شیخ محمود شبستری:هدهدی را مگر ز طالع شوم گذر افتاد بر خرابۀ بوم
❈۱❈
هدهدی را مگر ز طالع شوم
گذر افتاد بر خرابۀ بوم
از سلیمان شنیده بود وعید
آخر افتاد در عذاب شدید
❈۲❈
هیچ بومان به شب نمیخفتند
هر زمانیش برمیآشفتند
چون نسیم سحرگهی بدمید
زان خراب آشیانه بر پرید
❈۳❈
گلّۀ بوم در پیش کردند
تا گرفتند و سختش آزردند
که تو در روشنی شب خفتی
روز تاریک برمیآشفتی
❈۴❈
گفت هدهد که این بود برعکس
روشنی کی بود مگر در عکس
همه چیزی به نور خور پیداست
ظلمت از ضعف نور چشم شماست
❈۵❈
دیدهای کان ضعیف نور بود
همچو شب پرّه روز کور بود
لیک چشم مرا بود آن تاب
که کند تاب مهر عالم تاب
❈۶❈
من که بینم جمال مهر عیان
حاجتی نبودم به هیچ بیان
جمله بومان به هم برآشفتند
هر یکی هرزهای همی گفتند
❈۷❈
هدهد تیزبین از آن درماند
«اقتلونی» به ذوق دل برخواند
ذوق من گفت در وفات من است
مردن من همه حیات من است
❈۸❈
خانۀ تن اگر خراب شود
ذرّۀ جان در آفتاب شود
نور کز شش جهت بیفزاید
ظلمت ذرّه هیچ ننماید
کامنت ها