شاه نعمتالله ولی:تا گلی از گلستانش چیده ام بر لب غنچه بسی خندیده ام
❈۱❈
تا گلی از گلستانش چیده ام
بر لب غنچه بسی خندیده ام
ماه در چشمم نمی آید تمام
کافتاب حسن او را دیده ام
❈۲❈
هر کجا جام مئی آمد به دست
شادی او خوش خوشی نوشیده ام
تا توانستم به عشق عاشقان
در طریق عاشقی کوشیده ام
❈۳❈
ز آتش عشقش چو خم می فروش
نیک مستانه به خود جوشیده ام
رندم و رندان مریدان منند
پیرم و رندی بسی ورزیده ام
❈۴❈
می نمایم نعمت الله را چو نور
گرچه از چشم همه پوشیده ام
کامنت ها