطه زین دور مسلسل
هزاران شکل میگردد مشکل
ز هر یک نقطه دوری گشته دایر
هم او مرکز هم او در دور سایر
❈۱۵❈
اگر یک ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای
همه سرگشته و یک جزو از ایشان
برون ننهاده پای از حد امکان
❈۱۶❈
تعین هر یکی را کرده محبوس
به جزویت ز کلی گشته مایوس
تو گویی دائما در سیر و حبسند
که پیوسته میان خلع و لبسند
❈۱۷❈
همه در جنبش و دائم در آرام
نه آغاز یکی پیدا نه انجام
همه از ذات خود پیوسته آگاه
وز آنجا راه برده تا به درگاه
❈۱۸❈
به زیر پردهٔ هر ذره پنهان
جمال جانفزای روی جانان
کامنت ها