شیخ محمود شبستری:راه خواهی به صحن و صفۀ بار چنگ در عقل و نقل محکم دار
❈۱❈
راه خواهی به صحن و صفۀ بار
چنگ در عقل و نقل محکم دار
ور ندانی بدین همه ره برد
این ضعیف اصل آن به نظم آورد
❈۲❈
جمله علم الیقین و عین یقین
باز حق الیقین قوم گُزین
بعد از آن قصۀ ضلال مبین
گفته بر سنت کلام مهین
❈۳❈
فصلها را بدان لقب کردم
نظم را هم بدان رُتَب کردم
هشت باب است و هر یکی در فصل
کرده تفصیل فصلها چار اصل
❈۴❈
اولین اصل اعتقاد صحیح
به گواهی عقل و نقل صریح
کنم آن مدّعای خویش درست
تا بدانی عقیده را ز نخست
❈۵❈
پس کنم حل آیت اندر پی
تا محقق شود مراد از وی
چون زعلم الیقین ایمانی
سوی آن اعتقاد برهانی
❈۶❈
سوی عین الیقین برهان باز
رُقعۀ آن سخن کنم آغاز
حصۀ ذوق و کشف اهل نظر
همه را دیدنی ز وصف و خبر
❈۷❈
باز گویم ز گفتۀ ایشان
رازهای نهفتۀ ایشان
آنگهی قول مَبْتدع با ذم
شبهه، آنگه جواب آن با هم
❈۸❈
باز تحقیق اصل آن مذهب
وز که برخاست آنچنان مذهب
به حکایات وراست تمثیلات
کرده توضیح معنی آیات
❈۹❈
سخنی چند از مشایخ ما
به تبرک نوشته در هر جا
مدح و ذم اندر او همه بر جای
راست بر سنت کلام خدای
❈۱۰❈
بعد از آن مذهب مخالف دین
گفته بر سنت کلام مهین
نقل و عقل و حقایق است و کلام
مذهب و شبهه و جواب تمام
❈۱۱❈
دارد او هشت باب همچو بهشت
از زر و نقرۀ معانی خشت
کشف و برهان و آیت قرآن
جمله منظوم کس نداد نشان
❈۱۲❈
خود به نثر این علوم جمله به هم
کس نکرده است جمع در عالم
شطح و طامات هیچ نیست در او
نتوان کرد اعتراض بر او
❈۱۳❈
گرچه کس زین نمط نگفت سخن
نیست لایق به حال و منصب من
پایۀ فضل خویش بشکستم
چونکه این عقد را به هم بستم
❈۱۴❈
من که در نثر موی بشکافم
تا چرا شعر شعر میبافم
گر ضرورت نبودی این ابیات
کی ز من صادر آمدی هیهات
❈۱۵❈
مردم عصر شعر جوی بدند
علما نیز شعر گوی شدند
سخن بدعت آنگهی شده فاش
در میان جهانی از اوباش
❈۱۶❈
عالم کژ نظر بدان قایل
زاهد خر صفت بدان مایل
وعدۀ خواجه راست گشت الحق
بشنو از جان برآر قول صدق
❈۱۷❈
اهل این دین که یک گروه بدند
تا به هفتاد و سه گروه شدند
وان شده هفتصد در این ایام
حصر کرده است خواجه فخر انام
❈۱۸❈
گرچه هفتاد و سه بدند از اصل
هفتصد شد به فرع و شعبه و فصل
در کتب نام هر یکی مسطور
صفت اعتقادشان مذکور
❈۱۹❈
اندرین نظم هم بگویم باز
گرچه گردد حدیث بر تو دراز
من چو این حال مختلف دیدم
نیک بر دین خود بلرزیدم
❈۲۰❈
گفتم آوه که گر ز من این حال
حق تعالی کند به حشر سؤال
که تو از قوم بازپس ماندی
خلق را کی به دین ما خواندی؟
❈۲۱❈
چه بود مر مرا طریق جواب
پس همین بیش نیست وجه صواب
که به تألیف و درس و دادن پند
نشوم بعد از این دگر خرسند
❈۲۲❈
بلکه این علم را ز جمله علوم
از پی کار دین کنم منظوم
بحثهای همه اصول و کلام
آورم در هزار بیت تمام
❈۲۳❈
علمها را دگر کنم هم ضم
تا شود سه هزار جمله به هم
گر کسی آن کند از این ممتاز
باشد این نیز در محل جواز
❈۲۴❈
آری آری به قدر استعداد
میتوان کرد خلق را ارشاد
نیست دعوت مگر به قدر عقول
این چنین آمد از خدا و رسول
❈۲۵❈
بعثت انبیا به مذهب و کیش
بود دایم به لفظ امت خویش
لیک شرط است کاندرین ابیات
ننگرد جز که اهل فکر و ثبات
❈۲۶❈
اصطلاح چهار قوم بدان
پس در او بنگر از سر ایقان
از سر جهل و حُمْق و خودرایی
هان و هان هرزهای نفرمایی
❈۲۷❈
این نه طامات و شطح و افسانست
نظم این نوع سخت آسانست
بلکه توحید و حکمت است و اصول
پاک کرده ز حشو شعر و فضول
❈۲۸❈
چونکه دیدم در او سعادت تام
کردمش نامۀ سعادت نام
ذکر اهل سعادتست در او
ختم گشت این مقام جمله بر او
❈۲۹❈
بود و باشد به طالع مسعود
ابتدا سعد و عاقبت محمود
ای که کردی در این کتاب نظر
به دعایی مرا به یاد آور
❈۳۰❈
که بر ابن کریم رحمت باد
حشر او با مهین امت باد
کامنت ها