شاهدی:به پیش عارض او عرض آفتاب مکن که آفتاب از او ذره ایست بی سر و بن
❈۱❈
به پیش عارض او عرض آفتاب مکن
که آفتاب از او ذره ایست بی سر و بن
محبت من و دلدار سابق از ازل است
از آن زمان که قلم رفت بر صحیفه کن
❈۲❈
به فکر آن دهن اندیشه کرده عقل بسی
نیافت در ره این نکته هیچ جای سخن
شراب کهنه بده ساقیا که هست لطیف
به نوبهار گل تازه و شراب کهن
❈۳❈
چو شاهدی ز ره زهد و توبه باز آمد
به رغم مدعیان ساقیا قدح پرکن
کامنت ها