شاه نعمتالله ولی:تا نفرماید بگو بشنو ز من آن را مگو جان به جانان ده ولیکن سر جانان را مگو
❈۱❈
تا نفرماید بگو بشنو ز من آن را مگو
جان به جانان ده ولیکن سر جانان را مگو
گر به کفر زلف او ایمان نداری همچو ما
دم مزن گر مؤمنی ای یار من آن را مگو
❈۲❈
آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
خوش درین دریا نشین و وصف یاران را مگو
ذوق ما داری بیا با جام می یک دم برآر
پیش می خواران مرو اسرار مستان را مگو
❈۳❈
نعمت الله را بجو و حال خود با او بگو
هرچه فرماید بدان و راز سلطان را مگو
کامنت ها