شیخ محمود شبستری:بدان که مجموع عالم بعضی ظاهر است و بعضی باطن. آنچه ظاهر است از عالم، افلاک است و عن...
بدان که مجموع عالم بعضی ظاهر است و بعضی باطن. آنچه ظاهر است از عالم، افلاک است و عناصر و موالید؛ و آنچه باطن است از عالم، نفوس است و عقول و مردم را نیز ظاهری و باطنی هست، ظاهر چون بدن و باطن چون قوّتها که بدان ادراک اشیا کند مثل قوّت بینائی و شنوائی و گویائی و غیرهم و آنچه حق سبحانه و تعالی فرموده: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم انّه الحق»؛ مراد از آفاق، عالم ظاهر است یعنی عالم اجسام و مراد از انفس، عالم باطن است یعنی عالم ارواح و آن آیات نزد محققان نُه آیت است که حق تعالی به موسی داده قوله تعالی: «ولقد آتینا موسی تسع آیات بینات». و ما نیز در این کتاب همان نه آیت را بیان کنیم در عالم ظاهر و باطن و عالم ظاهر را مُلک خوانیم و عالم باطن را ملکوت، پس بحقیقت آن آیات هجده باشد نه در عالم ملک و نه در عالم ملکوت.
اکنون بدان که این نه آیت که در عالم مُلک است کدام است، از آن جمله یکی افلاک است و چهار عنصر و معدن و نبات و حیوان و انسان، و این نه آیت است در عالم مُلک. و همچنین نه آیت ملکوت یکی از آن جمله نفس کل است و او ملکوت افلاک است و چهار ملک مقربند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و این چهار، ملکوت چهار عناصرند. و ملکوت انسانی نفس او است و آن سه موالید را ملکوت هر یکی نفس ایشان است ونه آیات در عالم ملکوت به تمامی این است که گفته شد و چون گفته بودیم که آدم نسخهای است از مجموع عالم که هرچه در مجموع عالم است در آدم موجود است و ما این نه آیات ظاهر ونه آیات باطن در آدم بنمائیم.
اکنون بدان که این نه آیت که در عالم مُلک است کدام است، از آن جمله یکی افلاک است و چهار عنصر و معدن و نبات و حیوان و انسان، و این نه آیت است در عالم مُلک. و همچنین نه آیت ملکوت یکی از آن جمله نفس کل است و او ملکوت افلاک است و چهار ملک مقربند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و این چهار، ملکوت چهار عناصرند. و ملکوت انسانی نفس او است و آن سه موالید را ملکوت هر یکی نفس ایشان است ونه آیات در عالم ملکوت به تمامی این است که گفته شد و چون گفته بودیم که آدم نسخهای است از مجموع عالم که هرچه در مجموع عالم است در آدم موجود است و ما این نه آیات ظاهر ونه آیات باطن در آدم بنمائیم.
اکنون بدان که از این نه آیات ظاهری دو گوش است و دو چشم و دو بینی و یک دهان و دو دست. و این نه آیات به جای افلاک و چهار عنصر است، چنانکه بیان کنیم اما نه آیات باطن در آدم قوت شنوائی و بینائی و گویائی و بویائی و ادراک لمس و فکر و حفظ و وهم و خیال است. این است نه آیات که در باطن گفته شده بود.
