شاه نعمتالله ولی:حال من از آن نرگس مستانه طلب کن راز دلم از سنبل جانانه طلب کن
❈۱❈
حال من از آن نرگس مستانه طلب کن
راز دلم از سنبل جانانه طلب کن
در صومعه باری نتوان یافت حضوری
ای یار حضور از در میخانه طلب کن
❈۲❈
آن چیز که از عالم صدساله ندیدی
از یک نظر عاشق دیوان طلب کن
در کنج دلم گنج غم عشق دفین است
گنج ار طلبی در دل ویرانه طلب کن
❈۳❈
جان باختن از عاشق بیدل طلب ای دوست
مردانگی از مردم مردانه طلب کن
سوز دل دلسوختهٔ آتش عشقش
در سینهٔ شمع و دل پروانه طلب کن
❈۴❈
چون مردمک دیدهٔ دریا دل سید
در دیدهٔ ما در شو و دردانه طلب کن
کامنت ها