شاه نعمتالله ولی:صدهزار آئینه دارد یار من می نماید در همه دلدار من
❈۱❈
صدهزار آئینه دارد یار من
می نماید در همه دلدار من
دیدهٔ من روشن است از دیدنش
باد دایم روشن این دیدار من
❈۲❈
جز خیالش نیست همخوابی مرا
غیر عشقش نیست یار غار من
بلبل سرمستم و نالان به ذوق
روضهٔ رضوان بود گلزار من
❈۳❈
من خراباتی و رند و عاشقم
خدمت معشوق من خمار من
او و من با همدگر باشیم خوش
لاجرم من یار او ، او یار من
❈۴❈
نعمت الله گر نگشتی آشکار
کی شدی پیدا به تو اسرار من
کامنت ها