شاه نعمتالله ولی:رحمتی کن بر دل و بر جان من بوسه ای ده بر لب جانان من
❈۱❈
رحمتی کن بر دل و بر جان من
بوسه ای ده بر لب جانان من
مو به مو زلفت پریشان کرده ای
کفر زلفت می برد ایمان من
❈۲❈
عشق تو گنج است و دل ویرانه ای
جای آن کنج دل ویرانه من
صاف درمان گر نباشد فارغیم
دُرد درد دل بود درمان من
❈۳❈
پیش تو جان را مجال هست نیست
جان چه باشد تا بگویم جان من
در خرابات مغان رندان تمام
می خورند و می برند فرمان من
❈۴❈
مجلس عشق است و ساقی در نظر
نعمت الله میر سرمستان من
کامنت ها