شاه نعمتالله ولی:عشق او خوش آتشی افروخته غیرت او غیر او را سوخته
❈۱❈
عشق او خوش آتشی افروخته
غیرت او غیر او را سوخته
عشقبازی کار آتش بازی است
او چنین کاری به ما آموخته
❈۲❈
گنج او در کنج دل ما یافتیم
دل فراوان نقد از او اندوخته
نور ما روشنتر است از آفتاب
گوئیا از نار عشق افروخته
❈۳❈
جام و می با یکدگر آمیخته
خون میخواران به خاکش ریخته
زلف بگشوده نموده آن جمال
شیوهٔ او فتنه ها انگیخته
❈۴❈
ساقی سرمست خمی پر ز می
بر سر رندان عالم ریخته
در خرابات مغان مست و خراب
عاشقانه مجلسی انگیخته
❈۵❈
سیدم زلف سیادت برفشاند
عالمی را دل در او آویخته
کامنت ها