شاه نعمتالله ولی:دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم
❈۱❈
دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم
دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم
کار جمعی شد پریشان در هوای زلف او
گرچه من جمعیت از زلف پریشان یافتم
❈۲❈
عارفانه آمدم از غیب و در غیبُ الغیوب
جمع و تفصیل وجود خویشتن زان یافتم
روح اعظم عقل او در درهٔ بیضا بود
آدم معنی و هم لوح قضا زان یافتم
❈۳❈
مبدأ از غیر سبب مُبدع به قدرت آفرید
جملهٔ ام الکتاب از لوحش آسان یافتم
بعد از آن در مکتبُ الباعث از لوح قدر
جمع فرقان خواندم و تفصیل قرآن یافتم
❈۴❈
عقل کل و نفس کلیه به هم آمیختند
آدم و حوا و ذریات ایشان یافتم
طبع من چون با طبیعت بعد ایشان میل کرد
کارساز این و آن در مجلس جان یافتم
❈۵❈
اسم ِ الباطن طبیعت را نگه دارد مدام
لاجرم در جمله عالم یار یاران یافتم
برق منشور هیولا نقش بستم در خیال
آن محل در صورت زیبای خوبان یافتم
❈۶❈
اسم ِ الاخر در او مستور و او مستور از او
یافتم عنقا ولی از خلق پنهان یافتم
عنبر و کافور با هم ساخته جسم خوشی
اسم الظاهر در او با چار ارکان یافتم
❈۷❈
آن حکیم این جسم را شکلی مدور داده است
هر کجا شکلی بود شکلش به اینسان یافتم
باز دیدم حقه ای مانند گوئی زرنگار
روز و شب در گرد همچون چرخ گردان یافتم
❈۸❈
نقطه و پرگار دیدم در سماع عارفان
در میان استاده شیخ و خرقه رقصان یافتم
بی ستاره یک فلک دیدم که اطلس خوانده ام
حاکمش اسم محیط است و بفرمان یافتم
❈۹❈
یک فلک دیدم مرصع در نشیب او بر او
یکهزار و بیست و دو کوکب درخشان یافتم
المحیط این عرش را بر فرق اشیاء داشته
هر چه هست از جزو و کل در تحت اوزان یافتم
❈۱۰❈
مقتدر بر وی نشسته آن منازل یافته
هم به مغرب هم به مشرق او خرامان یافتم
هفت بابا چار مادر با سه فرزند عزیز
در کنار دایگان شادان و خندان یافتم
❈۱۱❈
چرخ کیوان مسکن خاص خلیل الله بود
رب تجلی کرده نور او به کیوان یافتم
بر جبین مشتری بنوشته اسم العلیم
در سرا بستان او موسی بن عمران یافتم
❈۱۲❈
بر فراز مسند بهرام هارون دیده ام
اسم القاهر بخواندم قهر خاقان یافتم
هست ادریس نبی بر چرخ چارم معتکف
از جمال آستانش نور سبحان یافتم
❈۱۳❈
یوسف مصری به دست زهره افتاده خوشی
از مصور صورتی در ملک کنعان یافتم
اسم المحصی ز دیوان عطارد خوانده ام
عیسی مریم در آنجا میر دیوان یافتم
❈۱۴❈
نور عالم دیده ام در آسمان این جهان
روشن از اسم مبین چون ماه تابان یافتم
الشکور از کرسی حق خوانده ام بی اشتباه
ارض جنت دیدم و انعام و احسان یافتم
❈۱۵❈
اسم القابض ز آتش جوی و محیی از هوا
تا بیابی همچو من زیرا کز ایشان یافتم
حی بجو از آب و باز آ زخاک اسمُ الممیت
شش جهات این سرا از چار ارکان یافتم
❈۱۶❈
در معادن خوش تجلی کرده اسم العزیز
عزت هر خواجه ای از آن عزیزان یافتم
اسم الرّزاق اگر خواهی طلب کن از نبات
المذل در شأن مسکینان حیوان یافتم
❈۱۷❈
جنیان را یافتم نازک ز اسم اللطیف
بشنو از من این لطیفه کز لطیفان یافتم
القوی داده ملایک را وجود از جود خود
از حضور این کریمان روح و ریحان یافتم
❈۱۸❈
روشنست آئینهٔ گیتی نما در چشم ما
اسم جامع صورت آن عین انسان یافتم
گرد عالم گشتم و کردم تفرج سر بسر
رنج اگر بردم بسی گنج فراوان یافتم
❈۱۹❈
از نبی و از ولی تا جان من دل زنده شد
مَحرم آن حضرتم اسرار سلطان یافتم
باز از غربت به شهر خویشتن گشتم روان
شهر خود را دیدم و نه این و نه آن یافتم
❈۲۰❈
یادگار نعمت الله است نیکو یاددار
زانکه من این مرتبه نیکو ز نیکان یافتم
کامنت ها