شاه نعمتالله ولی:تا جمالش دیده ام حیران شدم همچو زلفش بی سر و سامان شدم
❈۱❈
تا جمالش دیده ام حیران شدم
همچو زلفش بی سر و سامان شدم
آفتاب حسن او چون رو نمود
من چو سایه از میان پنهان شدم
❈۲❈
جام درد و دُرد عشقش خورده ام
مبتلای درد بی درمان شدم
مطرب عشاق شعری خوش بخواند
من به ذوق آن غزل رقصان شدم
❈۳❈
در خرابات مغان مست و خراب
همدم ساقی میخواران شدم
نقد گنج عشق او دادم از آن
ساکن کنج دل ویران شدم
❈۴❈
بندهٔ سید شدم از جان و دل
در دو عالم لاجرم سلطان شدم
کامنت ها