شیخ محمود شبستری:بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید عقل بود کقوله علیه السلام: «اول ماخلق...
بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید عقل بود کقوله علیه السلام: «اول ماخلق اللّه تعالی العقل». و عقل را سه معرفت داد: اول معرفت خود، دوم معرفت حق، سوم معرفت احتیاج او به حق. و از هر معرفتی چیزی در وجود آمد: از معرفت خود نفسی و از معرفت حق عقلی و از معرفت احتیاج او به حق جسمی پیدا شد. و در عقل دوم همین سه معرفت پیدا شد و از آن سه معرفت او هم بر این طریق عقلی دیگر و نفسی دیگر و جسمی دیگر پیدا شد. همچنین تا نُه مرتبه، نُه عقل و نُه نفس و نُه جسم پیدا شد و آن نُه جسم، نُه فلک است و نُه نفس، نفوس فلکی و نُه عقل، عقول افلاک. پس هر فلکی را نفسی و عقلی و جسمی باشد.
فلک اول را عرش خوانند و فلک اطلس و فلک الافلاک و جسم کل هم گویند. و فلک دوم را کرسی خوانند و فلک البروج و فلک الثوابت نیز خوانند و فلک دیگر را که زیر اوست فلک زحل خوانند و فلک دیگر را فلک مشتری و دیگر فلک مریخ و دیگر فلک آفتاب و دیگر فلک زهره و دیگر فلک عطارد و دیگر فلک قمر و عقل فلک قمر را عقل فعال خوانند و نفس او را واهب الصور گویند.
فلک اول را عرش خوانند و فلک اطلس و فلک الافلاک و جسم کل هم گویند. و فلک دوم را کرسی خوانند و فلک البروج و فلک الثوابت نیز خوانند و فلک دیگر را که زیر اوست فلک زحل خوانند و فلک دیگر را فلک مشتری و دیگر فلک مریخ و دیگر فلک آفتاب و دیگر فلک زهره و دیگر فلک عطارد و دیگر فلک قمر و عقل فلک قمر را عقل فعال خوانند و نفس او را واهب الصور گویند.
و بعد از افلاک، عناصر اربعه یعنی آتش و هوا و آب و خاک پیدا شد، بعد از آن، به امر الله تعالی، کواکب و افلاک عناصر را در هم سرشتند و از ازدواج وامتزاج ایشان موالید پیدا شد یعنی معادن و نبات و حیوان. بعد از این مجموع انسان پیدا شد و هرچه در این عالم پیدا شود به تأثیر کواکب باشد به امر حق تعالی. و کواکب بندگان حضرت اللّهاند که شب و روز مسخر امر اویند و به فرمان او درکارند کقوله تعالی: «والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره».
و ترتیب عناصر چنان است که اول کرۀ آتش است و در جوف او کرۀهوا و بعد از آن آب و بعد از آن خاک. و دلیل آنست که آتش را میل به طرف بالا است، چنانکه در شمعها و چراغها مشاهده میکنیم، و دیگر آنکه چون نفّاطان آتش بازی میکنند آتش آن جسم را که در وی میافتد میسوزد و بالای هوا میبردو مکان هوا بالای آب است، بدان دلیل که اگر مشکی را پر از هوا کنی یعنی باد و در زیر آب بری قرار نگیرد و بر بالای آب آید. و مکان آب بالای خاک است، دلیل آنکه سنگ و کلوخ را چون بر بالای آب مینهیم قرار نمیگیرد و در زیر آب میرود.
و ترتیب عناصر چنان است که اول کرۀ آتش است و در جوف او کرۀهوا و بعد از آن آب و بعد از آن خاک. و دلیل آنست که آتش را میل به طرف بالا است، چنانکه در شمعها و چراغها مشاهده میکنیم، و دیگر آنکه چون نفّاطان آتش بازی میکنند آتش آن جسم را که در وی میافتد میسوزد و بالای هوا میبردو مکان هوا بالای آب است، بدان دلیل که اگر مشکی را پر از هوا کنی یعنی باد و در زیر آب بری قرار نگیرد و بر بالای آب آید. و مکان آب بالای خاک است، دلیل آنکه سنگ و کلوخ را چون بر بالای آب مینهیم قرار نمیگیرد و در زیر آب میرود.
و از عقل کل تا به کرۀ خاک، این مجموع طریق مبدء است؛ و از خاک تا انسان، یعنی معادن و نبات و حیوان، طریق معاد است. پس نور الهی وفیض سبحانی از عالم ارواح یعنی از عقول به نفوس و افلاک فایض میگردد تا به کرۀ خاک و بعد از این رجوع میکند به طریق معادن و نبات و حیوان و انسان و به حضرت الهی متصل میگردد؛ همان نور باشد که از آن مقام آمده باشد و بر این مقامات گذشته و باز به مقام خود رفته کقوله تعالی: «کل الینا راجعون»؛ کقوله تعالی: «یا ایتّهاالنفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة»؛ کقوله علیه السلام: «کل شیء یرجع الی اصله».
و باشد که به تدریج و مرور ایام کرۀ آتش اندک اندک صورت آتش رها کند و صورت هوا گیرد؛ و هوا نیز به تدریج صورت آب گیرد و آب صورت خاک و خاک صورت آتش گیرد؛ و بر این طریق عناصر از صورتی به صورتی نقل میکنند تا باز به صورت اصلی خود روند و این تبدیل عناصر را استحاله خوانند.