بدان که اکنون ظاهر عالم را آفاق بزرگ گوئیم و باطن عالم را نفس بزرگ و ظاهر آدم را آفاق کوچک و باطن آدم را نفس کوچک و بعد از آن آیات آفاق بزرگ را با آفاق کوچک مطابق کنیم تا هر دو یکی شوندو آیات انفس بزرگ را با نفس کوچک مطابق کنیم تا هر دو یکی شود. آنگاه به تمامی معلوم شود که آدم بحقیقت عالم است اما کوچک و عالم بحقیقت آدم است اما بزرگ. آنگاه از عالم کثرت به عالم وحدت رسیم و معنی این آیت که: «هوالاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» بدانیم و محققان چون بدین مقام رسیدهاند گفتهاند:
بدان که اکنون ظاهر عالم را آفاق بزرگ گوئیم و باطن عالم را نفس بزرگ و ظاهر آدم را آفاق کوچک و باطن آدم را نفس کوچک و بعد از آن آیات آفاق بزرگ را با آفاق کوچک مطابق کنیم تا هر دو یکی شوندو آیات انفس بزرگ را با نفس کوچک مطابق کنیم تا هر دو یکی شود. آنگاه به تمامی معلوم شود که آدم بحقیقت عالم است اما کوچک و عالم بحقیقت آدم است اما بزرگ. آنگاه از عالم کثرت به عالم وحدت رسیم و معنی این آیت که: «هوالاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» بدانیم و محققان چون بدین مقام رسیدهاند گفتهاند:
❈۱❈
جان مغز حقیقت است و تن پوست ببین
در کسوت روح، صورت دوست ببین
هر چیز که آن نشان هستی دارد
یا پرتو نور اوست یا اوست ببین
اکنون بدان که به جای افلاک و چهار عناصر، پنج حس ظاهر است در وجودآدم، چنانکه گوش بجای افلاک و چشم به جای آتش و بینی به جای هوا و دهان به جای آب و دست به جای خاک و این مناسبت را دلایل بسیار است از آن مجموع یکی آنست که اگر افلاک نگردد از آب، حیوان حاصل نگردد و همچنین گوش که به جای افلاک است اگر نباشد در ذایقه آب نطق حاصل نشود، بجهت آنکه کر مادرزاد گنگ باشد، از آنکه هر حدیث که از راه گوش در نرود از زبان بیرون نیاید و از جهت آنست که هر گروهی که در کودکی زبانی شنیدهاند همان زبان میدانند و میگویند، چنانکه عرب هندی نداند و ترک عربی نداند تا نشنود.
پس معلوم شد که تا کلام به سمع درنرود از زبان بدر نیاید، یعنی اگر گوش نباشد سخن نباشد و مناسبت چشم با آتش آنست که اگر آتش نباشد هیچ نبات از زمین نروید و به کمال نرسد؛ و همچنین اگر چشم نباشد از دست هیچ کفایت نیاید. پس در عالم بزرگ به واسطۀ افلاک از آب و حیوان و نبات پیدا شوند و به واسطۀ آتش به کمال رسند و این حالت به میانجی هوا باشد همچنین در عالم کوچک نیز به واسطۀ سمع و بصر وذوق و لمس، نطق و کتابت حاصل شود و این نیز به میانجی بینی باشد که اگر بینی نباشد نفس نتوان زدن و این حالات میسر نگردد.
پس معلوم شد که تا کلام به سمع درنرود از زبان بدر نیاید، یعنی اگر گوش نباشد سخن نباشد و مناسبت چشم با آتش آنست که اگر آتش نباشد هیچ نبات از زمین نروید و به کمال نرسد؛ و همچنین اگر چشم نباشد از دست هیچ کفایت نیاید. پس در عالم بزرگ به واسطۀ افلاک از آب و حیوان و نبات پیدا شوند و به واسطۀ آتش به کمال رسند و این حالت به میانجی هوا باشد همچنین در عالم کوچک نیز به واسطۀ سمع و بصر وذوق و لمس، نطق و کتابت حاصل شود و این نیز به میانجی بینی باشد که اگر بینی نباشد نفس نتوان زدن و این حالات میسر نگردد.
پس بدین مثال معلوم شد که گوش به جای افلاک و چشم به جای آتش و بینی و ذایقه به جای هوا و آب و دست به جای خاک است.
اکنون بدان که به جای عدد یک انسان است و به جای عدد ده حیوان و به جای عدد صد نبات و به جای عدد هزار معادن. چنانکه عدد یک از دیگر عددها کمتر است انسان نسبت با سایر حیوانات کمتر است و همچنانکه ده از صد کمتر است حیوان از نبات کمتر است و همچنانکه صد از هزار کمتر است نبات ازمعادن کمتر است. پس معلوم شد که عالم بزرگ مطابق عالم کوچک است و بحقیقت این عالم کوچک نسخۀ عالم بزرگ است چنانکه تقریر کرده شد و همچنین فکر به جای عدد یک و حفظ به جای عدد ده و نطق به جای عدد صد و کتابت به جای عدد هزار است؛ بجهت آنکه چون چیزی را در فکر وجود پیدا شد آن وجود را چندان بقائی نباشد و چون به حفظ رسد آن چیز را وجود و بقا ده چندان شود و چون به نطق رسد صد چندان شود و چون به کتابت رسد وجود آن هزار چندان شود که در فکر بود.
