شاه نعمتالله ولی:رخت بربستیم و دل برداشتیم آمده نا آمده پنداشتیم
❈۱❈
رخت بربستیم و دل برداشتیم
آمده نا آمده پنداشتیم
چون خیالی می نماید کائنات
بود و نابودش یکی انگاشتیم
❈۲❈
در زمین بوستان دوستان
سالها تخم محبت کاشتیم
مدتی بستیم نقشی در خیال
بر سواد دیده اش بنگاشتیم
❈۳❈
عاقبت دیدیم جز نقشی نبود
از خیال آن نقش را بگذاشتیم
در خرابات فنا ساکن شدیم
عاشقانه چاه جاه انباشیم
❈۴❈
تا خلیل الله آمد در کنار
نعمت الله از میان برداشتیم
کامنت ها