و باشد که به تدریج و مرور ایام کرۀ آتش اندک اندک صورت آتش رها کند و صورت هوا گیرد؛ و هوا نیز به تدریج صورت آب گیرد و آب صورت خاک و خاک صورت آتش گیرد؛ و بر این طریق عناصر از صورتی به صورتی نقل میکنند تا باز به صورت اصلی خود روند و این تبدیل عناصر را استحاله خوانند.
و بدان که طبیعت آتش گرم و خشک است، و هوا گرم و تر، و آب سرد و تر، و خاک سرد و خشک. پس آتش با هوا در گرمی یکی باشد و هوا با آب در تری یکی بُوَد و آب با خاک در سردی یکی باشد و خاک با آتش در خشکی یکی باشد. پس چون خشکی آتش به تری بدل گردد و آتش گرم و تر شود هوا گردد؛ و چون گرمی هوا به سردی بدل شود، هوا آب گردد؛ و چون تری آب به خشکی خاک بدل گردد، آب خاک شود؛ و خاک را چون سردی به گرمی بدل گردد آتش شود و شاید که این استحاله را بدایت از طرف آتش بود، یعنی آتش هوا و هوا آب و آب خاک و خاک آتش شود واین طریق را مبدء خوانند.
و شاید که برعکس اول، خاک آب شود و آب هوا و هوا آتش و آتش خاک و این طریق را معاد خوانند. اکنون بر استحالۀ عناصر دلیل بگوئیم تا طالبان حق را راه خداشناسی و آثار قدرت او روشن شود.
و شاید که برعکس اول، خاک آب شود و آب هوا و هوا آتش و آتش خاک و این طریق را معاد خوانند. اکنون بر استحالۀ عناصر دلیل بگوئیم تا طالبان حق را راه خداشناسی و آثار قدرت او روشن شود.
اول دلیل آنکه آتش هوا میشود آنست که جملۀ شمعها و چراغها را میل به طرف بالاست و در شب بغایت ظاهر و روشن است. اگر آتش هوا نشدی بایستی که از هر شمعی و چراغی خطی بودی روشن و متصل بالا رفته تا به کرۀ آتش، لیکن چون آتش و هوا در گرمی شریکند و در خشکی و تری از یکدیگر جداشدهاند و خشکی این مشعلها به نسبت باتری هوا اندک است، فی الحال خشکی آن شمع و چراغ به تری بدل میشود. و این دلیل روشن است و نزد عقلا بغایت مبرهن و معین.
اما بیان آنکه هوا آب میشود آنست که در فصل بهار و تیرماه بامداد که مردم برخیزند نباتات را تر بینند و آن را شبنم خوانند و آن هوا باشد که در سحرگاه سرد شده باشد و آب شده؛ بجهت آنکه هوا با آب در تری شریکند و در گرمی و سردی از هم ممتاز، چون گرمی هوا به سردی بدل شود آب شود. و آب خاک چنان میشود که چون باران میبارد و در زمین میرود اول قطرۀ آب خاک میشوداما چون قطرات آب بسیار شد آنگاه گِل میشود و دیگر بیان آنکه خاک، آتش میشود آنست که نباتات مرکبند و در ایشان خاک بیشتر است و چون آتش در هیزم افتد بعضی اجزای هیزم آتش شود و برود و دلیل این سخن آنست که هیزم مثلاً صد من بسوزانند، چون سوخته شود اندک خاکستر بماند، باقی آتش و دود شده و بدر رفته باشد و در بعضی شهرها هست که هیزم آن قوم از سنگ است و از آن سنگ بعضی آتش میشود واز آن معنی حق خبر داده، قوله تعالی: «فاتقوا النار التی و قودها الناس و الحجارة».
اما بیان آنکه هوا آب میشود آنست که در فصل بهار و تیرماه بامداد که مردم برخیزند نباتات را تر بینند و آن را شبنم خوانند و آن هوا باشد که در سحرگاه سرد شده باشد و آب شده؛ بجهت آنکه هوا با آب در تری شریکند و در گرمی و سردی از هم ممتاز، چون گرمی هوا به سردی بدل شود آب شود. و آب خاک چنان میشود که چون باران میبارد و در زمین میرود اول قطرۀ آب خاک میشوداما چون قطرات آب بسیار شد آنگاه گِل میشود و دیگر بیان آنکه خاک، آتش میشود آنست که نباتات مرکبند و در ایشان خاک بیشتر است و چون آتش در هیزم افتد بعضی اجزای هیزم آتش شود و برود و دلیل این سخن آنست که هیزم مثلاً صد من بسوزانند، چون سوخته شود اندک خاکستر بماند، باقی آتش و دود شده و بدر رفته باشد و در بعضی شهرها هست که هیزم آن قوم از سنگ است و از آن سنگ بعضی آتش میشود واز آن معنی حق خبر داده، قوله تعالی: «فاتقوا النار التی و قودها الناس و الحجارة».
دلیل استحالۀ عناصر روشن شد، و در این کتاب این قدر کافی است از احوال عناصر، هرچند عجایب و غرایب حضرت عزت در عالم بسیار است.
کامنت ها