اکنون بدان که به جای عدد یک انسان است و به جای عدد ده حیوان و به جای عدد صد نبات و به جای عدد هزار معادن. چنانکه عدد یک از دیگر عددها کمتر است انسان نسبت با سایر حیوانات کمتر است و همچنانکه ده از صد کمتر است حیوان از نبات کمتر است و همچنانکه صد از هزار کمتر است نبات ازمعادن کمتر است. پس معلوم شد که عالم بزرگ مطابق عالم کوچک است و بحقیقت این عالم کوچک نسخۀ عالم بزرگ است چنانکه تقریر کرده شد و همچنین فکر به جای عدد یک و حفظ به جای عدد ده و نطق به جای عدد صد و کتابت به جای عدد هزار است؛ بجهت آنکه چون چیزی را در فکر وجود پیدا شد آن وجود را چندان بقائی نباشد و چون به حفظ رسد آن چیز را وجود و بقا ده چندان شود و چون به نطق رسد صد چندان شود و چون به کتابت رسد وجود آن هزار چندان شود که در فکر بود.
و همچنین قوت نطق به جای جبرئیل است و کار جبرئیل وحی گزاردن است و نطق نیز از عالم باطن خبر میدهد و قوت کتابت به جای عزرائیل است و کار عزرائیل آنست که روح از تن جدا کندو قوّت کتابت نیز معنی را از لفظ جدا میکند و بی صوت و لفظ آن معنی را به دیگری میرساند و حفظ به جای میکائیل است که ارزاق را محافظت میکند و حفظ نیز آنچه بدو میرسد محافظت میکند وفکر به جای اسرافیل است و کار اسرافیل آنست که صور خواهد دمید تا اموات از قبور سربرآرند و فکر نیز در مقدمات تصرف کند و نتیجه برانگیزد و این مقدار در این مقام کافی باشد از مطابق کردن عالمین با یکدیگر.
اکنون بدان که اگر در عالم بزرگ ملایکه نباشند افلاک و انجم و عناصر را تأثیر و تصرف نباشد و بیکار باشند؛ و آن چهار نفس نیز اگر نباشد از آن انواع حیوانات و نباتات پیدا نشود و اگر پیدا شود چون مرده بی خبر باشند همچنین در عالم کوچک نیز اگر چشم و گوش و بینی و دهن نباشدو دست، این حواس نیز که سامعه و باصره و ذایقه و شامّه و لامسهاند فارغ و بی خبر باشند و هیچ کاری از ایشان نیاید. پس بقای حواس بدان قوّتها است و بقای قوّتها به نفس انسانی، و همچنین بقای عالم بزرگ به واسطۀ نفوس و عقول است و بقای نفوس و عقول به واسطۀ ذات حق است و همچنان اگر به اجزا و اعضا و حواس و قوّتهای جسمانی نظر کنیم در تن شخص کثرت بسیار واقع باشد و حال آنکه یک تن بُوَد. همچنین نیز چون در عالم بزرگ نظر کنیم کثرت بسیار باشد به واسطۀ افلاک و عناصر و موالید و مفردات و مرکبات، اما چون نظر به ذات حق کنیم همه رادرتصرف امر و قدرت یک ذات ببینیم، اینجا معنی وحدت روی نماید ان شاءاللّه تعالی.
اکنون بدان که اگر در عالم بزرگ ملایکه نباشند افلاک و انجم و عناصر را تأثیر و تصرف نباشد و بیکار باشند؛ و آن چهار نفس نیز اگر نباشد از آن انواع حیوانات و نباتات پیدا نشود و اگر پیدا شود چون مرده بی خبر باشند همچنین در عالم کوچک نیز اگر چشم و گوش و بینی و دهن نباشدو دست، این حواس نیز که سامعه و باصره و ذایقه و شامّه و لامسهاند فارغ و بی خبر باشند و هیچ کاری از ایشان نیاید. پس بقای حواس بدان قوّتها است و بقای قوّتها به نفس انسانی، و همچنین بقای عالم بزرگ به واسطۀ نفوس و عقول است و بقای نفوس و عقول به واسطۀ ذات حق است و همچنان اگر به اجزا و اعضا و حواس و قوّتهای جسمانی نظر کنیم در تن شخص کثرت بسیار واقع باشد و حال آنکه یک تن بُوَد. همچنین نیز چون در عالم بزرگ نظر کنیم کثرت بسیار باشد به واسطۀ افلاک و عناصر و موالید و مفردات و مرکبات، اما چون نظر به ذات حق کنیم همه رادرتصرف امر و قدرت یک ذات ببینیم، اینجا معنی وحدت روی نماید ان شاءاللّه تعالی.
تمّت رسالة مرآة المحقّقین من تصانیف قدوة الواصلین الشیخ الاکمل محمودالجبستری علی یدالعبد الفقیر عبدالرّحیم الخوارزمی فی عشرین الربیع الاوّل سنة خمس و تسعین و ثمانمائة.
کامنت ها