شاه نعمتالله ولی:جان فدا کن وصل جانان را بجو دُرد دردش نوش درمان را بجو
❈۱❈
جان فدا کن وصل جانان را بجو
دُرد دردش نوش درمان را بجو
عشق زلفش سر به سودا می کشد
مجمع زلف پریشان را بجو
❈۲❈
بگذر از صورت چو ما معنی طلب
کفر را بگذار و ایمان را بجو
گنج او در کنج دل گر یافتی
گنج را بگذار و سلطان را بجو
❈۳❈
ذوق از مخمور نتوان یافتن
ذوق خواهی خیز و مستان را بجو
گوهر این بحر ما گر بایدت
همچو غواصان تو عمان را بجو
❈۴❈
همت عالی نخواهد غیر آن
گر تو عالی همتی آن را بجو
در خرابات مغان ما را طلب
می بنوش و راحت جان را بجو
❈۵❈
نعمت الله جو که تا یابی امان
ساقی سرمست رندان را بجو
کامنت ها