شاه نعمتالله ولی:عاشق آن گلعذارم چون کنم همچو زلفش بیقرارم چون کنم
❈۱❈
عاشق آن گلعذارم چون کنم
همچو زلفش بیقرارم چون کنم
مبتلای درد بی درمان شدم
خستهٔ زار و نزارم چون کنم
❈۲❈
روز و شب مستانه می نالم به سوز
چارهٔ دیگر ندارم چون کنم
من چو مجنونم ز لیلی مانده دور
می ندانم در چه کارم چون کنم
❈۳❈
چون کنم درمان درد بی دوا
دردمند و دلفگارم چون کنم
با غم عشقش که شادی من است
روزگاری می گذارم چون کنم
❈۴❈
نعمت الله را همی جویم به جان
تا دمی با او برآرم چون کنم
کامنت ها